به مهر آمد و با مهر رفت
غلامرضا امامي
بس نكته غيرحسن ببايد كه تا كسي/ مقبول طبع مردم صاحبنظر شود
«حافظ»
در آن غروب غمبار كه انبوهي زن و مرد، پير و جوان، گريان به غم مقابل بيمارستان «جم» گرد آمده بودند چه ميكردند؟ چه ميگفتند؟ آنان و بسياري ديگر براي وداع با هنرمندي آمده بودند كه فرزند زمانه خويشتن بود و زبان زمانه را نيك دريافته بود. به چندين هنر آراسته بود. خطي خوش داشت، به گلآرايي ژاپني دل بسته بود و غم مردمان داشت. شجريان، شجري بودكه ريشه در اين خاك داشت و هر چه زمان ميگذشت ريشه فروتر ميرفت و در زمين گستردهتر ميشد و بر اين ريشه شاخهاي سر به آسمان ساييد و شاخههاي تناور، برگها به بر دادند و ميوهها به مردم بخشيدند. در سايه اين درخت جهان با ايران و موسيقي ايران آشنا شد. صداي سحرانگيز وي نه تنها به گوشهاي ايرانيان در هر شهر و روستا خوش آمد، بلكه او چون پيامبر صلح و صفا، شوق و عشق جهانيان را با ايران و موسيقي ايراني آشنا كرد. به حقيقت وي پلي بود از گذشته به حال و از حال به آينده. گردوغبار موسيقي را زدود و حجابي كه بر اين هنر قرنها تلنبار شده بود، سترد. مردم ما هميشه اين خنياگر شور و شيدايي و شادي را به ياد خواهند داشت. به گروهي سياسي وابسته نبود اما در كنار مردم و با مردم بود. به ياد دارم كه پيش از انقلاب به همت كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان 10 كاست از دستگاههاي موسيقي ايراني را وي خواند و چه خوش خواند. شايد تنها كسي بود كه اين گنجينه گرانبها را به نسل ما و آيندگان سپرد. اينك در اين روزها و در اين روستا با خود ميگويم شجريان رفت؟ نه. شجريان ماند...