زلزله، مرگ و ويراني
مرتضي ميرحسيني
صبح 23 ژانويه 1556 زمينلرزهاي مهيب در استان شاآنشي چين اتفاق افتاد كه امروزه ما آن را مرگبارترين زلزله ثبت شده در تاريخ ميدانيم. در آن مقطع خاندان مينگ بر چين حكومت ميكرد و طبق اسناد به جاي مانده از دربار همين دودمان سلطنتي، نزديك به 830 هزار نفر جان خودشان در اين حادثه طبيعي از دست دادند. ناحيهاي بسيار وسيع عملا ويران و به معني واقعي كلمه با خاك يكسان شد و نزديك به 60 درصد جمعيت ناحيه زلزلهزده از بين رفت.
نه فقط استانها و نواحي همجوار شاآنشي كه تقريبا نصف چين و حتي پكن و شانگهاي هم لرزيدند، هرچند اصل فاجعه حوالي رودخانه وي روي داده بود. تا مدتها اين زمينلرزه را بيشتر از 8 ريشتر برآورد ميكردند اما طبق محاسبات جديد گويا شدت آن به حدود 7.9 ريشتر ميرسيد.
در آن زمان امپراتور ژيا ژينگ (1521 تا 1567) فرمانروايي را در دست داشت و از اينرو برخي كتابهاي چيني از اين حادثه طبيعي به نام او، يعني زمينلرزه بزرگ ژيا ژينگ ياد ميكنند. چنان كه نوشتهاند تا شش ماه بعد هم زمين در شاآنشي و استانهاي همسايه آن گاه و بيگاه ميلرزيد و به دل آناني كه از فاجعه جان به در برده و در كوهها پناه گرفته بودند هراس و دلهره ميانداخت.
اشاره شد كه زلزله شاآنشي مرگبارترين زلزله تاريخ است، اما در فهرست فجايع طبيعي در رتبه سوم مرگبارترينها جاي ميگيرد. از قضاي روزگار، دو حادثه ديگر هم در چين اتفاق افتادهاند: يكي سيل تابستان 1931 كه از طغيان همزمان دو رودخانه هوآي و يانگتسه ناشي ميشد و ميگويند نزديك به 4 ميليون نفر را به كام مرگ فرو برد و ديگري طغيان رودخانه زرد كه اوايل پاييز 1887 حدود 2 ميليون نفر را قرباني كرد.
طبق نوشتههاي يكي از سالنامههاي دربار چين، بعد از زمينلرزه شاآنشي جاي برخي كوهها تغيير كرد و مسير رودها و نهرها جابهجا شد.
در چند ناحيه تپههاي تازهاي شكل گرفت و در چند ناحيه ديگر زمين فرونشست و شكاف برداشت و درههاي جديد ايجاد شد؛ خانههاي به ظاهر مستحكم مقامات بلندپايه آن استان ناگهان بر سرشان آوار شد و ستونهاي استوار معابد و ديوارهاي شهرها يكباره فروريخت. گاسپار دكروز، كشيش پرتغالي فرقه دومينيكن كه آن زمان در چين بود با شنيدن خبر فاجعه، چند روز بعد به شاآنشي رفت و نواحي زلزلهزده را از نزديك به چشم ديد.
او سالها بعد كتابي نوشت با عنوان «رساله چين» (1569) و در آخرين فصل آن به اين زمينلرزه هم پرداخت. او اين زلزله را تنبيه مردم آن منطقه براي گناهان بزرگ و فراوانشان تفسير كرد.
اما در همان كتاب، در كنار نظريه مجازات مردم گناهكار و گمراه، نظريه ديگري را هم پيش كشيد.
از آنجا كه در همان روزها ستاره دنبالهدار بزرگي در آسمان اروپا رويت شده بود، دكروز اين دو حادثه، يعني رويت ستاره دنبالهدار و وقوع زلزله را به هم ربط داد و نوشت كه شايد اين اتفاقات - و اتفاقات ديگري كه روي داد و ما متوجه آنها نشديم- همگي نشانههاي تحقق يك پيشگويي شوم و تولد دجال آخرالزمان باشد كه البته نبود.