نوروز در زمانه حزنانگيز
محمد بقايي ماكان
هر بار كه نوروز، دست در دست ساقي سيم ساق بهار از راه ميرسد تا در قلب مردم اين خاك تربتگونه نور اميد بتاباند، مژده ميدهد كه ايام غم نخواهد ماند، چنان نماند و چنين نيز نخواهد ماند. در آيين نوروز، نيرويي نهان است كه علاقهمندانش را به فردايي بهتر و روشنتر اميدوار ميكند. از همين نيروي سحرانگيز بوده كه هزاران سال پاييد و همراه با خود خاستگاه خويش را نيز دوام بخشيد. حقيقت اين است كه ايران و نوروز پشت و روي يك سكهاند و حتي ميتوان گفت همانند جسم و جانند كه بيوجود يكديگر معنايي نخواهند داشت. جلال و شوكت فرهنگ و تاريخ سرزميني به نام ايران كه زماني نزديك به 12 ميليون كيلومتر را شامل ميشده در نوروز و آيينهاي گونهگونش متجلي است. تجلي نوروز در آغاز هر بهار براي هر ايراني حكايت از زايش دوباره يك ملت دارد و نشان از فرهنگ و سنتهايي كه سبب ماندگاري اين سرزمين در درازاي هزاران سال شده است. بنابراين وقتي در چنين ايام حزنآلودي باز هم نوروز در زندگي هر ايراني حضور دارد به معناي تكرار شاديهايش و دور افتادن از واقعيتها نيست بلكه مبين ستايش اين سنت اهورايي است. نوروز با آن همه مفاهيم والا و ژرفي كه در خود دارد، توانسته است مهمترين عامل براي وحدت ملي و همدلي در سرزميني باشد كه از اقوام مختلف با عقايد و فرهنگهاي متفاوت شكل گرفته است. نوروز با دستاني نوازشگر تسليبخش دلهاي غمديده است تا به آدميان بياموزد كه نبايد دل به كف غصه سپرد و از جهان بيبنياد، توقعي دلخواه داشت. از اين روست كه نوروز نشاط و خرمي را ندا ميدهد و با آداب دلانگيزش، خاطر حزين مردمي را كه هر دم غمي از نو به مباركبادشان ميآيد، مصفا ميسازد تا دستكم تبسمي از پس ايام غمآلود و اندوهبار بر لب آورند. نوروز براي زيستن واقعي، الگوي بهار را به چشمها ميكشاند نه دم سردي و كدورت زمستان را. اين جادوي هزارهها آدمي را زندگيانديش ميخواهد، نه مرگانديش. اكنون كه نوروز در آيينه بهار به جلوه درآمده به سيماي جانبخش و مهرانگيزش بنگريم و از او بياموزيم، چگونه زيستن را كه پير توس در آسودن تن از رنج، زدودن غم از دل و دوري از كينهورزي ميداند. اين ويژگيها در واقع بيانگر حقيقت زندگي است. انسان ذاتا خواهان زندگي شاد، پويا و همراه با اعتدال است. خيام در نوروزنامه بر اين 3 اصل تاكيد ميورزد و آنها را از انديشههاي محوري نوروز ميداند:«به جشن فروردين، به ماه فروردين آزاديگزين... سروش آورد تو را دانايي و بينايي، سرت سبز باد و جواني چو خويد... سرايت آباد و زندگاني بسيار.» او دوام عالم را بر اعتدال ميداند كه در بهار متجلي است و از اين رو آن را ارزشي ستودني براي انسان ميشمارد:«صورت به اعتدال خوبتر بود... و اين عالم كه بر پا بود به اعتدال بر پاي بود و به وي آبادان باشد.» علاوه بر اينها، نوروز را بايد عاملي برانگيزاننده در گرايش انسان به نوگرايي و نوانديشي دانست. وقتي يك روستايي طبق سنتي كهن، كوزهاي كهنه را به عمد ميشكند و كوزهاي نو به جاي آن ميگذارد در اين حركت نمادين، نكتههاي ظريفي پنهان است. زماني كه مردم، محل زندگي خود را به طرزي نو ميآرايند تا مقدم نوروز را گرامي دارند در واقع به طور ناخودآگاه به دگرانديشي و نوگرايي ميل ميكنند. تغيير پايهريز كمال است هر چيز كه به كمال ميرسد، حاصل تغيير است. از اينها گذشته نوروز به دلها گرمي و صفا ميبخشد و شعله اميد را در قلبها زنده نگاه ميدارد. در طول هزارههايي كه بر اين خاك گذشت، ايامي بوده است كه جامعه ايراني در مصيبتبارترين شرايط به سر ميبرده، دوراني كه يونانيان تختجمشيد را به آتش كشيدند. مغولان از سرها در نيشابور و ديگر جاها، منارهها ساختند سپس آب دجله از كتابهاي كتابخانه فارس و تيسفون تيرهگون شد و براي دريافت جزيه بر پيشاني انسانهاي آزاده داغ نهادند، ايامي بوده است كه بلايا و مصيبتهاي مهيب آسماني و زميني، زندگي مردم اين ملك را درهم نورديد ولي نوروز در هر شرايط سختي به تسلي آنان آمد و از فرداي روشن پيام آورد. به مردم ماتم زده كه زانوي غم در بغل گرفته بودند، نهيب زد كه مقاومت و صلابت را از دماوند بياموزند و استوار و شكيبا، مسير تاريخ را طي كنند. نوروز ظلمت يأس را در طول تاريخ نه تنها در فرد بلكه در جامعه به نور اميد بدل كرده است. اقليم وجود با طلعتش در هر بهار شور و شوقي مييابد. وقتي نوروز ميآيد، خلقان را به كوي عشق و منزل دل دلالت ميكند. بيجهت نيست سازمان ملل، اول فروردين را كه همزمان با آغاز نوروز ايراني است «روز صلح» ناميد. نوروز آيين دوستي و مهرورزي است. اين پير ايزدي سرشت با سيماي نوراني خود كه هر ساله به لطف شيفتگانش در پهنه ايران فرهنگي جوانتر و نيرومندتر مينمايد، پيوسته اين پيام را به گوشها زمزمه ميكند كه سينهها را از غم زمانه بشوييد، سراچه دل را به روي الهه عشق باز كنيد، با طبيعت همنوا شويد و جاني تازه بگيريد، گوش به نغمه پرندگان بسپاريد كه منقار درهم، قصه عشق و دلدادگي ميخوانند، زمزمه جويبارها را تفسير كنيد و لحظههاي زندگي را غنيمت بشمريد كه شتابان درگذرند. اندوه و كدورت را در دفتر نسيان جاي دهيد كه دمي با غم به سر بردن جهان يكسر نميارزد. حتي ضروري است كه از شاديهاي گذشته نيز ياد نكنيم و به شادكاميها و پيروزيهاي آينده بينديشيم زيرا فقدانشان رنجآور است. شايد از اين روست كه ابوريحان ميگويد، ايرانيان لوح جان را در آغاز سال تازه از هر آنچه نيك و بد بود، ميشستند تا در آينده نقشي نو دراندازند. براي بركندن بيخ غم بايد از ساقي سيم ساق بهار مدد گرفت و جان را با پيمانههايش مصفا كرد و نشاط بخشيد. بهار ايام دوري از غم است، لشكر غم به فتواي حافظ تنها با ياري ساقي بزم عشق رخت برميبندد و به ديار عدم ميرود. اما در اينجا مقصود از عشق چيست و چه تعريفي دارد؟ وقتي سخن از نوروز در ميان است، حديث عاشقي را بايد در دفتر هويت ايراني جست. عشق به فرهنگ و انديشههاي برآمده از اين خاك كه نوروز جلوهگاه آن است، والاترين عشقي است كه هر ايراني آگاه در خود احساس ميكند و معناي واقعي زندگي را در آن مييابد. عدم چنين احساسي، نشانه فقدان علايق ملي و ناآگاهي از ارزشهاي بخش درخور توجهي از درونمايههاي فرهنگ و مدنيت بشري است. از اين كمبود و بياطلاعي است كه در جوامع عقبمانده كه عنوان محترمانهاش «درحال پيشرفت» است، چهرههايي كه براي مثال در كار فرهنگ و هنر داراي توانايي، دانش و تجربه لازم نيستند، عهدهدار مديريتهاي كلان ميشوند و با خطاهاي دانسته و ندانسته خود الهه فرهنگ و هنر را به مذبح نفسپرستي ميبرند زيرا نوروزي نميانديشند و چون چنين است، تحولطلب و نوانديش نيستند و روزگارشان بر مدار تكرار ميگردد. اينكه بهار و نوروز يادآور عشقاند از آن روست كه خميرمايهشان يكي است. اين دو يار مكتب زندگي آدمي را به تحرك و پويايي فرا ميخوانند زيرا در آنها عناصر زندگيساز به هم آميختهاند و آميزهاي هستند از آفرينندگي، محبت، بالندگي، اشراق و نوگرايي. ولي نوروز چيزي افزون بر اين ويژگيها دارد و آن عبارت است از ترغيب آدمي به تامل در خويشتن تا در مغاك ضمير خود نيك بنگرد و چراغ دل را با شعله آگاهي بيفروزد. اكنون كه نوروز آمده، زمان اين ژرفنگري است تا غبار غم از خاطر بشوييم و نهال شوق در دل بنشانيم. وقت آن است به جمال نورانياش بنگريم و اشارات پندآموزش را دريابيم، از خطوط چهرهاش هزاران سال تاريخ را برخوانيم، نكتههاي عبرتآموز آن را دوباره مرور كنيم و بر غفلتهايمان، انديشه بگماريم. به پيامهاي نمادينش كه نسيم عطرآگين بهار بر گستره اين كهنبوم و بر ميپراكند، گوش بسپاريم و به عشق شورانگيزمان ايران، بيشتر از خويشتن بينديشيم و بدانيم كه براي بركندن ماتم و مويه راهي جز اين نيست.