به مهر بر خاك آمدي و به مهر بر افلاك شدي
مرتضي بيك بياتي
زبان و بيان الكن است از فراقش و سوز داغش و فكر پريشان خامه قلم را ياراي نوشتن نيست چه كنم حرفها دارم و چون مرغي سركنده هر چه ميكنم پريشانم و فقط بايد به ايران زمين تسليت بگويم، در عظمت و بزرگياش و محبوبيت خاص هنرياش نزد همگان همين بس كه هر روز كه از اين جهان بار سفر ميبست ايران به همين شكل عزادار رفتنش بود، چون سزاوار بزرگمنشي و بزرگواري بود و هست و خواهد بود آن انساني كه با اين پايه و مايه از فضايل و خصايل بسيار بزرگ سرافرازانه و آزادمنشانه زيست و به دنيا و مردم كشورش فروتنانه نگريست و در غم و شاديها خودآگاه و ناخودآگاه شريك و رفيق دردها و شادمانيها شد، شكر خدا را كه در زمانه او با چون خودش زيستيم و نفس كشيديم و با نواي آسمانياش عاشق شديم و عشق ورزيديم و با گلبانگش گلستان هنر را پيدا كرديم و با قدم در بوستان صدايش جان را با نغمهها و نواي او خوش ساختيم.
استاد محمدرضا شجريان افتخار فرهنگ و هنر ايران، برخوردار از پيشينه و استاداني بزرگ توانست در قله موسيقي ايران زمي ن بدرخشد. نوآوريهايش در ابداع سازها، آهنگها و بردن وزن و عروض شعر نيمايي در رديف و دستگاه آوازي كلاسيك همه و همه نشان از يگانگي و برجستگي و كاميابيهاي هنر و دغدغههاي هميشگي هنر او دارد.
كه در اين خصوص استادان و صاحبنظران هر يك به زعم خود بدان ميپردازند.
ناقوس مرگ بر بام همه ما ميدمد و براساس ماهيت زيستي و وعده پروردگار همگي رفتني و فاني هستيم و طعم مرگ را خواهيم چشيد اما چه خوش آنكه گهر افشانه و نغمه پردازانه طنين صدايش گوشها را به چنين صداي آسماني روشن كرد و صفحههاي سينههاي «شيدا» يمان را لبالب از «چاووش»هايش كرد.
استاد ميخواهم بگويم صدايت در گوشه گوشههاي جان مردم اين سرزمين چشمه چشمه خروشان و جوشان خواهد جوشيد و «تا در زمانه باقي است آواز باد و باران» و تا عشق هست صداي سخنت ماندگار و جاودانه است و خوشا سعادت بختت كه اينچنين عشق است و «دلشدگان» صداي تو مگر ميتوانند بيحضور آوازت حظّ و بهره معنوي ببرند از زندگي.
هر چند حافظ گفت و خواندي «دلبر برفت و دلشدگان را خبر نكرد» يا به گفته سعدي «عشق در دل ماند و يار از دست رفت» اما بدان كه «اگر دستم رسد روزي كه انصاف از تو بستانم/ قضاي عهد ماضي را شبي دستي بر افشانم» و «خواهم كه بر رويت هر دم زنم بوسه» هر چند كه نغمه سر دادي كه «خرم آن روز كزين منزل ويران بروم/ راحت جان طلبم از پي جانان بروم»
عاليجناب هنر؛ خسرو آواز ميخواهم بگويم صداي معجزه آسايت آرمان و ارمغاني غني و مالامال از گنجينه فرهنگ چندين و چند هزار ساله ايران است و سِحر كام و كلامت شعر را حلاوت و طراوتي ديگر بخشيد و لحن حريرسان تو روح و جان آدمي را كه چه عرض كنم به قول رفيقت؛ سايه «قدسيان» را هم حتي در تار و پود كائنات ميبافد و ديدارت را «خمار صد شبه دارم شرابخانه كجاست» باري، «ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد»
مي خواهم بگويم استاد به عطر شكوفه و شكفتهخواني عطر نواهاي بهشتي و نافه گشايت دلهاي ملول از ملال روزگاران را مُعطر و مُنور
ميكني.
«جان جهان دوش كجا» رفتهاي؟ چون «زعشقت سوختم اي جان كجايي» چراكه گرما و ناي نفست اعتبار اين زمانه شد و باز چه خوش آنكه با تو هم قرين شديم. «برسان باده كه غم روي نمود اي ساقي» زيرا «بر آستان تو دل پايمال صد درد است» «رفتي تو به اين زودي/ تو باد صبا بودي، ماننده بوي گل/ با باد صبا رفتي» حالا ميتوانيم همه پاييز خزان زده را با همراهي آسمان بگرييم، استاد بگو... «گر ز حال دل خبر داري بگو/ ور نشاني مختصر داري بگو، مرگ را دانم ولي تا كوي دوست/ راه اگر نزديكتر داري بگو» عمري به «ربنا»هايت زبان دل ساكنان حرم دل شدي و بدرقهات ربنّاي خوشت، افطارها خوشتر شد از «ربنا»يت شورآفرين سرزمين تا رنگ زيباي نغمههايت سبز است طنينت تا عرش ميپيچد و افتخاري بر اين سرزمين كه «ايران اي سراي اميد/ بر بامت سپيده دميد»
«صنما با غم عشق تو چه تدبير كنم» سيمرغ باغ ملكوتي بودي و جاي تو در اين خاك نبود و پرواز آسماني ات آرام، هر چند كه از امشب عرشيان و قدسيان به آوازهايت در رقص و سماعند و خروش و اين ماييم كه تا هميشه دلتنگت ميمانيم و تا هميشه تاريخ اين وطن با «صداي مردم ايران» خداحافظي ميشود مگر چون «مرغ سحر ناله سر كن» پير ميشود يا از بين ميرود زندهاي تا زبان فارسي زنده است و حالا اي حكيم توس به پا خيز و ميزبان ميهماني باش كه گفت؛ (همچنان كه فردوسي زبان مرا نجات داد بايد موسيقي مملكتم را نجات بدهم و موفق بود)، خاك بر شما خوش باد و سفرت بخير استاد.