نامهاي به دوست دور از خانه
محمد خيرآبادي
سلام. اميدوارم حالت خوب و دلت خرم باشد. چند وقتي است كه نامهاي برايت ننوشتهام. ميدانم كه به حساب نامردي و بيمعرفتيام نگذاشتهاي و آن حال و احوالهاي تلگرامي و واتساپي را به درستي مقصر ميداني. آن احوالپرسيهاي كليشهاي و استيكرهاي خالي از روح را كه به ما توهم ميدهند و خيال ميكنيم از طريق آنها باهم حرف زدهايم. اما گوشي را كه كنار ميگذاريم تازه ميفهميم دلمان چقدر تنگ است. براي تو اينطور نيست؟ انگار آن احوالپرسيها طعم ندارند و اگر هم دارند بيشتر تلخي و دلتنگي و نگراني به بار ميآورند. ميدانم كه شب وقتي سرت را روي بالش ميگذاري و چراغهاي برلين رو به خاموشي ميرود چقدر دلتنگ و نگران تهراني. من را كه ميشناسي و ميداني دشمن تكنولوژي نيستم. اما از حدود پانزده سال پيش كه هنوز اينجا بودي و از اين اتاق به آن اتاق مكاتبه ميكرديم، اين را هم ميداني كه نامه را چيز ديگري ميدانم. نامه از اعماق دل و جان آدم ميچكد روي كاغذ و روي صفحه كليد. نه فقط نامه كاغذي حتي نسخههاي مجازي آن هم بالاخره كار خود را ميكند. نامهها خود خود ما هستند. احوالپرسيهايمان در آنها واقعي است. درد دلهايمان در آنها صميمانه است. در نوشتن نامه رازي است كه حتي جملات كليشهاي را صميمي و واقعي ميكند و در آنها روح ميدمد. در اين روزها كه چندان خوش نيستيم و از چپ و راست تير بلا ميبارد ميخواهم بگويم «ملالي نيست جز دوري تو» و «حال ما خوب است» باور كن. ميخواهم صميمانه و صادقانه بگويم اينجا زندگي با تمام سختيهايش در جريان است. اينجا در بحبوحه بحرانها و در ميان دردها و نالههايمان رقص و پايكوبي هم هست. دل ما هم مثل دل همه مردم دنيا گاهي ميگيرد و گاهي وا ميشود. ما هم گاهي مايوس ميشويم و گاهي اميدواريم. زندگي در نگاه ما درهم است. ما در سرزميني زندگي ميكنيم كه غم ديده و كم هم نديده، اما مردمانش خنديدن به تلخي را هم بلدند. «چو تلخ عيشي من بشنوي به خنده دراي/ كه گر به خنده درآيي جهان شكر گيرد». اينجا براي زندگي هيچكس معطل نيست. هيچ قدرتي در تاريخ دست ما را نگرفته و اين ما بودهايم كه دست قدرتها را گرفتيم براي حفظ ايران.
رفيق عزيزم حال ما خوب است. رسانهها را باور نكن. نان آنها در اين است كه تصوير بيچاره و درمانده از ما بسازند. داغي كسب و كارشان به اين است كه سياهيها را با فونت بزرگ در تيتر اول و روشنيها را با فونت ريز در پاورقي كار كنند. اما ما در ميان همه سختيها و دردها و رنجها كه غيرقابل انكار است، به زندگي مشغوليم. كار ميكنيم. ميخريم و ميفروشيم. بنا ميسازيم. توليد ميكنيم. ميپرسي چگونه؟ به سختي. به مشقت. به خون دل. اما ما زندگي را درهم ميدانيم. ما چراغمان را در آمد و رفتن خوشيها و ناخوشيها افروختيم در يك شب تاريك و هيچچيز ماندني نيست. نگران ما نباش. «دل از بيمرادي به فكرت مسوز/ شب آبستن است اي برادر به روز». فداي تو. به اميد ديدار.