حال خويش را در قال او ميديدند
رضا مختاري اصفهاني
محمدرضا شجريان فرزند خراسان بود و شجري از اين ديار كه از آب حكمت و ادب اين خطه نوشيده بود. او تجلي صداي مردماني بود كه آرزوها و روياهايشان را همسان رنج و دردشان در صداي او ميجستند. شجريان به عنوان يك خراساني تاريخ خراسان بزرگ را به نيكي درك كرده بود. از همين رو در سويي از تاريخ اين سرزمين ايستاد كه كساني چون فردوسي و ناصرخسرو قبادياني ايستاده بودند نه كساني چون عنصري. آثار او مخاطباني از جنس مردمان داشت. اگر عارف قزويني در ستايش از سيدضياءالدين طباطبايي و همراهي با جمهوريخواهي رضاخان ميسرود و ميخواند، شجريان اما در همراهي با مردماني ميخواند كه گاه توسط اهالي سياست كوچك شمرده شده بودند. از همين رو برخلاف عارف هيچگاه مردم را نكوهش نكرد. حتي در نظرش، جان اهالي بم ارزشمندتر از ارگ بم بود. هرچند برخي منتقد اين نظرش بودند. نواي «ربنا» او همان قدر براي مردمان بود كه ديگر آوازهايش. چنان زيست كه اهل قدرت و سياست با نام و يادش براي خود اعتباري بخرند نه آنكه اعتبار خويش به پاي ارباب قدرت بريزد. «مرغ سحر» با صداي او جاودانه شد كه گويي ايرانيان حال خويش را در قال او ميديدند. شجريان اين راز مانايي را به خوبي دريافته بود و تنزهطلبانه در مسير آن گام برداشت. او اگر خود را صداي مردم ميشناساند، به بهانه دوري از سياست خود را از مردم جدا نساخت. آن چنان زندگي كرد كه از كسي چون او انتظار ميرفت. عقابي شد كه آسمان ايران را درنورديد و به نظاره كلاغان و زاغاني نشست كه به دو روزه عمر شادند. شجريان به عنوان فرزند خراسان در زمانه ما ميراث اين سرزمين را به خوبي پاس داشت. او تنها استاد آواز نبود كه صداهاي بسياري در تاريخ اين سرزمين در گوشها پيچيدهاند، اما صدا و آواز شجريان پژواك صداي مردمان بود. آن صدايي كه ميماند، چنين صدايي است.