ماهرخ ابراهيمپور
چاپ چند كتاب درباره تاريخ شفاهي وزارت خارجه و خاطرات سيدمحمد صدر در اين وزارتخانه باعث شد، قدري چند و چون اين وزارتخانه مهم و البته بسيار محافظهكار به رشته تحرير دربيايد، كتابهايي كه به لحاظ بصري چندان مخاطب را ترغيب نميكند كه كتابها را ورق بزند اما اگر به جزييات، حواشي و متن اين وزارتخانه علاقهمند باشيد حتما درصدد برميآييد كه از لابهلاي اين كتابها مطالبي را بخوانيد و بعد دريابيد كه چه خبر است! كتابهايي كه چند سالي است سيد محمد صدر، ديپلمات و سياستمدار كنوني به نگارش درآورده است، بالا و پايين بسياري دارد و به ويژه در دوره اصلاحات قابل توجه است، مطالبي كه از حواشي بسياري برخوردار است و البته صراحت صدر در بيان مطالب اين دوره جالب توجه است. صراحت و جسارتي كه باعث شد، من در مقابلش بنشينم و درباره خاطراتش با او چندين مصاحبه داشته باشم، اعتراف ميكنم در جلسه نخست نه يك مصاحبهگر بلكه بيشتر شنونده بودم و در اين شنيدن سخنان يك سياستمدار درباره نحوه ورودش به سياست، همراهي با دولت محمدعلي رجايي، رفتار بنيصدر، دانشگاه تهران در دوره انقلاب و بيش از همه نحوه نگاهش به علي شريعتي برايم جالب و درخور تامل بود هر چند بيش از آن خاطرات علياكبر صالحي را تورق كرده بودم و نكات جالبي در اين خاطرات توجهم را جلب كرد و مصاحبه تاريخ شفاهي با كمال خرازي نيز نكات درخوري داشت اما خاطرات صدر به ويژه در بيان نكات صريح و انتقادياش از دوره رياستجمهوري علياكبر هاشميرفسنجاني و سيدمحمد خاتمي در نوع خود قابل توجه و مطالعه است.
قدري درباره خانواده صدر، تولد و كودكيتان بگوييد؟
در يك خانواده روحاني متولد شدم و چون از خانواده سوال كرديد بايد بگويم خانواده صدر در تاريخ شيعه كم نمونه است. چرا چنين سخني ميگويم؟ اگر به قم رفته باشيد در مسجد بالاسر در حرم حضرت معصومه (س) سه يا چهار قبر است كه از قديم بوده، يكي از آنها، مزار پدربزرگ ما آيتالله العظمي سيدصدرالدين صدر، ديگري آيتالله العظمي شيخ عبدالكريم حائري كه پايهگذار حوزه علميه قم است و بعدا پدربزرگ ما جانشين ايشان شد و سومي آيتالله العظمي خوانساري است. اگر نوشتههاي روي سنگ مزار آيتالله صدر را بخوانيد، نوشته است: «با سي و دو پشت به امام موسي كاظم (ع) ميرسد و تمام اين سي و دو نسل همه عالم و مجتهد بودند.» به اين دليل عرض كردم كه كم نمونه است. در حال حاضر يكي از متخصصان سلسله انساب و علم رجال، آيتالله العظمي شبيريزنجاني در قم هستند كه ايشان شجره خانواده صدر را تاييد ميكنند. بنابراين بنده دنباله اين شجره هستم اما هيچكدام از اين ويژگيها را ندارم. هميشه ميگويم پدرم، آيتالله سيدرضا صدر واقعا از علماي بزرگ بود. بهطوري كه وقتي پدرم فوت كرد، آيتالله العظمي شبيريزنجاني در يك جمله گفت: محمدآقا! من 40 سال است كه هر روز عصر به بيروني خانه پدر شما ميآيم و اكنون فكر ميكنم آيا بعد از فوت ايشان فردي در قم يا جاهاي ديگر داريم كه بتواند جايگزين ايشان باشد؟ هر چه فكر ميكنم كسي وجود ندارد! حال چرا چنين بود؟ نه به اين دليل كه پدرم فقيه بود و ديگر فقيه نداشته باشيم بلكه سيدرضا صدر استاد در علوم مختلف اسلامي بود. پدرم، فقيه، اصولي، استاد فلسفه و عرفان، متخصص تاريخ اسلام، مفسر قرآن، اهل شعر و شاعري بود، قلم بسيار عالي داشت، عربي را با لهجه عربي صحبت ميكرد لذا به اين دليل عرض كردم كه فردي كم نمونه بود. بعد از درگذشت پدرم، من و برادرانم افسوس ميخوريم كه نتوانستيم شجره روحاني را در خانواده ادامه دهيم و هيچكدام روحاني نشديم كه آن هم دلايل خاص خودش را دارد.
از مادرتان و تاثيراتي كه از محيط خانواده گرفتيد، صحبت كنيد؟
مادرم سواد نوشتن نداشت اما ميتوانست قرآن و مفاتيح بخواند؛ با اينكه مدرسه نرفته بود و به آن معنا باسواد نبود. نكته جالبي كه بايد درباره مادرم برايتان بگويم، مادري كه مدرسه نرفته به معناي واقعي يك بانوي سياستمدار بود. آنقدر قشنگ مسائل را درك و تجزيه و تحليل ميكرد كه عجيب و باور نكردني بود و حتي تا قبل از فوتش به من كه در حوزه سياست فعاليت ميكردم، توصيههايي داشت كه واقعا توصيههايش قابل استفاده بود. نكته مهمتر تاثير مادرم به لحاظ ديني و مذهبي بر من بود، با قرآن و مفاتيح انس داشت بهطوريكه كمتر موقعي قرآن و مفاتيح از دستش ميافتاد. ما به شوخي در خانواده مادرم را نخستوزير صدا ميزديم و بعد هم ميگفتيم حيف كه آقاجون گوش به حرف مادرجون نميداد، اگر گوش ميكرد، اكنون نخستين مرجع تقليد جهان تشيع شده بود اما گوش نميداد. برخي توصيههاي مادرجون يادم است، بنا به روحيه خاصي كه پدرم داشت، چندان در جايي حضور پيدا نميكرد. لذا مادرم ميگفت: «آقا! شما چه آقايي هستيد؟ در مجلس ختم هيچ كس شركت نميكنيد! به هيچكدام از جلسات عمومي نميرويد.» اشاره كردم كه پدرم روحيه خاصي داشت اما مادرم خوب درك ميكرد براي اينكه يك شخصيت علمي و مجتهد در جامعه جا بيفتد بايد يكسري كارهاي اجتماعي انجام بدهد. اما پدرم بيشتر توجه به بعد علمي داشت. در هر صورت هم پدر و هم مادر خيلي از ما بهتر بودند و ما نتوانستيم ميراث آنها را آنطور كه بايد حفظ كنيم.
چه سالي وارد دانشگاه تهران شديد و چرا رشته داروسازي را براي تحصيل انتخاب كرديد؟
سال 49 وارد دانشكده داروسازي دانشگاه تهران شدم اما چرا داروسازي را انتخاب كردم براي خودش داستاني دارد؛ قبل از پذيرش در دانشگاه تا كلاس دهم ساكن قم بودم بعد از اينكه پدرم به تهران آمدند و اداره مسجد امام حسين (ع) در اختيار ايشان قرار گرفت در مدرسه علوي تهران كلاس يازده و دوازده را گذراندم و ديپلم را هم از اين مدرسه گرفتم. در مدرسه علوي مديري به نام آقاي روزبه داشتيم كه دبير فيزيك و آدم بسيار باسواد و در عين حال بسيار آدم مومن، پاك و كمنمونهاي بود. قيافه بسيار سادهاي داشت اما آدم خيلي بزرگي بود. در آن زمان مدرسه علوي رشته رياضي و طبيعي داشت و از ادبي خبري نبود. سال آخر كه چند ماه به امتحانات و گرفتن ديپلم مانده بود، آقاي روزبه با ما درباره انتخاب رشته دانشگاهي صحبت ميكرد و به دانشآموزان رشته طبيعي ميگفت از آنجا كه انتخاب نخست اغلب دانشجويان رشته تجربي، پزشكي است، شما پزشكي را انتخاب نكنيد و سراغ داروسازي برويد. به اين علت كه در حال حاضر (سال 49) به اندازه كافي پزشك مسلمان داريم، مسلمان به معناي اينكه اسلامي باشد نه شناسنامهاي. اما داروساز كم داريم، منظور داروسازي كه بعد اسلامي را هم دارا باشد ضمن اينكه داروسازي مملكت دست يهوديهاست. راست ميگفت شركتهايي كه در توليد و توزيع دارو فعال بودند در داخل بيشتر در دست يهوديها و شركتهاي خارجي بود. لذا آقاي روزبه ميگفت شما بايد با تحصيل در داروسازي بتوانيد اين رشته را از دست يهوديها دربياوريد. به همين دليل انتخاب رشته داروسازي براي من بعد سياسي داشت. به همين دليل رفتيم تا داروسازي مملكت را از دست يهوديها و صهيونيستها خارج كنيم.
شيوه انتخاب رشته شما حكايت از اين دارد كه در فضاي دانشگاه فعال سياسي بوديد و ماجراهايي را رقم زديد؟
بله، با عقبهاي كه اشاره كردم، تحصيل در رشته داروسازي را آغاز كردم، بعد از ورود به دانشگاه فهميدم نه تنها داروسازي مملكت در دست صهيونيستهاست بلكه كل مملكت دست اسراييل و امريكاست و بهطور جدي از همان موقع وارد فعاليتهاي سياسي شدم. بگذاريد خاطرهاي را تعريف كنم، هر چند ربطي به دانشكده داروسازي ندارد. شايد اسم آقاي فخرالدين حجازي را شنيده باشيد، يكي از سخنرانان بسيار قوي مذهبي بود و در آن زمان تقريبا مدل جديدي در سخنراني مذهبي در حسينيه ارشاد داشت. من با آقاي حجازي رفيق بودم و وقتي سال 55 دكتراي داروسازي را گرفتم، يادم است كه آقاي حجازي را همراه يكي از دوستانم به نام دكتر شاهرودي در يك ميهماني ديدم، او از ما سوال كرد كه درستان تمام شده است؟ ما هم پاسخ مثبت داديم و او در جملات قشنگي به ما گفت: اكنون شما دو دكتر داروساز هستيد و من سخنران مذهبي هستم. اگر شما دو دكتر داروساز بهايي بوديد و من سخنران بهايي، مطمئنم توصيهاي كه ميخواهم به شما بكنم را قبول و آن را اجرا ميكرديد؛ اما چون مسلمانم و شما هم مسلمان هستيد، تصور نميكنم توصيه من را قبول كنيد. اما به هر حال توصيهام را ميگويم. ما استاني به نام كردستان داريم كه در اين استان اكثرا سني هستند، دو شهر از اين استان شيعه هستند كه يكي از اين دو شهر قروه است، در قروه دو داروخانه قرار دارد كه هر دو داروخانه دكترهايش بهايي است و مردم شيعه قروه مجبورند داروهايشان را از بهاييها بگيرند. اگر شما در تهران مسووليتي نداريد،به قروه برويد و در آنجا داروخانه بزنيد. آن زمان ما هر دو تازه فارغالتحصيل شده بوديم و دوستم، دكتر شاهرودي به علت پزشكي از سربازي معاف شده بود و من بايد به سربازي ميرفتم. اما دكتر شاهرودي به قروه سنندج رفت و تاكنون در آنجاست.
بعد از فارغالتحصيلي به ساوه رفتيد؟
سربازي كه تمام شد، طرح را كه آن موقع خارج از مركز بود، گذراندم. آن موقع داروسازي ميتوانست در تهران داروخانه داشته باشد يا پزشكي مطب بزند كه دو سال خارج از مركز خدمت كرده باشد. براي همين نخست به ساوه رفتم و مدتي ماندم، بعد از آن به قم رفتم تا طرحم تمام شود و بتوانم اجازه كار در تهران را بگيرم.
برگرديد به زمان تحصيل و از فضاي دانشگاه بگوييد؟ در دانشكده شما هم ردي از فعاليت سياسي بود، شما نقشي در فعاليتهاي سياسي داشتيد؟
سال 49 كه وارد دانشكده داروسازي دانشگاه تهران شدم به لحاظ سياسي دانشكده ما نسبت به ساير دانشكدهها فعاليتي نداشت در حالي كه آن موقع ابتدا دانشكده فني، بعد دانشكده علوم و پس از آن دانشكده پزشكي به لحاظ سياسي فعال بودند ولي دانشكده ما به لحاظ محيط دانشكده كوچكي بود اما دو ويژگي داشت كه به دليل آن چندان سياسي نبودند، نخست اينكه تعداد دانشجويان يهودي زياد بود بهطوري كه در كلاس ما 8 دانشجوي دختر و پسر يهودي وجود داشت و اين تعداد يهودي در يك كلاس حاكي از علاقه زياد يهوديها به داروسازي بود. نكته ديگر اينكه در دانشكده ما برخلاف دانشكده فني تعداد دخترها زياد بود. به همين دليل بعد از يك مدت كه كارهاي سياسي را در دانشكده شروع كرديم و عمدتا ميخواستيم اعتصاب راه بيندازيم، ابتدا دختران دانشكده با ما همكاري نميكردند و ما نميتوانستيم كاري را پيش ببريم. براي همين با آنها صحبت كرديم تا آنها را وارد كار سياسي كنيم زيرا اگر با ما همراه نميشدند، اعتصابشكن ميشدند و كارها پيش نميرفت. براي همين بايد براي فعاليتهاي سياسي قدري مقدمهچيني كرد. بعد از مدتي فضا به شكلي شد كه دختران برخي اوقات يواشكي از من ميپرسيدند آقاي صدر! امروز اعتصابي در كار نيست و ميتوانيم سر كلاس برويم! آن موقع من در جواب ميگفتم خودتان ميدانيد اما ظاهرا كسي سر كلاس نميرود. به هر حال آنجا ساواك هم فعاليت داشت و ما هم بايد مواظب نوع فعاليت خود باشيم. بنابراين به دليل جو سياسي، دانشكده داروسازي سال 49 قوي نبود، ديگر آنكه سال بالاييهاي ما هم اهل هيچگونه فعاليت سياسي نبودند. اگر هم قدري سياسي بودند، اغلب افكار چپي و كمونيستي داشتند. لذا وقتي همراه با دكتر شاهرودي و دكتر سيامكنژاد وارد دانشكده داروسازي شديم به عنوان نخستين دانشجوهاي مذهبي سياسي به شمار ميآمديم كه فعاليت سياسي اسلامي را شروع كرديم و به مرور در دانشكده فعاليتهاي گروهي را راه انداختيم و برنامههاي كوهنوردي و كتابخانه دانشجويي را بر پا كرديم و به سمت شكل دادن اعتصابات دانشجويي رفتيم و از طرفي با دانشجويان مذهبي سياسي ساير دانشكدهها ارتباط گرفتيم و بيشتر هم با انجمن اسلامي دانشكده فني كه در راس آن مرحوم مهندس جعفر علاقهمندان بود و پس از آن اداره كافه ترياي دانشكده را دانشجويان به عهده گرفتند. همچنين در سخنرانيهاي مذهبي داخل و خارج از دانشگاه از جمله حسينيه ارشاد شركت ميكرديم.
چه زماني به حسينيه ارشاد رفتيد؟ به سخنرانيهاي علي شريعتي هم گوش كرده بوديد؟
تا جايي كه يادم هست هر 15 روز يكبار دكتر شريعتي سخنراني داشت، ما هم در سخنرانيها شركت ميكرديم، از سوي ديگر مجاهدين خلق هم در دانشگاه خيلي فعال بودند و اعلاميههاي خودشان را در سطح دانشگاهها منتشر ميكردند به ويژه تا قبل از آنكه تغيير گرايش بدهند و ماركسيست شوند. تمام بچه مسلمانهاي فعال سياسي تا قبل از تغيير گرايش آنها به مجاهدين علاقه داشتند. البته بعد از اينكه ماركسيست شدند، داستان آنها متفاوت شد.
از سخنرانيهاي دكتر شريعتي در حسينيه ارشاد بگوييد؟
سخنرانيهاي دكتر شريعتي در افزايش آگاهي سياسي بچه مسلمانها بسيار موثر بود نه تنها در دانشگاههاي داخل بلكه در دانشگاههاي خارج از كشور و بر دانشجويان عضو انجمن اسلامي در اروپا و امريكا آنقدر اثرگذار بود كه به نظرم اگر دكتر شريعتي را از مقطع سال 49 تا 56 برداريم، امام خميني(ره) ميتوانست انقلاب كند اما پس از انقلاب روشنفكر تحصيلكرده مسلمان براي اداره كشور كم بود. به نظرم اكثر قشر روشنفكر انقلابي مسلمان مديون شريعتي هستند.
چرا چنين استنباطي از تاثير سخنرانيهاي شريعتي در ميان قشر تحصيلكرده داريد؟
زماني كه وارد دانشگاه شديم، امام خميني (ره) در دانشگاه براي دانشجويان چندان شناخته شده نبود. لذا منبع تغذيه بچه مسلمانهاي دانشگاهي دكتر شريعتي بود. بعد از آنكه توسط دكتر شريعتي با فعاليت سياسي و مذهبي آشنا ميشدند، بعد سراغ كتابهاي آيتالله مرتضي مطهري و آيتالله بهشتي ميرفتند. در نتيجه تحصيلكردههاي مسلمان سياسي انقلابي عمدتا نتيجه كار دكتر شريعتي بود. اين نكته از مسائلي است كه كمتر به آن توجه شده است براي همين اگر دكتر شريعتي نبود، چه بسا بخشي از اين نسل انقلابي، ماركسيست شده بودند، زيرا ماركسيسم- لنينيسم در دانشگاه نفوذ بسياري داشت. اين وضع ما در دانشگاه تهران بود. مهندس ميرحسين موسوي كه اوايل دهه 40 در دانشگاه ملي دانشجو بود، برايم تعريف كرد كه با تقلا از دانشگاه مكان كوچكي گرفتيم كه تبديل به نمازخانه كنيم تا بتوانيم نماز بخوانيم كه انگار جاي پاييني بوده و وقتي ميرفتيم نماز بخوانيم، كمونيستها و قرطيها سنگ بر سر ما ميزدند و ما را مسخره ميكردند كه مگر محيط آكادميك جاي اين كارهاي ديني و فلان و ... است! چنين فضايي در دانشگاهها حاكم بود كه دكتر شريعتي فضا را تغيير داد. در اين رابطه مثالي كه ميتوانم بزنم مربوط به سال 49 است، نخستين روزي كه براي ثبتنام به دانشگاه رفتم در دانشكده ما تنها يك دختر با چادر آمد كه همكلاس ما بود و يك هفته بعد از ثبتنام چادرش را برداشت. در واقع در كل دانشگاه تهران تنها يك دختر با حجاب اسلامي در دانشكده فني بود كه نام فاميلش صدر بود اما هيچ نسبتي با ما نداشت و اكنون در دانشكده فني مشغول به تدريس است. لذا سال 49 تنها يك دختر باحجاب در دانشگاه تهران بود.
نتيجه كارهاي دكتر شريعتي در حسينيه ارشاد باعث ايجاد پديدهاي به نام حجاب اسلامي شد؛ حجاب اسلامي كه هم پوشيده بود و هم نياز به پوشيدن چادر نبود. به عبارتي حجاب اسلامي در دانشگاه شكل گرفت كه بعدا در جريان انقلاب اسلامي خيلي نقش داشت و سمبلي براي دختر انقلابي روشنفكر مسلمان به شمار ميرفت كه ميتوانست در برابر دخترهاي ماركسيست دانشگاه كه خيلي هم مانور ميدادند و احساس فهم و روشنفكري ميكردند، درآيد. اگرچه در گذشته در برابر آنها احساس كمبود ميكردند.
خلاصه دكتر شريعتي باعث شد، ابتدا آن جو غيرديني و ضدديني در دانشگاههاي داخل و خارج از كشور تغيير كند و نكته ديگر بحثهاي دكتر شريعتي باعث شد كه بچه مسلمانها به لحاظ بحثهاي ايدئولوژيك نيز قوي شوند و بتوانند با ماركسيستها بحث كنند. در واقع ماركسيستها تزي داشتند و آن تز؛ آموختن علم انقلاب از سوي انقلابيها بود زيرا انقلاب بدون علم انقلاب انجام نميشود. آن موقع سوال كه ميكرديد علم انقلاب چيست؟ ميگفتند ماركسيسم- لنينيسم را بايد بخوانيد و آموزش ببينيد و به لحاظ تئوري درك كنيد تا بعد بتوانيد به لحاظ عملي انقلابي بشويد. در واقع سخنرانيهاي دكتر شريعتي لزوم يادگيري ماركسيسم- لنينيسم را از بين برد و اينكه لازمه انقلابي بودن ماركسيست - لنينيست شدن نيست بلكه بچه مسلمان بايد انقلابي و مبارز باشد و نيازي نيست كه حتما يك انقلابي ماركسيست باشد. با اين نگاه ديگر حتي در بحثها كم نميآوردند. تنها نكته منفي در اين مقطع زماني بود كه مجاهدين ماركسيست شدند و بچه مسلمانها ضربه كاري خوردند و تعدادي از بچه مسلمانها ماركسيست شدند.
در صحبتها به تاثير شريعتي در دانشگاه اشاره كرديد، نقشي كه سخنان شريعتي بر بسياري از افراد موثر در انقلاب داشت. چرا با اين پررنگي تاثيرگذاري، بعد از انقلاب به نوعي سعي بر حاشيه راندن شريعتي شد؟ در حالي كه بعدا در خاطرات آيتالله خامنهاي خوانديم كه ارتباط نزديكي با شريعتي و پدرش محمدتقي شريعتي داشتند؟
همانطور كه اشاره كرديد، شريعتي يك روشنفكر ديني و از دوستان نزديك آيتالله خامنهاي بود و بنده هم جلسات زيادي با هر دو داشتم، يعني قبل از انقلاب جلساتي بود كه در آن دكتر علي شريعتي، شهيد مرتضي مطهري، آقاي فخرالدين حجازي و آيتالله خامنهاي حضور داشتند كه ما هم در اين جلسات شركت ميكرديم، جلسات نيز در منازل افراد برگزار ميشد. در چندين جلسه كه شركت داشتم، مشاهده كردم كه دكتر شريعتي علاقه بيشتري به آيتالله خامنهاي داشت تا آقاي مطهري. بهطوري كه يادم است در يك جلسه دكتر شريعتي شروع به صحبت كرد، پس از آن گفت: ميكروفن را در اختيار فردي ميگذارم و شروع به تعريف كردن از شخصي كرد كه همه تصور كردند حالا ميكروفن را در اختيار آقاي مطهري قرار ميدهد اما ميكروفن را در اختيار آقاي خامنهاي گذاشت. ايشان هم خيلي به دكتر شريعتي علاقهمند بود و تصور ميكنم هنوز هم اين علاقهمندي ادامه دارد. اما چرا پس از پيروزي انقلاب مسائلي درباره دكتر شريعتي به وجود آمد، ريشه در قبل از انقلاب دارد كه روحانيت سنتي با دكتر شريعتي خوب نبود و يك عده ميگفتند علي شريعتي سني است! بعضي هم ميگفتند يعني چه؟ كسي كه ريش ميتراشد و كراوات ميزند از اسلام دفاع كند. در هر صورت آنقدر جو عليه دكتر شريعتي تند بود كه اگر ديده باشيد، امام خميني(ره) يك سخنراني در نجف درباره شريعتي كرد و گفت يعني چه كه شما به جان هم افتاديد؟ اين به ضرر انقلاب است و دانشگاه و حوزه بايد با هم منسجم شوند و نبايد دانشجويان تحصيلكرده مذهبي را از حوزه و روحانيت جدا كنيم، اين طوري به جايي نميرسيم. بنابراين چنين ويژگي در مخالفت با دكتر شريعتي در ميان روحانيت سنتي قبل از انقلاب بود و تا حدي پس از انقلاب ادامه پيدا كرد. اگرچه در همان زمان هم روشنفكرهاي چپ و كمونيست دكتر شريعتي را ميكوبيدند، يادم است كه قبل از انقلاب يك جامعهشناس ماركسيست كتاب مفصلي بر ضد دكتر شريعتي نوشت، بالاخره آنها از وجود دكتر شريعتي رنج ميبردند كه در حال گرفتن جو انقلابي از آنها بود. اما آنچه باعث تاسف است، هفت، هشت سال پس از انقلاب، آرامآرام يكسري از افراد روشنفكر مذهبي نيز شروع به كوبيدن دكتر شريعتي كردند با اين ادعا كه دكتر شريعتي دين را ايدئولوژيك كرد و غيره. در هر صورت نقشي كه دكتر شريعتي در دانشگاههاي ايران و دانشجويان مقيم در اروپا و امريكا قبل و بعد از انقلاب داشت، باعث شد كه انقلاب پيروز شود و مديران تحصيلكرده مسلمان روشنفكر كه بتوانند مملكت را اداره كنند، افزايش يابند.
چه ارتباطي با مجاهدين داشتيد و تا چه اندازه تحولات آنها را از نزديك مشاهده كرديد؟
همانطور كه گفتم من در مدرسه علوي تحصيل كردم در اين مدرسه دو گروه فعال بودند، يكي مجاهدين خلق و ديگري انجمن حجتيه بود كه هر دو از دانشآموزان مدرسه عضوگيري ميكردند. بعدها مشخص شد، مجاهدين خلق در انجمن حجتيه نيز نفوذ داشتند. متاسفانه بسياري از بچههاي مدرسه علوي مجاهد شدند، تعدادي از آنها به پيكار گرويدند و كافر شدند. وقتي دكتر كمال خرازي را كه تحصيلكرده مدرسه علوي است، (اما هفت، هشت سال از من بزرگتر است)پس از يك جراحي ملاقات كردم به همسر ايشان گفتم لازم است، نكتهاي را درباره خودم و دكتر خرازي براي شما بگويم، من و ايشان، سالمترين و كم مسالهدارترين فارغالتحصيلان مدرسه علوي هستيم. همسرشان پرسيد: چرا؟ گفتم براي اينكه بعضي از فارغالتحصيلان مدرسه علوي يا عضو انجمن حجتيه شدند يا به مجاهدين پيوستند يا پيكاري و كافر شدند يا قرطي! براي همه اين موارد هم نمونه دارم. براي همين گفتم ما گروهي بوديم نه حجتيه، نه مجاهد، نه پيكاري و نه قرطي شديم و به انقلاب پيوستيم و اكنون در خدمت انقلاب هستيم. يكي ديگر از فارغالتحصيلان مدرسه علوي كه يكسال مانده به انقلاب با او تماس برقرار كرديم، محمد حياتي بود كه پس از آزادي از زندان توانستيم با او ارتباط برقرار كنيم. اما قبل از آن اشاره كردم كه پدرم، امام جماعت مسجد ميدان امام حسين (ع) بودند. در واقع مسجد را يكسري بازاريهاي همان محل اداره ميكردند كه فرزند يكي از اين بازاريها محمدحسين اكبريآهنگر جزو مجاهدين بود. نخستين ارتباط من با مجاهدين از طريق اكبريآهنگر بود.
او اصرار داشت، من به زندگي مخفي روي بياورم كه هيچ موقع نپذيرفتم به اين علت كه تمايل نداشتم ارتباطم با بيرون قطع شود. اما در واقع چون در خانوادهاي مذهبي رشد و نمو پيدا كردم، اطلاعات مذهبي خوبي داشتم، از همان ابتدا متوجه شدم كه مجاهدين به لحاظ ايدئولوژيك مشكل دارند و مسلمان خالص نيستند و افكار ماركسيستي در آنها نفوذ كرده بود و مرعوب چريكهاي فداييان خلق و ماركسيستها بودند. در واقع آنها ابتدا انقلابي، بعد مسلمان بودند و واقعا ايدئولوژي آنها التقاطي بود اما چون ما ميخواستيم با شاه مبارزه و كاري براي انقلاب كنيم با آنها كار ميكرديم اما هيچگاه بهطور صددرصد ايدئولوژي آنها را نپذيرفتيم. براي مثال مجاهدين خلق چندين كتاب داشتند كه يكي از آنها «اقتصاد به زبان ساده» به قلم فردي به نام محمود عسگريزاده بود. وقتي كتاب را ميخوانديد، متوجه ميشديد كه آنچه درباره اقتصاد در كتاب آمده، صددرصد اقتصاد ماركسيستي بود و در تمام مطالب آن حتي يك ذره هم اقتصاد اسلامي وجود نداشت. يك بار اين مطلب را به محمد حياتي گفتم، آن زمان عسگريزاده اعدام شده بود درباره كتاب گفتم از مولف آن خيلي متشكرم. حياتي گفت چطور؟ گفتم من خيلي دوست داشتم دريابم اقتصاد ماركسيستي چيست و آن را درك كنم اما كتاب به درد بخوري پيدا نميكردم. با خواندن كتاب «اقتصاد به زبان ساده» قشنگ فهميدم كه اقتصاد ماركسيستي چيست. حياتي از شنيدن حرفهايم خيلي ناراحت شد و گفت يعني تو ميگويي اقتصاد ما ماركسيستي است؟ گفتم بله، اصلا اين كتاب خود ماركسيسم است و از اسلام هيچ چيز در آن وجود ندارد. بنابراين اگرچه آنها مبارزه مسلحانه ميكردند و من هم آن موقع به مبارزه مسلحانه عليه شاه معتقد بودم با آنها ارتباط داشتم اما هيچ موقع جذب افكارشان نشدم.
زماني كه وارد دانشگاه شديم، امام خميني (ره) در دانشگاه براي دانشجويان چندان شناخته شده نبود. لذا منبع تغذيه بچه مسلمانهاي دانشگاهي دكتر شريعتي بود. بعد از آنكه توسط دكتر شريعتي با فعاليت سياسي و مذهبي آشنا ميشدند، بعد سراغ كتابهاي آيتالله مرتضي مطهري و آيتالله بهشتي ميرفتند. در نتيجه تحصيلكردههاي مسلمان سياسي انقلابي عمدتا نتيجه كار دكتر شريعتي بود. اين نكته از مسائلي است كه كمتر به آن توجه شده است براي همين اگر دكتر شريعتي نبود، چه بسا بخشي از اين نسل انقلابي، ماركسيست شده بودند.