براي يك مرد
سيد شهابالدين طباطبايي
اين نخستينبار نيست كه براي يك «از دوست رفته» مينويسم، بارها در سوگ دوستان نزديكي نوشتهام، نه از مرگ كه از هستي و وجودشان نوشتهام. بيشتر براي آرامش خودمان نوشتهام، آنها نيازي به اين حرفها و نوشتههاي ما ندارند. براي محمدامير مظاهري البته اين دومينبار است كه مينويسم، سالها پيش يك بار خصوصي بابت عذرخواهي از آنچه در ذهنم نسبت به او ساخته بودم برايش نوشتم. نوشتم تا يادم بماند بابت سوءتفاهمها و ذهنيتهاي منفيمان در مورد آدمها بايد حداقل به خودمان جواب بدهيم. آن نوشته خيلي كوتاه را به سختي اينطور تمام كرده بودم: «خجالت كشيدم از خودم و از خودمان كه با اين همه ادعاي روشنفكري و اصلاحطلبي و حرمت نگهداري انسانها وقتي پاي عمل ميرسد فيسمان زودي خالي ميشود و حرفهايمان با باد هوا يكي. شرمنده شدم بابت پيش داوريام نسبت به كسي كه برخلاف ما رياكاري بلد نيست. حرف كمتر ميزند اما اگر حرفي زد مردانه پايش ايستاده. همه اينها را نوشتم كه عذرخواهي كنم بابت آنچه در مورد محمد اميرمظاهري فكر ميكردم. من صميمانه و صادقانه عذرخواهي ميكنم!» حالا كه ميخواهم دوباره برايش بنويسم، ميبينم همان بود كه نوشتهام، مرد بود. اين روزها كه سريكاريهاي مرگ ما را آگاهتر، نزديكتر و برآشفتهتر از هر زمان ديگري ساخته، بازهم ايستادن قلب مهربان آن مرد برايم باوركردني نيست...
او چه راحت باور كرد و رفت و ما چه سخت ميپذيريم. او غير از هنر زندگي كردن كه به اعتقاد من كمك به دوستان و دستگيري از گرفتاران و به تنهايي لذت نبردن از ثروت و رفاهش بود، هنر آرام مردن را هم خوب بلد بود. آرام و بيآزار رفت، همانطوركه در زندگي آزارش به كسي نرسيد. خوشترين لحظههايش را وقتي ميدانست كه با دوستان جمع بود، غم و رنج ديگران ناراحت و پريشانش ميكرد. او آنقدر مرد بود كه شجاعتش مانع ميشد به سازشها و خوشامدگوييهايي تن دهد كه به انسانها اجازه ميدهند بر طبق نظراتشان زندگي نكنند. خدا براي او كه بيدريغ و سخاوتمندانه ميبخشيد مرگي بيدرد كنار گذاشته بود. خدايش رحمت كند و به خانواده و دوستانش كه چون خانواده دوستشان ميداشت صبر عطا فرمايد.