• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4644 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۲ ارديبهشت

چند دليل براي اينكه بدانيم چرا سريال‌هاي شبكه‌ نمايش خانگي يكي از آن يكي ضعيف‌ترند

انتخاب ميانِ بد و بدتر

رها فتاحي

چند سالي است كه بازار سريال‌هاي شبكه نمايش خانگي داغ است؛ دلايل اين رشد هم واضح است و در صدر همه آنها مي‌توان عملكرد غيرقابل دفاعِ سازمان صدا و سيما را قرار داد، نهادي كه نتوانسته در جذب مخاطب و تامين نيازهايش موفق عمل كند. اين عدم موفقيت فقط به بخش‌هاي خبري و تحليلي محدود نمي‌شود، محصولات سازمان در بخش سرگرمي هم شاهدِ عدم اقبال عمومي است و با يك نگاه سطحي به جامعه و شبكه مجازي مي‌توان ديد كه سريال‌ها، مسابقات و برنامه‌هايي كه خارج از شبكه پخش سازمان صدا و سيما تهيه و توزيع مي‌شوند، بيشتر مورد توجه عموم قرار مي‌گيرند. محدوديت‌هاي صدا و سيما، برخورد سليقه‌اي مديران شبكه‌ها و... تمايل فعالين عرصه سينما و تلويزيون را براي همكاري با اين نهاد كم كرده است و در سال‌هاي اخير شاهد بوده‌ايم كه اكثريت افرادي كه در تلويزيون بدل به چهره مي‌شوند كم‌كم توسط اين سازمان طرد مي‌شوند، انگار هركه با اقبال عمومي و محبوبيت و موفقيت در زمينه كاري خودش روبه‌رو شود، ديگر جايي در اين سازمان ندارد. همه اينها و عوامل ديگري كه مي‌توان برشمرد، سبب شده كه فعالان عرصه سرگرمي‌هاي تصويري به سازوكارهايي خارج از سازمان صدا و سيما فكر كنند. در اين سال‌ها و به‌خصوص پس از سريال نسبتا موفق شهرزاد (كه موفقيت آن هم زير سايه پرونده مالي تهيه‌كنندگانش قرار مي‌گيرد) شاهد تولد سريال، شو و مسابقات متعددي در شبكه نمايش خانگي بوده‌ايم. اين سريال‌ها كه در موفق‌ترين حالت، در حدي متوسط ارايه شده‌اند، از ضعف‌هاي مشتركي رنج مي‌برند. در اين يادداشت سعي شده با نگاهي جامع به آن دسته از اين سريال‌ها كه بيشتر ديده شده‌اند، نقاط ضعف مشترك‌شان بررسي شود تا شايد بتوان با يك نگاه اجمالي، متوجه شد كه موفقيت اين سريال‌ها بيش از اينكه ماحصلِ كيفيت‌شان باشد، ماحصل نبود رقباي جدي است.

۱- مساله الگوبرداري

پس از موفقيت يك الگو (شامل شخصيت، طرح فرعي، مساله و...) در يكي از سريال‌ها، همان الگو به‌صورت سلولي در باقي نيز تكرار مي‌شوند بي‌آن‌كه نويسنده به اين موضوع فكر كند كه آيا الگوي مدنظر در متن جايي دارد يا خير؟ به عنوان مثال شخصيت هومن سيدي در سريال عاشقانه (تيپيك پسرهاي جوانِ خوش‌گذران بي‌خيال دنيا) در اكثر سريال‌هاي پس از عاشقانه، به مضحك‌ترين شكل ممكن تكثير شد. اين شيوه (تكثير الگوي موفق) در بسياري از مديوم‌هاي هنري‌اي كه مخاطب عام دارند پياده مي‌شود و گاه حتي مي‌توان از قبل بر موفقيت آن حساب كرد. به عنوان مثال كليشه كارآگاه يا قاتلِ باهوش كه سال‌ها است در سريال‌هاي پليسي پياده‌سازي مي‌شود و با موفقيت نيز مواجه شده است. مشكل در سريال‌هاي ايراني اين است كه طرح براساس حضور آن شخصيت يا موضوع مدنظر نوشته نمي‌شود. بلكه پس از آنكه طرح نوشته و آماده شد، آن الگوي موفق مانند شيئي اضافه به طرح تحميل مي‌شود. گاه اين عنصر بيروني آنقدر زائد است كه به‌نظر مي‌رسد به اصرارِ شخصي خارج از دايره نويسنده و كارگردان به متن اضافه شده است. باز هم به عنوان مثال شخصيت آرمان با بازي محسن كيايي در سريال هم‌گناه با آنكه از همان الگو پيروي كرده و در حال تكرار همان شخصيت پسرهاي جوانِ خوش‌گذران است، اما به متن تحميل نشده است. او يكي از آدم‌هاي خانواده است كه حالا واجد اين ويژگي رفتاري است.

يكي از اين الگوهاي تكراري و مساله‌ساز «ترانه» است. موفقيت موسيقي متنِ ترانه‌دار سريال شهرزاد با صداي محسن چاووشي، سازندگان را وادار كرده است كه براي اكثر سريال‌ها خواننده‌اي استخدام كنند و بابهانه و بي‌بهانه به پخشِ موزيك‌ويديو در سريال بپردازند. اين كار‌گاه مانند سريال مانكن و دل از نيازهاي متن خارج است و بدل به عنصري اضافه شده است. هرچند در اين مثال سريال دل بدل به يك فاجعه شده و بخش عمده‌اي از سريال با تصاوير اسلوموشن و موزيك‌ويديوهاي بي‌ربط پر شده اما اين موضوع در اكثر سريال‌ها كم‌وبيش به چشم مي‌خورد حال آنكه با يك نگاه سرسري به نمونه‌هاي خارجي مي‌بينيم كه چنين اتفاقي به‌ندرت در آنها رخ مي‌دهد و حتي در بسياري از نمونه‌هاي موفق هرگز چيزي به‌نام موزيك‌ويديو وجود ندارد.

۲- مساله زنان

زنان در تمامي سريال‌هاي شبكه نمايش خانگي (برخلاف شهرزاد) تيپيك شخصيت‌هايي منفعل، سطحي و وابسته‌اند. اين الگوسازي از شخصيت زن، نه‌تنها به خودِ اثر بلكه به روانِ مخاطب نيز صدمه مي‌زند. زن‌هاي سريالِ ممنوعه، زن‌هاي سريال مانكن، زن‌هاي سريال عاشقانه و در راس همه آنها، زن‌هاي سريال دل، فرسنگ‌ها با آنچه بايد باشند فاصله دارند. سريال به عنوان يكي از پرمخاطب‌ترين مديوم‌هاي فرهنگي در جهان شناخته مي‌شود و از همين رو رقابتي غيرقابل كتمان مابين سريال‌ها در جهان جريان دارد كه به مساله تاثيرگذاري بر مخاطب مربوط است. تاثيرگذاري‌اي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و... البته قياس سريال‌هاي ايراني با نمونه‌هاي خارجي‌شان شايد منصفانه نباشد اما از آنجا كه ما در اين زمينه هم واردكننده‌ايم براي پيشرفت هيچ راهي جز نگاه كردن به دست آنها كه موفق‌ترند نداريم. هرچند زن‌هاي سريال‌هاي ايراني اكثرشان فرسنگ‌ها با زن‌هايي كه سهم عمده‌اي در مشاركت‌هاي عمومي جامعه دارند فاصله دارند، اما بايد به اين نكته اشاره كرد كه حتي هم‌سنگ شدن آنها با آنچه در بستر جامعه در ميانِ زنان درحال وقوع است هم نشانه قدرت نيست. اين سريال‌ها، از آنجا كه مهمانِ سفره خانواده‌هاي ايراني‌اند بايد بتوانند با آشنايي‌زدايي چهره‌اي از زنان ارايه دهند كه بازتوليد و تكثير آن، جايگاه زنان را به‌سمتِ جايگاهي بهتر هل دهد. اما نه‌تنها انگيزه‌اي در اين راستا وجود ندارد بلكه به‌نظر مي‌رسد تلاشي وافر از سوي نويسندگان و كارگردانان در جريان است تا تصوير كليشه‌اي زنِ وابسته و سنتي ايراني را تكثير كنند. نمونه فاجعه‌آميز اين موضوع را در يكي از ضعيف‌ترين سريال‌هاي شبكه نمايش خانگي، يعني سريال دل شاهديم. زنان اين سريال حتي نه در حدِ يك كليشه تيپيك بلكه در حدِ اشيايي بي‌كاربرد نزول كرده‌اند. اين درحالي است كه شخصيت اصلي سريال با بازي ساره بيات، يك زن است. براي آنكه متوجه عمقِ فاجعه بشويم، كافي است نگاهي به تنها شخصيتِ تا اينجاي كار كنشگر سريال از ميان زنان، با بازي نسرين مقانلو بيندازيم كه تمامي افعال و توطئه‌هايش براساس همان كليشه‌هايي است كه از زن ايراني تصوير مي‌شود.

۳- مساله هوش

در اغلب سريال‌هاي خارجي موفق، آنچه گره‌هاي داستان را كورتر مي‌كند، مساله هوش شخصيت‌ها است كه غالبا از مخاطب جلو مي‌زنند، درحالي كه در سريال‌هاي ايراني آنچه سبب تداوم داستان مي‌شود، نه هوش، بلكه سادگي و ناداني شخصيت‌ها است و مخاطب به سادگي راهكارهايي دم‌دستي و ساده به‌ذهنش خواهد رسيد كه مي‌تواند يك سريال هجده قسمتي را در قسمت دوم به پايان برساند. مساله‌ها در سريال دل، از مثال‌هاي بسيار خوب براي اين مبحث است. تمامي گره‌هاي داستان برمبناي ضعف رفتاري و قدرت تصميم‌گيري شخصيت‌ها شكل مي‌گيرد، حال آنكه از موضوع اصلي سريال گرفته تا خرده‌روايت‌ها، همه با مواجهه‌اي منطقي و ساده مي‌توانستند شكل نگيرند. درواقع سلسله روابط علي و معلولي داستان نه برمبناي منطق كه برمبناي فقط و فقط پايان نگرفتن، پيش مي‌روند. جز اين، سريال‌هاي ايراني حتي آنجا كه از هوش و ظرفيت‌هاي ذهني مخاطب پيشي مي‌گيرند نيز با ضعفي ساختاري اين كار را انجام مي‌دهند. درواقع آنچه رخ مي‌دهد براساس پيشي گرفتن هوش شخصيت‌ها از مخاطب نيست، بلكه نويسنده و كارگردان با حذف برخي سكانس‌ها و موضوعات و ارايه آنها در مقاطعي كه خودشان دل‌شان مي‌خواهد، مخاطب را فريب مي‌دهند. اين اتفاق در دو سريالِ نهنگ آبي و كرگدن آنقدر رخ مي‌دهد كه مخاطب به‌طور كلي خارج از خط سير داستان قرار مي‌گيرد. آنچه مرز بين اين پيشي گرفتن سريال از مخاطب با نمونه‌هاي خارجي‌اش را مشخص مي‌كند، مساله «فريب» است، در حقيقت سريال‌هاي موفق خارجي با شخصيت‌پردازي و پرداختِ مناسب داستان مخاطب را فريب مي‌دهند درحالي كه در سريال‌هاي ايراني نويسنده و كارگردان اين مسووليت را برعهده مي‌گيرند. تفاوت در اين دو شيوه در اينجاست كه در نمونه اول مخاطب با دقت و كنكاش بيشتر احتمال موفقيت و به‌طور ساده، حدس زدن را دارد، اما در نمونه دوم او هميشه بازنده است و خب، قاعدتا ترجيح مي‌دهد چنين بازي‌اي را ادامه ندهد و خارج از خط سير داستان قرار بگيرد.

۴- مساله طرح فرعي

سريال‌هاي شبكه نمايش خانگي يا فاقد طرح‌هاي فرعي‌اند (مانند سريال دل) يا بخش عمده‌اي از طرح‌هاي فرعي آنها صرفا جنبه پر كردن زمان را دارند و فاقد اتصال صحيح به خط اصلي داستانند. به همين خاطر به‌سادگي مي‌توان آنها را از سريال حذف و با يك فيلم سينمايي بدون طرح فرعي روبه‌رو شد. در اين بين شايد بتوان گفت طرح‌هاي فرعي سريال هم‌گناه، تا اينجا (در زمان نگارش اين يادداشت 10قسمت پخش شده است) نمونه سالمي در رد اين موضوع به‌شمار مي‌آيند. تا اينجا مي‌توان ديد كه طرح‌هاي فرعي همه‌شان در حال اتصال به خط اصلي داستانند. اين اتصال يا به‌صورت محتوايي درحال شكل‌گيري است (مانند رابطه محسن كيايي و هديه تهراني) يا به‌صورت موضوعي (مانند. مساله خانواده نيازمندي كه وارد داستان شده‌اند).

۵- مساله بازيگران

استفاده از چهره‌هاي سرشناس در سريال‌هاي ايراني (بازهم برعكس سريال‌هاي موفق خارجي كه در اكثر مواقع بازيگران خوبي را به سينما معرفي مي‌كنند) سبب شده كه گاه تهيه‌كننده و كارگردان چشم‌شان را بر ساده‌ترين منطق‌ها ببندند؛ مثلا حامد بهداد، ساره بيات و يكتا ناصر در حالي در سريال دل به ايفاي نقش پرداخته‌اند كه شخصيت‌هاي نوشته شده نهايتا جواناني بيست‌وخورده‌اي‌ساله را پوشش مي‌دهند. اين موضوع سبب شده كه كنش‌ها، گفت‌وگوها، لحن و... شخصيت‌ها به‌شكل مضحكي هم‌خوان با ظاهرشان نباشد؛ يا بازي ضعيف و غيرقابل كتمان فرزاد فرزين در سريال مانكن را هر بازيگر ديگري مي‌توانست به شكل بهتري پوشش بدهد، اما نقش به فرزاد فرزين سپرده شد و بازي اغراق‌شده و خارج از متن او، يكي از پررنگ‌ترين تصاويري است كه از آن سريال در ذهن مخاطب باقي مانده است.

۶- مساله سانسور

بخش عمده‌اي از سوژه‌هاي ظاهرا موفق در عرصه صنعت سريال‌سازي مانند: فساد پليس، فساد سياسي، روابط انساني پيچيده و... در ايران قابل پرداخت نيستند. همين موضوع سبب مي‌شود كه وقتي هم سريالي به‌سراغ چنين سوژه‌هايي مي‌رود، از لحظه گره‌گشايي به بعد، با زيرسوال بردن شعور مخاطب، منطقش را نيز از دست بدهد. اصرار كارگردان و نويسنده اين سريال‌ها براي پرداخت چنين سوژه‌هايي، ظاهرا بر شانه اين موضوع استوار است كه صحبت از تابو، مي‌تواند مخاطب را جذب كند، اما آنها انگار متوجه نيستند كه اين پافشاري به دو دليل مخاطب‌شان را پس مي‌زد. نخست اينكه نمونه‌هاي موفق بسياري در جهان وجود دارند و مخاطب ناخواسته درحال مقايسه است و خب نمونه داخلي به خارجي‌اش حتي نزديك هم نمي‌شود تا بتوان آنها را قياس كرد؛ دوم اينكه پرداختن به چنين موضوعاتي با چالش‌هايي كه ايجاد مي‌كند، خود آن موضوع را نيز زير سوال مي‌برد. به عنوان مثال مساله تغيير جنسيت در سريال ممنوعه بدل به پاشنه آشيلي شد كه حتي اعتراض فعالان اجتماعي آن عرصه را هم به‌دنبال داشت (اتفاقي كه به احتمال فراوان دامن‌گير سريال هم‌گناه هم خواهد شد) . يا پرداخت به مساله تجاوز در سريال دل، به عنوان سوژه اصلي داستان آنقدر ضعيف و دم‌دستي است كه حتي كلمه «تجاوز» در كل سريال استفاده نشده است! و به‌جاي آن شخصيت‌ها از معادل‌هايي كه به‌هيچ‌عنوان هم‌پوشان نيستند استفاده مي‌كنند: «بلا»، «اون كار»، «اتفاق» و....

يكي ديگر از معضلاتي كه سانسور ايجاد كرده مساله پوشش است. طراحي لباس شخصيت‌ها زير سايه سانسور به‌حدي ضعيف است كه سبب شده آدم‌ها نه‌تنها شبيه به نمونه‌هاي مشابه‌شان در جهان واقع- كه اكثر سريال‌ها بر همين بستر نوشته شده‌اند- نباشند بلكه بيشتر شبيه به كاريكاتوري از واقعيت به‌نظر برسند. پوشش شخصيت‌ها در خانه و حريم خصوصي، هنگام تعقيب و گريز، در مهماني‌ها و... بيشتر از آنكه بيانگر وضعيت شخصيت‌ها باشند و مخاطب را به موقعيت نزديك كنند، آنقدر از موقعيت دورند كه همچون سدي بين وضعيت حاكم بر صحنه و ادارك مخاطب عمل مي‌كنند. در اين بين، سريال كرگدن نمونه موفقي است. متن داستان كرگدن با گريز از فضاهاي بسته بستري را فراهم كرده كه طراح لباس بتواند انتخاب‌هايي نزديك به واقعيت شخصيت‌هاي داستان، داشته باشد و پوشش معقولي براي شخصيت‌ها رقم بزند.همين معضل روابط عاشقانه‌اي كه ترسيم مي‌شوند را نيز دربر مي‌گيرد؛ آنچه شخصيت‌ها به عنوان موتيف روابط عاشقانه‌شان در فلش‌بك‌ها به‌خاطر مي‌آورند بيشتر شبيه به گرگم‌به‌هوا بازي كردن كودكان است تا رابطه‌اي عاشقانه؛ تكرار كليشه‌هايي چون عكس دونفره با فاصله گرفتن، قدم زدن در پارك، دويدن، آب‌بازي، بستني خوردن و... بدل به آينه روابط عاشقانه در اين سريال‌ها شده است، چيزي كه حتي با واقعيت همان شخصيت‌هاي پرداخت شده نيز، فرسنگ‌ها فاصله دارد.

7- مساله شخصيت‌پردازي

هرچند به‌طور كلي مساله شخصيت‌پردازي ضعف مشترك سينما و ادبيات فارسي‌زبان است، اما اين موضوع در سريال‌هاي ايراني نمود بيشتري دارد. از فوج‌فوج سريال‌هاي ايراني، هيچ شخصيت ماندگاري (جز شهرزاد، فرهاد و قباد) در ذهن مخاطبان نمانده. اين، پيش از هرچيز يك شكست براي سريال‌سازان شبكه نمايش خانگي و به‌خصوص نويسندگان اين سريال‌ها است. درحالي كه بسياري از شخصيت‌هاي شناخته شده در ميان عوام، شخصيت‌هاي سريال‌هاي خارجي‌اند. سريال‌هاي سال‌هاي اخير سرشار از تيپ‌هايي تكراري و كليشه‌اي‌اند و همين موضوع سبب مي‌شود آنها فقط و فقط در خط سير داستان قابل تصور باشند و خارج از بستر سريال هيچ كاركردي نداشته باشند. گاه تلاش شده با تكيه‌كلام‌سازي شخصيت‌ها را از متن سريال به متن جامعه منتقل كنند، اما در اين عرصه نيز موفق نبوده‌اند، درحالي كه در همين نمونه‌هاي ايراني سال‌هاي دور مي‌توان شخصيت‌هايي را ديد كه حتي بدل به ضرب‌المثل شده‌اند (مانند دايي‌جان ناپلئون).

8- اما چرا؟

پاسخ ساده است: اين سريال‌ها بيش از آنكه با هدف سرگرمي ساخته شوند، با هدف ايجاد اشتغال و درآمدزايي ساخته مي‌شوند و هيچ‌كدام از نويسندگان اين سريال‌ها، درك درستي از عناصر داستاني ندارند. عدم استفاده از نويسندگان قهاري كه بر ساختارهاي داستاني اشراف داشته باشند، براي نوشتن طرح مناسب، يكي از معضلات فراگير صنعت سينما در ايران است، اما باز هم اين موضوع در سريال‌ها بيشتر نمود پيدا كرده است. پر كردن زمان مدنظر براي رسيدن به استاندارد انتشار سبب شده كه گاه از يك قسمت 45 دقيقه‌اي سريال، بيش از 30 دقيقه‌اش اضافه باشد و با موزيك‌ويديو، اسلوموشن كردن تصوير، پخش سكانس تكراري، فلش‌بك‌هاي بي‌مورد و... پر شود. با يك حساب سرانگشتي متوجه مي‌شويم كه تيتراژ آغازين و پاياني، آنچه گذشت و آنچه خواهيد ديد بيش از 20 درصد هرقسمت از سريال‌هاي شبكه نمايش خانگي را پر مي‌كند درحالي كه باز هم در نمونه‌هاي خارجي مي‌بينيم كه اين سهم تا آنجا كه امكان دارد كم مي‌شود و بخش عمده‌اي از سريال‌ها در تيتراژ آغازين به ذكر چند اسم، آن هم بر تصاوير سريال، اكتفا مي‌كنند.

9- از ماه من تا ماه گردون

شايد قياس سريال‌هاي ايراني و خارجي با توجه به محدوديت‌ها و امكانات موجود قياس صحيحي نباشد اما همانطور كه اشاره شد با توجه به در دسترس بودن نمونه‌هاي خارجي، گريزي از اين موضوع نيست. بررسي ضعف‌هاي مشترك اين سريال‌ها اما نشان مي‌دهد كه آنچه ما را در اين عرصه عقب انداخته، صرفا محدوديت‌ها و كمبود امكانات نيست، بلكه در زمينه‌هاي پايه‌اي ديگري نيز دچار كمبوديم كه با توجه به پتانسيل‌هاي موجود قابل اصلاح است. به‌نظر مي‌رسد در اين سال‌ها سريال‌سازان اصرار دارند اشتباهات يكديگر را تكرار كنند، آنها فراموش كرده‌اند كه دليل ديده شدن محصولات‌شان نه كيفيت كه فقدان است، فقدان نمونه‌هاي خوب و موفق و مخاطب از سر ناچاري دست به انتخاب مي‌زند. درواقع مخاطب اگر بخواهد توليدات داخلي را نگاه كند و دل به سريال‌هاي خارجي دانلود شده‌اش نبندد، انتخاب ديگري ندارد جز ميان اين دو: سازمان صدا و سيما و شبكه نمايش خانگي. انتخابي كه ما را ياد بسياري از انتخاب‌هاي مابين بد و بدترمان مي‌اندازد. اين ضعف‌ها قابل اصلاح است و مي‌شود تا حدودي از شدت آنها با همين ظرفيت‌هاي موجود، كاست، اما بعيد به نظر مي‌رسد چنين انگيزه‌اي در سرمايه‌گذاران و سازندگان وجود داشته باشد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون