قرني بگذرد تا...
قرني بگذرد تا...
موارد نادري است كه شما در يك جنگل درخت كهنسالي را ميبينيد كه سالها خشك شده ولي از بدنه جوانه زده است. استاد شجريان بر درخت كهنسال موسيقي ايران اين جوانه است. قرني بايد بگذرد تا يك شجريان ديگر آن هم شايد ظهور كند. به نظر من شجريان از همان نوجواني ميدانسته كه در زندگي در جستوجوي چه بايد باشد. هنر او، تسلط ويژهاش و حجم كارهاي درجه اولي كه او ارايه داد حكايت از يك نظم و يك خواست بزرگ در هنرمند است و همت بلند و اينكه هرگز از ناملايمات و موانع دلسرد نشد و او در قله هنرش و شهرت جهاني كه به دست آورده بود، خاموش شد.
شجريان هنرمندي بود كه در حوزه تمدني زبان فارسي و فرهنگ ايراني از بلنديهاي پامير و بدخشان گرفته تا كشمير و دهلي و كابل و هرات و بخار و سمرقند بلخ و فرغانه او را ميشنيدند و ستايشگرش بودند.
واي بر ما و خوشا به سعادت او كه در چنين شرايط ايدهآل يك انسان جهان را ترك كرد.
روزنامهنگار