شجريان به روايت اهالي انديشه
صداي ماندگار ايران
اشاره
محسن آزموده| محمدرضا شجريان، استاد برجسته آواز ايران، بزرگترين خواننده شعر و غزل فارسي در دهههاي اخير است و به اذعان اهل نظر و متخصصان موسيقي، در خوانش شعر هر يك از اركان ادب فارسي، حق مطلب را به حد كمال ادا ميكرد، بهگونهاي كه به تعبير استاد هوشنگ ابتهاج، اگر در عصر حافظ ميزيست، با خواندن هر غزلش از فرط شكرگزاري و رضايت، سرتاپاي او را غرق در بوسه ميكرد. بيعلت نيست كه آوازهاي جادويي شجريان را همه ايرانيان، دوست دارند. در صفحه پيش رو، شماري از اهالي انديشه و اساتيد علوم انساني، به پاسداشت اين استاد گرانمايه و جاودانه، يادداشتهايي نوشتهاند كه از نظرتان ميگذرد.
صدايي كه ميماند!
احسان شريعتي
«...صداي انعقاد نطفه معني و بسط ذهن مشترك عشق، صدا، صدا، صدا، تنها صداست كه ميماند!» (فروغ)
اين يادداشت را پيشتر براي آرزوي سلامتي شجريان نوشته بودم اما امروز در سوگ «برترين استاد آواز و موسيقي كلاسيك ايران» جوهر آن نوشته را هنوز معتبر مييابم و اگر ديروز در زادروز اين صدا و در «شب سكوت كوير»، نيايش ما در جشن «بهترين(ها)»، جز اين نبود كه با آرزوي شفا و بازيافت كامل سلامت او، ارجشناس و گوشسپار صدايي باشيم كه همواره خواهد ماند، امروز نيز در سوگ صدايي كه ميماند باز ميتوانيم با او همسرا شويم كه: «ﺑﺒﺎﺭ ﺍي ﺑﺎﺭﻭﻥ، ببار! به ياد عاشقاي اين ديار، به داغ عاشقاي بيمزار...» موسيقي علمي و معنوي ايران، از زمان «موسيقي كبير» فارابي تاكنون، «نينديشيده» مانده يا
به نحو شايسته و بايسته مورد مهر و نظرورزي قرار نگرفته است. اين سنت گرانقدر، همچون «صداي خواهش شفاف آب به جاري شدن»، نيازمند نوزايي و بازانديشي است. همان موسيقياي كه به تعبير افلاطوني، به دلها روح و به انديشه بال ميبخشد و در نظر شوپنهاور، تجسم ذات جهان است و نغمهاي كه جهان متن اوست و به باور نيچه، زندگي، بدون موسيقي خطايي بيش نخواهد بود! تجدد راستين اما جز «ازسرگيري» سنت چيست؟ براي شروعي ديگر و آغازي نو، گام نخست، تصلبگشايي، واسازي و زنگارزدايي از رسوب سدهها زوال و ركود و انحطاط است. نوآوريهاي استاد شجريان در ابداع سبك ارايه و ساختِ سازهاي جديد و دانش و اشراف او نسبت به تاريخچه سنت موسيقيايي ملي نشانگر درك همين ضرورت و داشتن درد و دغدغه نوزايش و پيرايشگري سنت است. در زمانه و زمينهاي كه صبح روز تعطيل نيز، در عيد سعيد غدير، يعني روز وصايت به پيروي از الگوي «ابرمرد» و «انسان كامل»، بايد با صداي گوشخراش «ضايعاتي خريداريم!» وانتهاي دورهگرد از خواب برخيزي، يعني در سرزميني كه ضايعات بيش از اصل كالاها خريدار دارد، تشخيص بهترين (صدا)ها دشوار مينمايد. بر فراز همه آلودگيهاي صوتي مسلط بر شهري در حال ساخت وساز مدام، اين اميد اما همچنان در ما زنده است كه «تنها صداست، كه ذوب ذرههاي زمان خواهد شد» و هر لحظه آينده و در راه، باردار فريادهاي رسا و شيواي گذشته خواهد بود. چنانكه در فضاي پساطلوع دهه شصت، يك صدا ميتوانست فرق داد و «بيداد» را فرياد كند و آن كدام صدا؟ يكي از چند صداي برتر جهان. صدايي از خراسان؛ سرزمين ايمان و آزادگي، سلحشوري و عرفان كه اين همه در «اذان» استاد تبلور يافته بود. داشتن استعداد طبيعي در هر سپهري، بهترين و عاليترين بودن در هر رشتهاي، اعم از هنر و ورزش، يا فنّ و دانش، موهبتي يزداني است كه براي ماندن در حافظه تاريخي مردم كفايت نميكند. زيبايي از سويي، در پويش استعلايي و برتريجويي خود، نيكي و درستي و راستي را نيز ميطلبد. استقلال استاد در طول سالهاي خلاقيت هنري نشان از بهره داشتن او تعهد اخلاقي و اجتماعي داشت. و از ديگر سو، هر نمادي و ندايي نيازمند چشم و گوشي است كه ارجش را بشناسد، قدرش را بداند و آن راه گشوده را ادامه دهد. آن صدا اما ناخوش از مرارت و ملالت ايام خاموش شد، چه آنان كه «از سلاله درختان»اند را «تنفس هواي مانده ملول ميكند!» صداي شجريان را پس از او خوشبختانه فرزندان برومندش، مژگان و همايون، پژواكند. آري فرزندان هنردوست اين سرزمين آن صدا را باز بارها زمزمه و تكرار خواهند كرد.
راز جاودانگي شجريان
هادي خانيكي
از عصر پنجشنبه كه غروب ستاره درخشان آسمان هنر ايران محمدرضا شجريان قطعي شد، جامعه ايراني در همه سطوحش، هم به سوگ نشست و هم به سخن آمد. رسانهاي شدن شجريان در اين حد پديدهاي نوظهور است. هيچ قدرت تبليغاتي و حتي سازماندهي سياسي نميتواند كسي را چنين به ميانه افكار عمومي بياورد. به راستي راز اين برانگيختگي احساسات و ادراكات اين طيف گسترده و متنوع و ناهمگن چيست؟ در وجود شجريان و داشتههاي هنري و فرهنگي او رازي است كه هنوز سر به مهر است يا در جامعه دستخوش تغيير ما مختصاتي وجود دارد كه فراتر از مصائب و دشواريهاي اقتصادي و اجتماعي و سياسي ميرود و به جاي غم نان و نگراني از سلامت و آينده خويش در پي وضعيت و جايگاه «خواننده ملي» ميدود يا فراتر از اين دو فرهنگ ما ايرانيان، از چنان عناصر زايايي هنوز برخوردار است كه ياد و خاطره تاريخي مواجهه با فردوسي، عطار، خيام، سعدي، مولانا و حافظ را دوباره زنده ميكند؟ اين روزها غلبه عواطف و احساسات برآمده از پيوند گسترده و دروني نخبگان و جامعه با شجريان، هنوز امكان تامل در اين پرسشها را نميدهد، اما سرانجام بايد از اين گستره نوشتهها و گفتهها فراتر رفت و به اعتبار تجربهها و زيستههاي شخصي و دادهها و مستندات و مطالعات علمي راز مانايي هنر شجريان و قدرت بازآفريني فرهنگي و ادبي آن را از وراي ادراكات گوناگون از شجريان پي گرفت. شجريان خود رسالت موفق خويش را در رهايي موسيقي ايراني از دست و زبان مخالفان آن به موفقيت فردوسي در نجات زبان فارسي ميدانست. بزرگاني چون شفيعيكدكني و هوشنگ ابتهاج جايگاه او را در نقشآفريني چند جانبه هنري به نقش حافظ در شعر فارسي نزديك دانستهاند و ديگراني هم داشتهها و آوردههاي او را در ساحت هنر به آفرينش «زبان معيار» از آن نوع كه سعدي به آن در ادب فارسي دست يافت، برشمردهاند. در حوزه اجتماع و سياست هم اين جايگاه والاي شجريان را از انتخاب آگاهانه و پرهزينه او در همصدايي با مردم در برابر قدرت سياسي در رسانههاي رسمي ديدهاند. شايد همه اينها در مقياسهاي علمي و فرهنگي و اجتماعي و سياسي درست باشد، اما ناروا نيست اگر در اين منظومه به پرسشي پردامنهتر نيز بينديشيم و آن اينكه هر يك از ما در گذار ايام تحولاتي گسترده در بينش و كنش و منش داشتهايم. جامعه پيش روي ما هم در رويارويي با رخدادهاي گوناگون سختافزارانه و نرمافزارانه دائما در معرض تغيير بوده است. شجريان نيز در مقام يك هنرمند دردآشنا و متعهد ايام پر فراز و نشيب را پشت سر نهاده است؛ در موقعيتي به دنبال «رهجويي متكي بر تفنگ» بوده و در موقعيت ديگر خواستار «بر زمين نهادن تفنگ» شده است. در اين سه گونه دگرگوني درازدامن چه چيز سبب شده است كه نام و نقش شجريان همچنان پابرجا بماند و او را به مثابه سرمايه نمادين و فرهنگي در خدمت انسجام و تقويت «هويت ملي» قرار دهد؟ تجربه خود من از اين پديده كم نظير آن است كه هيچگاه نتوانستهام در فرازها و فرودهاي زمان از «آواز شجريان» كه تصويري اين زماني از «فرهنگ ايران» هست، جدا شوم چه آن روز كه در فرآيند مبارزه عليه نظام شاه، زندگي چريكي را برگزيده بودم و چه امروز كه راه نجات كشور را رو آوردن به گفتوگو و تفاهم و تن سپردن به خواست و راي مردم ميدانم؛ در همه حال صداي شجريان به مثابه مرهم و اميد براي رنجها و دردهايم بود و هست. نميدانم ديگران با تجربههايي از اين دست چگونه روبهرو شدهاند و ميشوند؟
زنده به عشق
جواد اطاعت
زماني كه با خبر درگذشت استاد بزرگ موسيقي ايران با غم غوطه ميخوردم و آواهاي آن سالك اهل عرفان و مشرب اصحاب ايقان را زمزمه ميكردم، دوستي پيغام داد كه به اين مناسبت مطلبي را براي انتشار تدوين كنم. نميدانستم در آن سكوت سرد شب در سعد صوت زيباي او و در نحس فراقش چه بگويم و در اين تراژدي چه بنويسم كه در خور شأن استادي چون خسرو آواز ايران زمين باشد. از سويي در وصف حسن آن آوازهخوان فصيح و سخن گزار بليغ قاصر بودم، چراكه نغمههاي مهيج او مضبوط است و آوازهاي آن مرغ خوش الحان مشهور. او به حسن غنا موصوف و به لطف نوا معروف؛ از ديگر سو ميدانستم كه از عدم اجابت پشيمان ميشوم و از ننوشتن پريشان و دامن صحبت از اديبي كامل و فصيحي فاضل درچيدن و از ابراز ارادت به او دركشيدن شرط مروت و فتوت نبود. در دل چنان ميگشت و در خاطر چنان ميگذشت كه اين بيت از حافظ بر زبانم جاري شد؛ هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق ... درنگ جايز ندانسته و قلم بر كاغذ گذاشتم . چارهاي جز اين نبود، چراكه همه از غم مفارقت او به جان آمدهايم و از مهاجرت او به فغان. بايد كه به الماس مژه گوهر عجز و اضطرار سفتيم و با لسان افتقار و زبان اعتذار سخن گوييم. نميتوان خونابههاي چشم هموطنان در غم و اندوه فقدان خالق ربنا ديد و لب به سخن نگشود. نشايد كه ملتي از غم رفتنش پر از جوش و خروش و دهان من از گفتن مدح و ثناي او خاموش. شجريان بيش از به پنج دهه زبان به آواز متكلم و به ترانه مترنم و لبان به خنده متبسم بود. آوازه خواني پر آوازه كه در سلالت عبارت و دقت اشارت بينظير بود، از ميان ما رفته است. او كه در طول زندگي براي مردمانش سازي مينواخت و غزلي ميپرداخت، به مطلوب رسيده و جمال معشوق بديده. بايد كه در ثناي او بگويم، اگرچه به افتقار كلام، ثناي جميل و ثواب جزيل عايد و واصل ما نشود، لااقل به قدر وسع بكوشم. شجريان عاشقي بود كه در سرزمين شفقت جز تخم محبت نكشت. آوازخواني فصيح و موسيقيداني لبيب بود، آواز او، ابداعي فراوان، لطافتي كامل و مهارت و ملاحتي تمام داشت. اگر فردوسي، سعدي، حافظ و مولانا زبان پارسي را با اشعار خود زنده و مانا كردند، شجريان با صداي خود، اين زبان، فرهنگ، ادب و موسيقي را جاودانه كرد. اگرچه او نمايانگر نبوغ مردمان ما و نمادي از غرور ملي ايرانشهري در عصر حاضر بود و نسبت به احياي ميراث فرهنگي ايرانيان به خوبي همت گماشت؛ اما با كسب جوايزي چون جايزه پيكاسو و ديپلم افتخار از يونسكو، نشان موتزارت و جايزه گرمي از مرزهاي ايران پا را فراتر نهاد و محدود به جغرافياي پارسيان نماند. افسوس كه قوت مباشرت ساقط گشت و اطبا از معالجت آن يار سفر كرده عاجز شدند؛ اما تا بوده چنين بوده و اين زمين سرد در طول تاريخ خزاين بسياري دفين كرده است. شجريان عزيز تو فروزان آتشي بودي كه توفان زمانه خاموشيد جسم و جانت را؛ لكن خرم از آنيم كه زين پس شعله جانت روشنتر و آوازت جاودانهتر با ماست (هو معكم اينما كنتم). خنياگر عشق آسوده بخواب كه صدايت مانا و جاودان است و آفت زوال بر كرانهات هويدا نباشد كه گفتهاند يادگار مرد در اين جهان سنتهاي خوب و سيرتهاي نيكوي اوست. آري آن جوانمرد از ميان ما برفت و جان به جانان سپرد؛ خدايش او را در روضهاي از رضوان بهشتي ماوا و مسكن دهاد. روانش شاد و صداي آوازش در گوش هوشمان پرطنين باد. اگرچه به ايجاز سخن گفتيم؛ اما به قول جامي اميد آنكه خوانندگان اين كوتاه سخن، ما را به لب دعايي و روح آن مطرب عشق را به ثنايي شاد كنند. انشاءالله
تاملي در رابطه سياست و هنر
بيژن عبدالكريمي
در سالهاي اخير بارها فرياد زدهام كه يك «ملت» حقيقي و اصيل، صرف يك «جماعت»، يعني تجمعي از افراد در يك سرزمين نيست. يك ملت براي ملت شدن نيازمند نيروها و مولفههايي است كه آحادش جامعه را در عميقترين لايههاي هستياش به يكديگر پيوند ميدهد. در اين ميان شعر، هنر، ادب و موسيقي از مهمترين عناصري هستند كه به يك قوم تاريخي هويت بخشيده، از يك جماعت يك ملت ميسازند. يك «جماعت» براي آنكه به يك «ملت» تبديل شود و تا سرحد يك ملت ارتقا يابد نيازمندِ «افتخار و غرور ملي و اميد ملي» است و شاعران و هنرمندان و اديبان و موسيقيدانان حاملان و حافظان افتخار، غرور، اميد و آزادگي يك ملت هستند. بدا به حالت سياستي كه اين مهم را درنيابد و قدردان شاعران و هنرمندان و اديبان و موسيقيدانانش نباشد و به واسطه بيتوجهي به شاعران، هنرمندان، اديبان و موسيقيدانان يك كشور، حس افتخار، غرور، اميد و آزادگي ملتش را جريحهدار سازد. سياست ناپخته و خام كه سياست را صرفا در حد روزمره و مواضع و جهتگيريهاي اينجايي و اكنوني و نه در افق تاريخ و آيندههاي دورتر و منافع ملي، ميفهمد درنمييابد كه غرور مليِ ناكافي و احساسات جريحهدار شده يك ملت، بحث جدي و اثربخش درباره سياست ملي را- آن هم در روزگاري كه يك جامعه زير سنگينترين فشارهاي نظام سلطه جهاني است - نامحتمل ميسازد. سياست ناپخته بايد دريابد كه ما بدون شخصيتهاي فرهنگي، متفكران، شاعران، اديبان، و هنرمندانمان نميتوانيم به خويشتن به منزله يك ملت بزرگ تاريخي وحدت و انسجام ببخشيم. بيترديد، ادب، هنر، شعر، موسيقي و آواز ايراني در كنار ديگر مولفههاي حِكمي، فرهنگ، ديني و معنوي، از مهمترين مولفهها و پايههاي هويت ملي ماست. سياست خام و ناپخته نبايد با صرف تكيه بر برخي مولفههاي هويتبخش مثل اسلام و تشيع، اجازه دهد ديگر عناصر بنيادين و پايههاي هويت ملي ما، مثل حكمت، شعر، ادب و موسيقي ما به واسطه بيگانگان مصادره شده يا به دليل بيتوجهي به آنها سبب شكاف بيشتر ملت با نهاد سياست، آنهم در شرايط تاريخي بسيار بحراني كنوني كشورمان شود. سياست خام و ناپخته بايد به اين مساله واقعي و انضمامي روزگار ما بينديشد كه مولفههاي بنيادين هويت ايراني چيست و شعر، موسيقي و ادب فارسي در اين ميان چه نقشي دارد و چگونه ميتواند اين مولفهها را عاملي براي افزايش وحدت، انسجام و سرمايه ملي سازد. سياست خام و ناپخته چگونه ميتواند مدعي مبارزه با غرب و غربزدگي و سكولاريسم و نيهيليسم جهان كنوني باشد اما نقش عظيم و اثرگذار حكمت معنوي و شعر و ادب فارسي را كه با موسيقي و آواز اصيل ايراني پيوندي وثيق و نسبتي نازدودني دارد، در مقاومت در برابر نيهيليسم و بيمعنايي جهان غربزده كنوني ناديده بگيرد؟ نهاد سياست بايد دريابد كه اين حكمت، شعر، ادبيات، هنر و موسيقي و شيوه مواجهه سياست با اصحاب فرهنگ و هنر و انديشه و موسيقي است كه معيار درستي و نادرستي سياستهاست. درك و تفسير از هنرمندان به عنوان يك موافق يا مخالف سياسي و نقد سياسي هنر و موسيقي نافهمي شأن و جايگاه هنر و تقليل آن تا سر حد مناقشات مبتذل روزمره است. شجريان، از بزرگترين سرمايههاي ملي و برجستهترين نمايندگان روح ايراني است؛ روحي كه در آواز او متجلي ميشد. آواز او با عميقترين لايههاي وجودي ملت ما پيوند خورده است. ناديدهانگاري اين حقايق بزرگ بهمعناي سياستناانديشي و سياست نافهمي نهاد سياست است.