چين و آينده رهبري جهاني
فياض زاهد
چين كشوري قدرتمند در صحنه مناسبات سياسي و اقتصادي جهان حال و آينده است. هر چه از قدرت و هيمنه امريكا در طول سالهاي پس از جنگ جهاني دوم كاسته شده، اين اژدهاي زرد است كه مالك فرداي جهان ميشود. اين اتفاق نادر تنها در 40 سال گذشته روي داده است. هرچند سنت جهاني نگرش به هستي برآمده از آموزههاي كنفوسيوس تا امروز ادامه داشته، اما برنامه اصلاح سياستهاي اقتصادي و بينالمللي از دنگ شيائوپينگ و چئون لاي تا زمان ما تداوم يافته است. امروز رهبري سياسي چين تحت زعامت شيجين پينگ استراتژي هوشمندانه one belt one road را اساس و ساختار تداوم اين راهبرد كليدي ميداند. در اين نقشه راه چين به سنت كنفوسيوس باز ميگردد. توجه به دنيا و فيزيك و تمركز بر اخلاقيات قابل ادراك در برابر ماديگرايي افسونكننده جهان غرب. اين نگره كاملا عرفي است اما ماترياليستي نيست. به دنيا مينگرد اما الهامات دروني دارد. متافيزيكي نيست اما وجه اشراقي آن بنيادين است. در يك كلام بنمايه متفاوتي براي انسان شرقي در برابر انسان غربي تدارك ميبيند. اين نگره دو جهان را متصور است؛ تكيه بر فضيلت براي رستگاري و پرهيز از متافيزيك به دليل فقد پاسخ به سوالات آن جهاني. كنفوسيوس به شاگردان خود گفته بود: چگونه ميخواهيد به رموز آخرت پي ببريد در حالي كه از دنياي خود چيزي نميدانيد. به اين دليل است كه چين از ابتداي خلقت تمدني خود به جهان آخرت و اديان الهي هيچ اعتقادي نداشت. سنتهاي چين كمونيستي شايد به اين دليل توانست پيوند مطلوبتري با جهان قديم بنياد نهد كه تداوم نگره اين جهاني بود. دو عامل اساسي در اين خويشاوندي مهم بود؛ يكي آنكه با ذهيت عرفيگرا و دنيوي پيوند داشت، دوم آنكه فلسفهاي روستايي را براي چين كشاورزي تدارك ميديد. ساير ايدئولوژيها از اين امر فارغ بودند.
كمونيسم مائوئيستي بيشتر نارودنيكي- دهقاني- بود تا شهري. نبرد حاشيه بود عليه متن، تا يك جنبش خرده بورژوازي شهري. هرچه بود آنچنان كه لنين در نپ (The new economic policy) به دنبال جبران اين عقبماندگي تاريخي بود، مائو در «كتاب سرخ» خود توجيهگر اين واقعيت بود كه چرا جنبشهاي كمونيستي بنا به پيشبيني ماركس در «بيانيه حزب كمونيست» بيش از آنكه در جوامع صنعتي منعقد شوند در كشورهاي فئودالي و كشاورزي چون روسيه و چين رخ دادهاند.
روسيه اما با چين متفاوت بود. اين كشور از آغاز حسي توسعهطلبانه و شبهامپرياليستي داشت. به همين دليل پسرعموهاي زرد به آنها نام «سوسيال آمپرياليست» داده بودند. از زمان پطركبير چنين بود. پطر تنها سنت معماري و نقاشي و نجاري و كشتيسازي را از غرب نياموخته بود، ميراثخوار سنت استعماري آنها نيز بود. نويسندگان غربي همواره اين بخش از تاريخ روسيه را مضحك و كاريكاتوري ميدانند. اما مهم نيست آنها چگونه مينگريستند. براي اسلاف ما در عهد قاجار خيلي هم جدي و بيرحم بودند. گلستان و تركمانچاي سند اين مدعاست. اما چينيها اينگونه نبودند. آنها فاقد اعتماد به نفس بودند. هر بار كه جنگي رخ ميداد سرزمينهايشان چه توسط روسها يا انگليسيها و حتي ژاپنيها تسخير ميشد. لذا در اولين گام در ترجيح مقابله ميان امپرياليسم و سوسيال امپرياليسم، مبارزه با دشمن نزديك را برگزيدند و تا زمان مقتضي براي مبارزه با دشمن بزرگ در انتظار ماندند. اين چئون لاي بود كه به مائو تفهيم كرد كه براي مبارزه با دشمن نزديك هيچ ايرادي ندارد كه با دشمن دور متحد شد و اينگونه بود كه مائو دستان نيكسون را كه به تشويق كيسينجر دراز شده بود، فشرد. اين مهم براي امريكا هم سودآور بود. لحظهاي تصور كنيد كه اگر هر چيني در روز يك كوكا مينوشيد در اقتصاد امريكا چه اتفاقي رخ ميداد!
اما اينك دنيا تغيير كرده است. چين در حال بازيابي اعتماد به نفس خويش است. در همه جاي دنيا محلات چيني خود را دارد و توريستهايش رتبه اول سفر را دارند. از ده هتل معتبر دنيا شش تاي آنها در چين واقع است و از ده بندر بزرگ دنيا بيش از پنج بندر در چين فعاليت ميكنند. در سال 2035 جاي امريكا را ميگيرد. در آفريقا يكهتازي ميكند. بيش از 800 ميليارد دلار حجم مناسبات اقتصادي با امريكا دارد. در حالي كه بيش از 70 شبكه سيليكونوالي را در مناطق آزاد به شكوفايي رسانده و در حوزه نظامي و امنيتي هم تركتازي ميكند. در همين هفته دولت بريتانيا زير فشار امريكا و از ترس سرقت امنيتي همكاري با شركت هوآوي را متوقف كرد و 20 ميليارد دلار متضرر شد. در حالي كه امريكا درصدد حل و فصل بحران خاورميانه است، چين حوزه نفوذ خود را تا مرزهاي پاسيفيك و اقيانوسيه گسترش داده است. چين سومين كشور دارنده ناوگانهاي دريايي ميشود. يكي از مهمترين ابزار امپراتوري داشتن قدرت دريايي نظامي است. انگلستان اين قدرت را پس از نبرد آرماداي به دست آورد و نام ملكه اليزابت در تاريخ بريتانيا ماندگار شد. امريكا قدرتمندترين نيروي دريايي تاريخ را پس از جنگ دوم در اختيار داشت و همين موضوع برتري او در منازعات استراتژيك را تضمين كرده است. اما مطالعات و شواهد نشان ميدهد كه چين بيسروصدا در كنارههاي فيليپين و اندونزي و استراليا در حال ايجاد پايگاههاي نظامي است. در اطراف لائوس در دريا درصدد ساخت جزيره نظامي است. راهبردهاي امريكا كه همواره روسيه را دشمن اصلي خود ميدانست به سمت چين در حال حركت است. به همين دليل در پنجاه سال آينده چين بزرگترين دشمن امريكا و البته رقيب فرهنگ غربي است. در اين ميانه روسيه هم به زير سايه اژدهاي زرد در خواهد آمد. پاندول تاريخ بشر از غرب به سمت شرق در حال نوسان است. امريكا نيز آينده منازعات خود را با چين در حوزه آسياي جنوب شرقي ميبيند. نقش كشورهايي چون كره جنوبي و ژاپن داراي اهميت است. در اين ميانه اميد امريكا به چهار مولفه است. استفاده از ظرفيت نظامي و رها كردن خود از معضلات خاورميانه، بهرهبرداري از ظرفيت هند براي ايجاد ترمز در گستره نظامي و ژئوپليتيك چين، حل منازعه كره شمالي و جنوبي و تبديل اين پايگاه سنتي به نقطه چالش در مرزهاي چين و فعال كردن گسلهاي فروخفته درون ساختار چين: از پتانسيل اختلافات قومي تا آتشفشان مطالبات سياسي و مليگرايانه همه اينها ميتواند به مثابه النگي باشد كه امريكا از پشت به پاي چين ميزند. لذا پربيراه نيست كه عدهاي در ايران بخواهند با تكيه بر چنين دورنمايي به فكر ايجاد مناسبات راهبردي با چين در 25 سال آينده باشند. هرچند بايد به خاطر سپرد كه كنفوسيوس نيز به پيروانش توصيه ميكرد كه «هيچگاه همه تخممرغها را در يك سبد نگذارند!»