ريشه بياعتمادي مردم
عباس عبدي
با خانواده آقاي صنيعخاني هممحلهاي بوديم؛ خانوادهاي محترم و متدين و مورد احترام اهالي. من فقط با آقا سيدعلي ارتباط داشتم، آنهم از مقطع ديپلم و آمدن به دانشگاه و به واسطه آقاي حجاريان كه با او همدانشكدهاي بود و به دليل علايق مشترك سياسي. بنابراين گو اينكه 7 سال اختلاف سن داشتيم ولي ارتباط اصلي با ايشان بود و كمتر از برادر كوچكترشان شهيدمحمد صنيعخاني كه او نيز 3 سال از من بزرگتر بود، شناخت و ارتباطي داشتم. اينهم از نكات جالب خانواده است كه برادر بزرگتر درسخوان بود و در دانشكده فني دانشگاه تهران قبول شده بود و برادر كوچكتر علاقهاي به درس نداشت.
البته درس خواندن يا نخواندن لزوما ربطي به انسانيت و اخلاق و ازخودگذشتگي ندارد. حتي نگرشهاي افراد هم ميتواند مستقل از آموزش پزشكي و مهندسي به شكل مطلوبي باشد و برعكس. از اين نظر رفتار شهيدمحمد صنيعخاني ميتواند چارچوب مناسبي را براي الگوي رفتاري در عرصه اجتماع عرضه كند و حتي نشان دهد كه ما كجا بوديم و اكنون در كجا قرار داريم؟ و چرا چنين سقوطي كردهايم؟ در توصيف ويژگي رفتاري او نقل ميكنند كه او مسوول ترابري سنگين سپاه بود. در مقطعي راننده براي اين وسايل كم ميآورد به ذهنش ميرسد كه از زندانيان استفاده كند. با ارتباطاتي كه داشت، توانسته بود دستگاه قضايي و سازمان زندانها را قانع كند كه تعدادي از زندانيان حكم سنگين(حتي اعدامي) آشنا به اين كار را داوطلبانه به مرخصي بياورد و اگر پذيرفتند، رانندگي در ادوات سنگين در جبهه را عهدهدار شوند.
آنها را آوردند ترابري سپاه، همزمان خانوادههايشان آمده بودند در ورودي ترابري براي ملاقات شوهر يا پدرشان. به سيدمحمد گفتند كه خانوادهها جمع شدهاند اينجا. رفته بود به آنها گفته بود كه برويد من اينها را امشب ميفرستم منزلتان.
پس از آزمايش گرفتن از آنها و به دست آوردن تواناييهايشان اينها را با يك بسته مواد غذايي و شيريني و گل ميفرستد منزلشان.
همكاران سيدمحمد ميگويند چرا اين كار را كرديد او ميگويد مثلا شما فكر ميكنيد چند درصد از اينها بر نميگردند اگر ۲۰ درصد هم برنگشتند، برنگردند. اما بعد از 3 روزي كه سيدمحمد مرخصي ميدهد همه برميگردند.
يكي از مسوولان موتوري نقل ميكرد كه ما رانندههاي خودمان را نميتوانستيم بيش از
۴۸ ساعت در جزيره مجنون كه زير آتش شديد دشمن بود، نگه داريم اما برخي از اين زندانيان تا
10 روز عقب نميآمدند. تعدادي از اين زندانيان به شهادت رسيدند و واقعا ازخودگذشتگي نشان دادند.»
اكنون اين نگرش در مديريت جامعه و نگاه به مردم و حتي زنداني به كلي به حاشيه رفته است. اعتماد مردم به حكومت كم شده است ولي اين بياعتمادي در درجه اول ناشي از كم شدن اعتماد حكومت به مردم است. به انتخاب مردم و به قول و قرار مردم. اگر همين يك تحول را تحليل كنيم متوجه خواهيم شد كه اعتماد به مردم بيشتر ناشي از اعتماد مسوولان به خودشان است. تنها كسي كه به خود مطمئن است و اعتماد دارد، ترسي از اعتماد كردن به ديگران ندارد. اگر ميبينيم كه امروز اعتماد در حداقلهاست به اين دليل روشن است كه دستاندركاران خود را بهتر از هر كس ديگري ميشناسند و به خويشتن اعتماد ندارند و بازتاب آن بياعتمادي به ديگران است. اگر نگاه و رفتار محمد صنيعخاني را به مردم و حتي مجرمين پيشه كنيد، مطمين باشيد، اعتماد مردم به خود را نيز بازسازي خواهيد كرد.