• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4570 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۳ بهمن

سرهيدرا

اسدالله امرايي

«سر هيدرا» رماني از كارلوس فوئنتس نويسنده‌ نامدار مكزيكي است كه با ترجمه كاوه ميرعباسي منتشر شده است. نام رمان برگرفته از هيدرا هيولايي چند سر است كه هركول قهرمان اسطوره‌اي يونان هر سر كه از او مي‌بريد چندين سر ديگر به جاي آن مي‌روييد. سر هيدرا رمانِ جاسوسي است كه كارلوس فوئنتس، گفته است من‌بابِ تفنن خواستم يك پارودي ژانر جاسوسي بنويسم، روايت يك جيمزباندِ جهان‌سومي را. به‌رغم نيت اوليه‌ام، اين اثر به تلخ‌انديشي درباره بي‌اخلاقي، منفي‌بافي و پليدي در عرصه سياست بين‌المللي بدل شد. قاچاق موادمخدر، رازِ پنهان در نگين يك انگشتر، تكنولوژي در خدمت جاسوسي و توطئه سوءقصد به جان رييس‌جمهور مكزيك همه در خدمت روايت جنايي قرار مي‌گيرد. «سر ساعت ده صبح فليكس مالدونا، با قيافه‌ كسي كه در حال انجام فريضه ديني باشد در كافه كينرت نشسته بود و يك باگل را با ماهي آزاد دودي و نير خامه‌اي سق مي‌زد كه سروكله روسيتا پيدا شد.» فليكس مالدونا نيز در همان اوايل رمان با حيرت پي مي‌برد كه در محل كارش كسي او را نمي‌شناسد و با درماند‌گي از منشي‌اش مي‌پرسد: «من كي هستم، دوشيزه مالنا؟ رييس، آقاي… نه، اسمم چيه؟ خب، آقاي كارشناس. آقاي كارشناس چي؟ خب… فقط همين، آقاي كارشناس… درست مثل بقيه…» و جايي ديگر مدير كل به او مي‌گويد: «شما امكان و استطاعتِ اين را داريد كه همه جور آدمي باشيد، ماكياول و دون ژوان، مخلوطي از آل جالسان و اتللو… » هيدرا نماد تكثير بي‌پايان و جريان پيوسته دو تا شدن است كه در سراسر داستان به گونه نمادين در قالب جاسوسي و خرابكاري ظاهر مي‌شود. افزون بر ان تكرار دقيق صحنه‌ها و گفت‌وگوها و حتي تكرار ساختار نيز در ميان است؛ به گونه‌اي كه خواننده در اين رمان با دو برآمد محتمل روبه‌رو مي‌شود: يكي در تخيل راوي كه چون نتوانسته است عطوفت فليكس مالدونادو را به سوي خود جلب كند او را براي خود بازآفريده است و ديگر آنچه به راستي بر قهرمان اصلي مي‌گذرد. در زندگي شخصيت اصلي داستان اشتياق به ديگر بودن - اشتياق به هويتي خلاق و خارق‌العاده براي جبران هستي فرساينده و بي‌رنگ و بويش يعني اسير كنندگانش او را وا مي‌دارند كه هويت خود را عوض كند و حتي تن به جراحي صورت بدهد. «دو صبح فليكس همراهش تا در اصلي ساختمان رفت و دربان در را برايش باز كرد و مري گفت ماشينش را توي پاركينگي در خيابان ليورپول گذاشته و پياده تا آنجا مي‌رود. ترجيح مي‌داد آن ساعت شب در خيابان با فليكس نباشد فليكس گفت كلي بچه ‌پولدار مست با ماشين‌هاي روباز در ناحيه روسا پلاسند...»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون