• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4564 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۶ دي

جشنواره هنر محيطي

فاطمه باباخاني

هفت سال پيش پيچ راديو را باز كردم، مجري مي‌گفت آيا تا به حال هنر بازيافت به گوش‌تان خورده است؟ به گوشم نخورده بود. اولين كار پس از آمدن سر كار جست‌وجو در اينترنت براي عبارتي بود كه درباره‌اش چيزي نمي‌دانستم. آن وقت بود كه فهميدم در دنيا جشنواره‌هاي هنر محيطي چقدر در دنيا شناخته شده‌اند و در ايران هم نمونه‌هايي از آن اجرا شده است.

با دوستان كه براي برگزاري جشنواره سالانه‌مان درباره جنگل ابر جمع شديم در نهايت عنوان «جشنواره هنر محيطي در جنگل ابر» را برگزيديم. فراخوان براي حضور هنرمندان داديم و بيست و چند هنرمند از نقاط مختلف ايران براي حضور اعلام آمادگي كردند. چند خبرنگار محيط زيست هم قبول زحمت كردند با كمترين امكانات خودشان را به ما برسانند و در كنارش گروهي اقتصادي و گردشگري و گروه ديگري از علاقه‌مندان به محيط زيست حاضر شدند براي شركت هزينه پرداخت كنند، حتي ما هم كه برگزاركننده جشنواره بوديم به دليل كمبود منابع مالي هزينه‌اي داديم تا جشنواره برگزار شود.

هفت سال پيش دو اتوبوس بنز قديمي گرفتيم و به سمت شاهرود راه افتاديم. هنرمندان خودشان وسايل كارشان را خريده و آورده بودند تا اثري به نفع طبيعت خلق كنند. روزنامه‌نگاران انتقادي نداشتند از ماشين و خدماتي كه در سطح صفر بود و علاقه‌مندان طبيعتي كه مي‌خواستند هم جنگل را ببينيد و هم در فعاليت پاكسازي شركت كنند.

به سختي توانستيم خودمان را به جنگل برسانيم، جاده خاكي بود، اتوبوس بين راه گير كرد و خراب شد، در نهايت هم ما را تا جايي رساند و از آن به بعد را شركت‌كنندگان پياده‌روي كردند. با رسيدن به جنگل گروهي كوهي از زباله‌هاي رها شده در جنگل را جمع كردند و هنرمندان در نقطه ديگري به انجام كار هنري‌شان مشغول شدند. غروب بود كه جز اندك كساني كه تصميم به ماندن به طبيعت گرفتند، بقيه گروه بازگشت تا فردا كار را تمام كند. مشكل روز دوم جشنواره بود. اتوبوس كه به پليس راه رسيد، ماشين را متوقف كردند. مامور مي‌گفت بايد تفكيك جنسيتي صورت مي‌گرفته و به اين ترتيب اجازه نمي‌داد ماشين حركت كند. از ما مجوزي را مي‌خواست كه فرمانده‌اش گفته بود، نيازي نيست و هماهنگي شفاهي كفايت مي‌كند. يكي از همراهان‌مان از شدت استيصال سرش را در دست گرفته و روي جدول كنار پاسگاه نشسته بود. هنرمندان و روزنامه‌نگاران كم‌كم كلافه مي‌شدند و ما همچنان با هر مقامي تماس مي‌گرفتيم تا مساله را مرتفع كنيم‌.

دو ساعتي گذشت كه در نهايت مامور با گرفتن كارت ملي مديران جشنواره جواز عبور داد، به شرط آنكه شب در زمان بازگشت به اماكن مراجعه كنيم. خسته و كلافه و با ماشيني كه هر لحظه بيم آن مي‌رفت دوباره خاموش شود دوباره به سمت جنگل راه افتاديم. كارها انجام شد و گروه به سمت تهران به راه افتاد. ما مانديم تا براي گرفتن كارت ملي‌ها مراجعه كنيم. تصوير محوي از هفت سال قبل و آن اداره در يادم است. توصيه مسوول اين بود؛ سري كه درد نمي‌كند را نبايد دستمال بست. معتقد بود بهتر است به زندگي شخصي‌مان برسيم. جنگل ابر هر چه مي‌خواهد بشود، چه كاري است كه ما خودمان را به زحمت بيندازيم و بخواهيم اين وقت شب براي گرفتن كارت ملي تعهد بدهيم. آن شب ما يك گوش‌مان در بود و يكي ديگر دروازه. سال بعد و سال بعدتر اين كارها را ادامه داديم هر چند بارها و بارها با چنين گزاره‌اي مواجه شديم.

روز بعد و روزهاي بعدتر روزنامه‌نگاراني كه همراه‌مان بودند، نوشتند حبس خبرنگاران در اتوبوسي در حوالي جنگل ابر و بسياري تيترهاي ديگر، مطالبي كه شرحي از وقايع آن دو ساعت گرفتاري را مي‌داد. فكر مي‌كردم مي‌شد آن مامور تصميم بهتري بگيرد، مي‌شد اين همه هزينه رسانه‌اي نتراشد و همراه‌تر باشد، مي‌شد به جاي تبديل شدن به عنصر منفي ماجرا، خود را به شخصيتي محبوب بدل كند، مي‌شد در آن دو ساعت در اتوبوس با رفتار خوبي براي شركت‌كنندگان توضيح دهد كه مشكل به زودي برطرف مي‌شود. خوب ماندن‌ و كاشتن خاطره‌اي خوش آنقدرها هم سخت نيست‌، كافي است در انتخاب كلمات اندكي وسواس به خرج دهيم و بدانيم آنها كه مخاطب‌مان هستند در چه شرايطي به سر مي‌برند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون