بوی بهارِ نازنین
جواد طوسی
دلم میخواهد وداع با این سال تلخ و پرحادثه و رفتن به پیشواز سال نو با ذکر خیری از یک همکار نازنین و آن روحیه مقاوم و اراده خللناپذیرش همراه باشد. «نازنین متیننیا» فراتر از مدیریت اجرایی صفحه آخر روزنامه اعتماد، یک دوست صمیمیِ بیغل و غش بوده و هست. در طول همکاریِ هرازگاهم با او در روزنامه، به مفهومی متفاوت از ژورنالیسم رسیدم. نازنین با رفتار و حس همدلانهاش نشان داد که فارغ از سن و سال میتوان در نقطهای تفاهم یافته، یک حضور موثر فرهنگی و پرانگیزه داشت. او بدون آنکه شماری از نویسندگان این صفحه را دیده باشد، دورادور براساس شناختی که از نگاه و سلیقه و دیدگاهشان پیدا کرده بود، به آنها پیشنهاد نوشتن مطلبی به مناسبتهای مختلف میداد. هرگاه در ارسال یادداشت هفتگیام وقفه ایجاد میشد، با تماس تلفنی گرم و صمیمانهاش مجابم میکرد تا چیزی بنویسم. در قبال حذف و جرح و تعدیل اجتنابناپذیر بعضی مطالب از سوی سردبیر و دیگر افراد تصمیمگیرنده روزنامه نیز خودش به عنوان مسوول این صفحه، حسابی دمغ میشد. این حضور پُرمهر و پیگیر، به یکی از خصایص والا و ارزشمند او تبدیل شده بود که گاهی اوقات در اوج بیانگیزگی و بیحوصلگی مرا سرذوق میآورد و زمینهساز نوشتن مطلبی میشد. خبر ناگوار دست و پنجه نرم کردن نازنین با بیماری سرطان، بُهتزدهام کرد. دختری با آن همه انرژی و روحیه و سرزندگی، چه نسبتی با این بیماری دارد؟ او همواره در بدترین شرایط روحی با موجِ مثبتش، برایم یک عامل روحیهدهنده بود. حالا این الگوی ستودنی جلوتر از آنکه امثال منِ آشفته حال و پریشان احوال به او روحیه و دلداری بدهیم، خودش گزارش کارِ مرحله به مرحله وضعیت بالینیاش را با دغدغههای ذهنی و تشویش درونی این روزهایش در قالب یادداشتهای یومیه برای ما در «صفحه آخر» که گرداننده آن بوده، مینویسد و همچنان نشان میدهد که یک نمونه بینظیر در اعتماد به نفس و مقاوم بودن و امید داشتن به زندگی است. نازنین والاتر و پرانگیزهتر از آن است که نسبت به اوحسی دلسوزانه داشته باشیم. زنی در اوج شادابی و طراوت و زایش فرهنگی وقتی با چنین بحرانی روبهرو میشود به جای آنکه بههم بریزد و منزوی شود و خودش را ببازد، واقعبینانه با این قضیه کنار آمده و در کنار مقاومت و همراهی با سیکل فرسایشی مداوا و توضیح و تشریحِ مکتوبِ بیحوصلگیها و استیصال و تحمل درد و رنج این روزهایش، اسباب و لوازمِ هویت دادنِ هرچه بهتر به روزمرّگی این دوران خود را فراهم ساخته است. معتقدم که هیچکس نمیتواند از کنار گود درمورد اشخاصی در این موقعیت جسمی و روحی قضاوت کند و برایشان نسخه بپیچد و تکیهگاههای فرضی و معنوی خلق کند، بهویژه اگر آدمی حساس در ساحت فرهنگ و هنر باشی، به مراتب بیشتر از یک انسان عامی از خود واکنشهای غیرقابل پیشبینی و بعضا تراژیک نشان میدهی. احساس پوچی و بیمعنایی و عذاب نسبت به زندگی و ادامه حیات از سوی نویسنده بدبین یا واقعبینی چون صادق هدایت یا فیلمسازی در دوران کهولت و اوج تنهایی مانند ماریومونیچلی و نویسندهای روبهرو شده با یک بیماری سخت همچون غزاله علیزاده، واکنشهای مشترکی را
در همآغوشی با مرگ موجب میشود. اما کلنجار و استقامت و ذکر مصیبت و امیدِ آمیخته با رنجِ همکاری که خنده از لبانش در عکسهای پروفایلش نمیافتد، شمایل غریبی را در ذهن ما مجسم میکند که گویی سایه روشن این روزگار و نسلی است که با کولهباری از مصايب و ناملایمات نمیخواهد وا بدهد و سرسختانه به ما یادآور میشود که چارهای به جز امید و تحمل و طاقت نداریم.
در این آخرین روزهای فصلِ تلخکامیها میخواهم به عزیزی چون نازنین متیننیا اقتدا و با او از درد و رنج و دلهره و اضطراب وویروسهای مرگبار عبور کنم و به بهاری پُر امید وزندگی بخش که با سبزی و خرمی و شادابی گره خورده دل بسپارم. سرت سلامت، بانوی شهر خاکستری. در غیبت کوتاهت، این نوشته را به حسابِ بهاریه ای بگذار برای یک دوست نازنین. میدانم که باز میآیی و به ما خسته دلان از روزها و فردایی بهتر خواهی گفت. «صفحه آخر» روزنامه، بیتابانه انتظارت را میکشد تا باز میزبانمان باشی. لبخند دوبارهات را به زندگی در آستانه بهاری دیگر آرزومندیم.