نقد، گفتوگو، تحمل و باقي ماجرا
محمد ذاكري
چندين سال پيش و در يكي از مقاطع تحصيلي دروسي را در محضر استادمان دكتر ابوالحسن فقيهي (دام عمره) گذرانديم. افزون بر دريايي از دانش و بينشي كه داشت، ما جرعهاي از آن بركشيديم، يكي از تكاليف ثابت كلاسيمان نقد كتاب بود. اولين باري كه ميخواستم كتابي را نقد كنم چون از آداب نقد چيزي نميدانستم (و اكنون نيز مطمئن نيستم كه چندان ميدانم) كل كتاب را همچون كارآگاهي كه در مستندات يك پرونده به دنبال سرنخي از وقوع يك جرم و يافتن مجرم جستوجو ميكند در پي يافتن ايرادات و نقاط ضعف و اشتباهات كتاب ولو اشتباهات تايپي بودم تا چيزي براي عرضه به استاد بيابم. بالاخره چيزهايي يافتم (كه در هر اثري اجتنابناپذير است و يافتني) و خوشحال از اينكه كار را به نيكي و با موشكافي و دقت كامل به انجام رساندهام، تحويل دادم ولي زهي خيال باطل. استاد به نرمي گوشم را كشيد كه پسرجان! كتاب يا هر اثر علمي و هنري و فكري را نه اينگونه ميخوانند و نه اينكه تو نوشتهاي نامش نقد است. براي نقد، اول بايد نويسنده را بشناسي؛ سير تكامل و تكوين انديشه و ذهن و زمينه و زمانهاش را بداني؛ اينكه در چه بافت سياسي و اجتماعي و آكادميك به نگاشتن اثر نشسته است. ديگر آنكه اثر را از زاويه مساله و دغدغه ذهني نويسندهاش بخواني نه مساله و دغدغه خودت. نويسنده قرار است به مسالهاي كه در ذهن خودش شكل گرفته پاسخ دهد نه مسائل بيشمار و دغدغههايي كه در ذهن من و توست. ديگر آنكه در تحليل يك اثر در پي چارچوب فكري و نظري نويسنده باش و سعي كن دريابي نويسنده ميخواهد به مسالهاش در چه چارچوب و با چه ابزار و روشي پاسخ دهد. آيا استدلالها و استنتاجهايش در چارچوب مطالعاتي خودش براي تو متقن و قانعكننده است و در نهايت اينكه اثرش توانسته به مسالهاش پاسخي درخور دهد يا خير و در نهايت اگر نياز بود بر جنبههاي ظاهري اثر نيز اشارهاي گذرا كن و ... اما اين موارد ساده و در عين حال عميق و روشمند در فضاي فكري و به ويژه رسانهاي كشور كمتر مراعات ميشود. برخي تلاش كردهاند تا باب گفتوگوي نقادانه، علمي و اصولي را حتي با منتقدان و مخالفان خود بگشايند و در فضايي آرام و بدون جنجال راهي براي نقد افكار و آثار بيابند. تلاش ايشان در هر گوشهاي از كشور در دانشگاهها و پژوهشگاهها و حوزههاي علميه تا شهركتابها و پاتوقهاي فرهنگي كه برگزار ميشود ارزشمند است؛ ولو آنكه اصحاب رسانه به دليل ناشناخته بودن يا به اصطلاح چهره نبودن اين افراد يا اصولا تخصصي بودن موضوع تمايل چنداني به پوشش آن ندارند. در نقطه مقابل افرادي هستند كه به داشتن تريبونهاي يكطرفه و متكلم وحده بودن و ايراد سخنرانيهاي آتشين عادت كردهاند. اتفاقا صداي ميكروفنهاي اين طايفه بلندتر است و رسانههاي خودي و غيرخودي كلامشان (را كه عمدتا جنجالي و كم مغز است) با درشتترين قلمها در صفحات اول خود برجسته ميكنند. اين گروه عادت دارند به بستن چشم و گشودن دهان و اظهارنظر در هر موضوع عمومي و تخصصي و حمله به هر صغير و كبيري كه جريان حاكم يا ايادي رسانهايشان بخواهند. در منطق ايشان فراتر از محتواي انديشه، صادركننده آن مهم است كه اگر «از ماست» بايد تا حد امكان در ترفيع و تجليلش بكوشيم و اگر از ما نيست پس «بر ماست» و نبايد از تخريبش چيزي فروگذار كرد. آنچه در اين ميان مهجور و مغفول ميماند، محتواي آن سخن و چارچوب آن انديشه است كه فداي دعواي حيدرينعمتي ميشود. سنت گفتوگو و مدارا سالهاست در جامعه ما حتي در فضاهاي فكري و آكادميك و علمي مظلوم مانده و فراموش شده و اين واقعه شوم به ويژه در خصوص آثار افرادي كه تلاشهاي فكريشان دربردارنده نتايجي ويژه است، مخربتر است. هرگاه كلامي و نكتهاي از اين افراد صادر شده بلافاصله صفبنديها و جبههگيريها را در رسانه و كف دانشگاه و تالار آغاز كردهايم و چماقداران را براي بر هم زدن مراسم گسيل داشتهايم كه نكند صدايي به جايي برسد. حال آنكه اگر از برخي از اين جوانان نوخاسته كه گريبان چاك كرده و خشمگين براي برهم زدن سخنرانيها و همايشها ميآيند، بپرسي كه موضوع چيست و كجاي كار ايراد دارد، نميدانند. ميگويند فلسفه مادر علوم است و خود، از گفتوگو آغاز ميشود. به گمانم ما چون به گفتوگو و به ويژه گوش دادن چندان ميلي نداريم به فلسفه هم روي خوشي نشان نداده و نميدهيم. اما امروز كه نه تنها جامعه ما بلكه كل جهان در حال گذار است و در اين گذار با مسائل پيچيده و جديدي روبهرو ميشود كه براي بسياري از آنها نيز پاسخ درخوري ندارد نياز بيشتري به فلسفيدن و انديشهورزي داريم. بيشتر از گفتن به شنيدن و يادگيري، آداب هر دو محتاجيم كه نيازمند تحمل و تساهل است و در اين ميان بايد حضور و فكر و كلام كساني را كه خلاف آمد عادت سخن ميگويند، سوالات دشوار ميپرسند و براي اين سوالات، پاسخهاي دردناك نيز دارند بيشتر مغتنم بدانيم.