هومان دورانديش
شهادت سردار سليماني در اثر حمله تروريستي ارتش امريكا، موجي از اندوه را در فضاي جامعه ايران برانگيخته است؛ اندوهي آميخته به ناباوري. اما روندگان راه حاج قاسم، چون او به راهشان ادامه خواهند داد. متن زير گفتوگويي است با يكي از همرزمان سردار سليماني در دوران دفاع مقدس. از اوايل دهه 1360 تا اواسط دهه 1370، حاج قاسم فرمانده لشكر 41 ثارالله كرمان بود و حسين اميرتيموري جزو فرماندهان تحت امر آن شهيد زنده. اين جانباز جنگ تحميلي - كه سابقه هشت سال رزم در جبهههاي جنگ با رژيم بعث صدام را در كارنامهاش دارد - مفتخر است كه مدتها همرزم و همركاب سردار سليماني بوده. او بهرغم حال روحي بسيار نامساعدش پس از شنيدن خبر شهادت سردار سليماني، پيشنهاد گفتوگو درباره فرمانده شهيدش را بزرگوارانه پذيرفت.
جناب اميرتيموري، شما از كي با سردار قاسم سليماني آشنا شديد و همكاريتان با ايشان چقدر طول كشيد؟
من از تاريخ بيست خرداد 1360 در عمليات طريقالقدس با سردار سليماني آشنا شدم. بعد از آن با ايشان همراه بودم تا زماني كه به شهادت رسيدند. بنده تا سال 76 با ايشان همكاري مستقيم داشتم. سردار سليماني آن سال به تهران منتقل شدند. بعد از اينكه ايشان به تهران رفتند، بنده در كرمان ماندم. بنده با همكاري ايشان كارهاي بچههاي رزمنده در كرمان را بر عهده داشتم.
شما در لشكر 41 ثارالله كرمان، تحت فرماندهي حاج قاسم، دقيقا چه مسووليتي داشتيد؟
من سالها در لشكري كه سردار سليماني فرماندهي آن بر عهده داشت، فرمانده گردان زرهي بودم.
از لحاظ شخصيتي و سلوك فردي، منهاي سلوك نظامي، ايشان چطور شخصيتي بودند؟
از زماني كه با ايشان آشنا شدم از همان زمان از لحاظ ديني و سياسي، نه به معناي منفي، ايشان انسان بسيار آگاهي بودند. از لحاظ شجاعت نيز ايشان فردي بسيار قوي بودند. در عملياتهايي كه ما با ايشان همراه بوديم، هيچ چيز نميتوانست موجب هراس سردار سليماني شود. ايشان نه از مرگ ميترسيد نه از گلوله. سردار سليماني شجاعترين انساني بود كه در طول عمري كه از خدا هديه گرفتم، ديدهام. جدا از شجاعت، ويژگي اساسي ديگر شخصيت حاج قاسم، خدايي بودن او بود.
با اينكه گفتيد حاج قاسم شجاع و نترس بود، ولي كلا شخصيت ميانهرويي نشان ميدادند. اين ميانهرويي از كجا نشات گرفته بود؟
دليل اين امر اين بود كه ايشان در بين گروههاي سياسي خودشان را به هيچ كدام نزديك نميكردند. يعني به اين شكل نبود كه وارد جريانات سياسي و حزبي شوند. حاج قاسم سعي ميكرد با همه جناحهاي سياسي رابطه مثبتي داشته باشد و آنها را به يكديگر نزديك كند نه اينكه جانب يك جناح را بگيرد و به گونهاي عمل كند كه اختلاف بين جناحهاي سياسي كشور بيشتر و آنها از هم دورتر شوند.
حاج قاسم در طول جنگ مجروح هم شد؟
بله، در همان عمليات طريقالقدس در سال 1360، تير خورد و از ناحيه دست راست مجروح شد ولي بهرغم شجاعت و بيباكياش كه او را به قلب خطر ميكشاند، فقط همان يك بار مجروح شد و در ساير سالهاي حضور تام و تمامش در جنگ، بدون اينكه زخمي شود به ايران و اسلام خدمت كرد. او جانش را كف دستش گرفته بود ولي خوشبختانه فقط همان يك بار مجروح شد و به همين دليل رزمندگان هميشه از بركت وجودش بهرهمند بودند.
چه شد كه ايشان فرمانده سپاه قدس شدند؟
اين نظر مقام معظم رهبري بود. به اين خاطر كه سردار سليماني نظامي قدرتمندي بودند و اشراف بالايي به مسائل داشتند، تصميم بر اين شد كه در مقام بالاتري قرار بگيرند تا بتوانند خدمات بزرگتري به كشور داشته باشند. اشراف حاج قاسم سليماني به امور نظامي و توان وي براي جنگيدن خردمندانه و توام با سياست و تدبير، چشمگير بود و به نظرم همين امتيازات موجب شد ايشان جايگاه ويژهاي بين تمام نظاميان جان بركف كشورمان پيدا كنند و به چنان مقام و منزلت و شهرت و محبوبيت ويژهاي برسند.
مردم استان كرمان سالهاست كه حاج قاسم را بسيار دوست ميدارند. آيا پيش از اينكه حاج قاسم فرمانده سپاه قدس شود و به تدريج همه ايرانيان با او آشنا شوند، در استان كرمان از چنين محبوبيتي برخوردار بود؟
بله؛ حاج قاسم قبل از سال 76 هم نزد مردم استان كرمان محبوبيت ويژهاي داشت. مردم اين استان ميدانستند كه او هشت سال دلاورانه در جبهه جنگيده است و برايش احترام ويژهاي قائل بودند. در واقع او را قهرمان خودشان ميدانستند. البته علاوه بر مردم استان كرمان، عموم رزمندگان و مقامات سياسي هم حاج قاسم را قبل از انتصاب وي به فرماندهي سپاه قدس ميشناختند. اما محبوبيت او در سراسر كشور بعد از آن انتصاب و به خصوص در دو دهه اخير و بالاخص پس از شرح دلاوريهايش در جنگ با داعش در سوريه و عراق ايجاد شد و شدت گرفت. استان كرمان نامداران زيادي در انقلاب اسلامي داشته است ولي احتمالا هاشميرفسنجاني و حاج قاسم از اين حيث متفاوت از ساير بزرگان اين استان در تاريخ انقلاب اسلامي بودهاند.
حاج قاسم درباره مرحوم هاشمي چه نظري داشت. آيا انتقادي هم به آقاي هاشمي داشت؟
سردار سليماني عميقا براي آقاي هاشمي احترام قائل بود و جزو ارادتمندان وي بود. من هيچ وقت نديدم او از آقاي هاشمي انتقاد كند يا عناد و خصومتي با وي داشته باشد. او را جزو بزرگان و دلسوزان انقلاب ميدانست و احترام عميقي براي او قائل بود.
از حيث سلوك با زيردستان چطور بودند؟
در مدتي كه با سردار سليماني همكاري داشتم، يادم نميآيد كه ايشان با كسي تسويه حساب شخصي انجام دهد. يعني ممكن نبود فرمانده گردان يا فرمانده گروهاني كاري برخلاف نظر سردار انجام دهد و ايشان بخواهد از قدرتش استفاده كند و آن شخص را بردارد. من خودم بارها در عملياتها با ايشان حرف ميزدم و شايد نظراتمان با هم موافق نبود اما هيچ وقت رفتار و گفتار تند و تيزي از ايشان نميديدم.
چهره ايشان بسيار آرام و متين بود. آيا اين آرامش در رفتار ايشان نيز وجود داشت؟ هنگامي كه ايشان عصباني ميشدند رفتارشان چگونه بود؟
نسبت به مسائل كلان و خلافهايي كه در سطح بالاي كشوري و لشكري انجام ميشد، قاطع بودند و عصبانيتشان را بروز ميدادند اما معمولا بعدا ميرفتند از آن اشخاص، مثلا فرماندهان زيردستشان كه بابت خطايشان از آنها عصباني شده بود، عذرخواهي ميكردند. يعني حاج قاسم آنقدر رئوف بود كه حتي در فضاي مناسبات نظامي سعي ميكرد از زيردستانش دلجويي كند. حتي اگر بحق از آنها عصباني شده بود. البته عصبانيت حاج قاسم، فقط متوجه فرماندهان لشكر ميشد و با مقامات ردهپايينتر يا با سربازان چنين مواجههاي نداشت.
در پايان خاطره ويژهاي از ايشان داريد كه براي مردم روايت كنيد؟
بله، بعد از عمليات والفجر 8 بچهها اكثرا خسته بودند؛ چون آن عمليات 80 روز طول كشيد. بسياري از بچهها هم مجروح يا شهيد شده بودند و خلاصه در جبهه حضور نداشتند. يك روز حاج قاسم با من تماس گرفت و دستور داد كه يك سري از بچهها را جلوتر ببرم تا در آن نقطهاي كه او حضور داشت، بچهها يك سنگر بسازند. من بچههاي گردانم را برداشتم و رفتيم سنگر را براي حاج قاسم ساختيم. بعد حاج قاسم بچهها را مرخص كرد و گفت خودت پيش من بمان. آنجايي كه سنگر ساختيم، سايت موشكي عراقيها بود كه ما آنجا را گرفته بوديم. وقتي بچهها رفتند، حاج قاسم به من گفت برويم داخل خط. در طول مسير، وقتي در سنگر در حركت بوديم، از آسمان عين تگرگ گلوله ميباريد. گلولههاي كاتيوشا و توپهاي دوربرد و خمپاره 160 بود كه از بالاي سر ما ميگذشت. در آن شرايط حاج قاسم به قدري خونسرد بود كه من به عينه ديدم ذرهاي از مرگ نميترسد و به همين دليل اهل فداكاريهاي چشمگير بود. در مسير داخل سنگر كه به سمت خط مقدم ميرفتيم، من كلاهآهني بر سرم نگذاشته بودم و حاج قاسم به من گفت امام فتوا داده است موقع انجام عمليات، كلاهآهني بگذاريد روي سرتان تا آسيب نبينيد. من نگاهش كردم و گفتم شما هم كه خودتان كلاه نداريد. يك كلاه برداشت و گذاشت سر من، يك كلاه هم براي خودش برداشت و مسيرمان را به سمت خط مقدم ادامه داديم. دلش براي ما ميسوخت. براي سربازانش. هميشه توصيه ميكرد براي جان خودتان ارزش قائل باشيد و حفظ جان كنيد. نه فقط به فرماندهانش كه به همه سربازانش توصيه ميكرد حفظ جان كنند. جان سربازانش برايش مهم و عزيز بود.
ممكن نبود فرمانده گردان يا فرمانده گروهاني كاري برخلاف نظر سردار انجام دهد و ايشان بخواهد از قدرتش استفاده كند و آن شخص را بردارد.
نظر حاج قاسم درباره آقاي هاشمي همانند نظر وي درباره رهبري بود. هر دو را جزو بزرگان و دلسوزان انقلاب ميدانست.