شكر آن را كه دگر بار رسيدي به بهار
پريسا صهبا
فقط چند روزي تا بهار و تحويل سال نو مانده است. امسال هر چه كردم تا به دليل اتفاقات پيش آمده بجا آوردن رسم و رسوم عيد را منتفي كنم، نشد كه نشد! همان لحظه كه حق به جانب با كتاب و چايي به دست روي مبل پهن شدم و گفتم: چه عيدي با اين همه غصه؟ چشمم افتاد به پنجرههاي كثيفي كه التماس دعا داشتند.
امسال باران حسابي باريده بود و منظره بيرون از ميان شيشههاي گرد گرفته به خوبي پيدا نبود. پنجرهها را كه تميز كردم در دام خانهتكاني افتادم و بايد همه چيز به همه چيز ميآمد اين طور شد كه به خودم آمدم، ديدم خانهتكاني امسال هيچ كم از سالهاي قبل نداشت كه از شما چه پنهان مفصلتر هم انجام شد و به دنبالش خستگيها و غم روزهاي اخير و ناليدنهاي بيوقفه هم به در و احوالم خوش شد. انگاري بار سال را از شانه به زمين گذاشته و سبك شدم.
خيال ميكنم حقيقت اين آيينها همين است، انگيزههاي ما پس و پيش يا ضعيف و قوي ميشوند اما آنها در ذاتشان حيات و ارزش دروني مستقلي دارند. مهربانانه و در نهايت لطافت حتي در لحظات آخر، جايي از روح و روانمان را نشانه ميگيرند تا برخيزيم و جديشان بگيريم. نبايد فكر كنيم اين هميشه ما هستيم كه تمام و كمال انتخابشان ميكنيم. گاهي از جايي كه انتظار نداريم، سر ميرسند فيالمثل با خاطرهاي يا به وقت عبور از خيابان و ديدن بساط نوروز يا درختي كه ته رنگي عوض كرده است. به وقتش از در و ديوار نشانهها ميريزند، ذكاوت زيادي نميخواهد كه ببيني و بشنوي و به آن دلشوره ريز و مدام دلت، جوابي در حد توان بدهي. گويي خود شيخ اجل در گوشت نجوا ميكند «حيف باشد كه تو در خوابي و نرگس بيدار!» انگار بيدليل روز اول نوروز قرآن و حافظ را باز نكردند تا سرخوشانه اسكناسي برداريم و در جيب مباركمان بگذاريم. از من بپرسيد، ميگويم همه از رندي و زيركي اين فرهنگ عالي قدر است كه هوشمندانه به فكر بقا و دوام است. به خصوص آييني كه منطقش بر زايش مجدد زندگي و حيات باشد و خيال ماندن داشته باشد، ريشهدارتر از آن است كه تن به تنبلي، دلمردگي و بهانههاي كوچك و بزرگ ما بدهد كه اگر داده بود از پس اين همه ماجرا سر به سلامت درنميآورد.
اصليترين باور ايراني، تجديد حيات و باززايش است. همان ايده اساسي كه در آستانه جشن گرفتنش در نوروز هستيم. معلوم است كه امسال را به رسم هر سال بيكم و كاست شروع نخواهيم كرد اما جاي شكرش باقي است ما ملتي هستيم كه با توسل به همين باور بنيادين در طول تاريخ، خودمان را احيا كردهايم.
چه بسا با علم بر آنچه بر سرمان آمده بايد قدردان همين امور عادي و ميراثي باشيم كه در دلشان نويد زايش مجدد دارند. پاسدار همه آن چيزهايي كه هنوز امكان انجامشان را داريم. به زندگي روزمره و عاداتش چون موهبت نگاه كنيم. اتفاقاتي ميتوانند درك معمول از اينكه چه چيز اهميت دارد را به چالش بكشند. با پذيرش مسووليت از بابت نكاتي كه رعايتشان لازم و واجب است، پرداختن به امور خيلي عادي و خودماني و بجا آوردنشان در آستانه عيد ميتواند به منزله مرهمي بر زخمهايمان عمل كنند. باور كنيم، گوهري در اين ميراث است كه تا زماني كه زنده هستند، ما رو به سوي آينده ميرويم اگر دستان همديگر را رها نكنيم.
دلگرم شدم زماني كه استاد موحد بزرگوار به مناسبت پيشامدهاي اخير فرمودند «شك نكنيد كه در جنگ ميان مرگ و زندگي، زندگي پيروز خواهد شد مبادا بيحوصله شويد و بيتابي كنيد… اميد را از دست ندهيد، فرداي روشنتري در راه است.»
شكر آن را كه دگر بار رسيدي به بهار
بيخ نيكي بنشان و ره تحقيق بجو