غلامعباس توسلي و مساله علوم اجتماعي در ايران
ميراث معرفتي جامعهشناس
نعمتالله فاضلي
بيستوپنجم مهر غلامعباس توسلي جامعهشناس و استاد برجسته دانشگاه بعد از مدت طولاني بيماري جان به جان آفرين تسليم كرد. او از جمله شخصيتهاي بزرگ و موثر دانشگاهي در ايران معاصر است كه در ساختيابي علوم اجتماعي ايران و از اين طريق جامعه ايران، نقش تاثيرگذاري ايفا كرد. از اين رو، شايسته و بايسته است كه درباره او، آثار و انديشه و زندگياش بينديشيم و سخن بگوييم. بازگويي و بازخواني روايت زندگي و آثار توسلي، بازگويي روايت كاميابيها و ناكاميهاي جامعه ماست. شخصيتها و بازيگران دانشگاهي بزرگ جامعه ما، بخشي از بازي بزرگتر جامعه ما در راه معاصر شدن و تجدد هستند. بازخواني و تحليل اين شخصيتها اگر به شيوهاي انتقادي صورت گيرد و به «انباشت انتقادي» دانش و تجربه بينجامد، ميتواند كمك مهمي در مسير توسعه علمي و اجتماعي جامعه باشد. من در اينجا نميخواهم درباره آثار و نوشتههاي استاد توسلي سخن بگويم، بلكه تلاش ميكنم مساله اصلي را توضيح داده و صورتبندي كنم كه ايشان در سراسر عمر دانشگاهيشان درگير آن بودند. به گمان من چيزي كه توسلي را ماندگار ميسازد و اكنون نيز ميتواند ميراث او براي جامعه ما باشد همين مسالهاي است كه او درگير آن بود.
توسلي رشته علوم اجتماعي در دانشگاهها در ايران پساانقلاب را آبياري كرد و مانع خشكيدن و ريشهكن شدن آن در توفان حوادث انقلاب شد. اين واقعيتي است كه همگان به آن اذعان دارند و نقش موثر او را در نجات «علوم اجتماعي دانشگاهي» از گزند فضاي انقلابي و توفاني دهه نخست انقلاب تاييد ميكنند. از اين رو، همه دانشآموختگان علوم اجتماعي در دهههاي اخير مرهون تلاشهاي توسلي هستند و لاجرم قدردان او خواهند بود. اما به گمان من تلاش ارزشمند توسلي را بايد در كوششهاي او براي كمك به «استقلال و تمايزيابي علوم اجتماعي» بدانيم. اين چيزي است كه «دغدغه توسلي» بود. براي توضيح اين امر مهم ابتدا بايد به نحو اجمال مساله استقلال يا تمايز يابي را توضيح دهم.
مساله بنيادي هنر، علم، فلسفه و فرهنگ در ايران معاصر، ناتواني اين قلمروها در كسب «استقلال نهادي» است. بورديو اين استقلال را با مفهوم تمايز شرح ميدهد. به تعبير پي ير بورديو «تمايزيابي» مهمترين فرايند هويتبخش مدرنيته است. در سطح زندگي فردي و روزمره، فرآيند تمايزيابي از طريق شكلگيري سبكهاي زندگي، منشها و سليقههاي گوناگون انجام ميشود و در سطح فرهنگ، اين «ميدانهاي» گوناگون هستند كه متناسب با حجم و نوع سرمايههاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگيشان در چارچوب نهادهاي هنري و دانشگاهي، تمايز پيدا ميكنند. در «ميدان هنر»، چيزي كه تشخص و تمايز را شكل ميدهد سرمايههاي زيباييشناسانه و سليقهها و منش متناسب و مقتضي اين ميدان است. در «ميدان دانشگاه» نيز سرمايه معرفتي، تعيينكننده جايگاه افراد در اين ميدان و موقعيت كلي اين ميدان است. بورديو نشان ميدهد كه همواره «درون ميدان ها» و همچنين «ميان ميدانها» منازعه سخت و جدي وجود دارد. وضعيت هر جامعه را بايد براساس چگونگي روابط درون و ميان ميدانها شناسايي و تحليل كرد. نكته كليدي اين است كه مناسبات قدرت در جامعه اجازه نميدهد ميدانها متناسب با قواعد خاص خود، يعني منطق اقتضاي وجودي شان عمل كنند. بورديو نشان داد كه در فرانسه و جوامع غربي، «ميدان اقتصاد» بر ميدان فرهنگ و هنر سيطره دارد و اين سيطره قواعد ميدان اقتصادي است كه نابرابريها و تبعيضها را از طريق فرهنگ توليد و بازتوليد ميكند. در جوامعي مانند ايران، «ميدان سياست» از طريق ايدئولوژيها به «ميدان دانشگاه» سيطره مييابد و با تعرض به اين ميدان و تحميل قواعد خود بر آن، سرشت و سرنوشت آن را دستكاري كرده و مانع از عملكرد اين نهاد مطابق قواعد يا منطق اقتضا وجودي آن ميشود. ميدان سياست، ميكوشد تا «قواعد» خود را بر نهاد علم و دانشگاه تحميل كند و مانع تمايزيابي اين نهاد ميشود. برآيند نهايي اين تنش و سلطهجويي، توسعه نايافتگي علمي و دانشگاهي است، زيرا شرط بنيادي توسعه ميدانها، استقلال آنهاست.
مساله علوم اجتماعي در جامعه ايران به ويژه در دوره پساانقلاب، مساله سيطره بدون چون و چراي قواعد ميدان سياست در نهاد دانشگاه بوده و هست. در سالهاي نخستين انقلاب، سخن از تعطيلي و ريشهكن كردن اين علوم از درون نظام آموزش عالي بود. توسلي به دليل سرمايه سياسي و ايدئولوژيكي كه در سالهاي پيش از انقلاب در نتيجه آشنايي و همزيستي با انقلابيوني مانند علي شريعتي، محمدعلي رجايي، حسن حبيبي و مهدي بازرگان داشت، توانست در نهادهاي انقلابي مانند ستاد انقلاب فرهنگي و همچنين وزارت علوم جلب اعتماد كرده و گفتوگو و چانهزني كرده و مانع از تعطيلي رشتههاي علوم انساني و اجتماعي شود. اما نقش و تاثيرگذاري اصلي توسلي در حفظ و گسترش علوم اجتماعي بعد از بازگشايي اين رشتهها آغاز شد. شايد بتوان گفت مهمترين نقش توسلي در علوم اجتماعي پساانقلاب، اين نبود كه مانع از تعطيلي اين رشتهها شود، زيرا احتمالا بدون بازيگري و تلاشهاي او نيز اين رشتهها به دليل نيازهاي جامعه و حتي نظام سياسي لاجرم بازگشايي ميشدند؛ چيزي كه نقش توسلي را برجستهتر و معنادارتر ميسازد رويكرد و عملكرد ايشان در تمام دوره فعاليت فكري و دانشگاهياش براي استقلاليابي علوم اجتماعي است.
توسلي در دوره پساانقلاب از اين فرصت برخوردار شد كه حداقل براي دو دهه برجستهترين شخصيت دانشگاهي علوم اجتماعي بانفوذ ايران در نظام دانشگاهي شود. از اين رو، رويكرد و عملكرد او ميتوانست تاثير و نقش تعيينكنندهاي در شكلگيري سرشت و سرنوشت علوم اجتماعي ايران بگذارد. توسلي به نحو جدي قائل به استقلال نهادي و معرفتي علوم اجتماعي از سياست و ايدئولوژي بود. استاد فقيد محمدامين قانعي راد در همايش بزرگداشت توسلي در 11 مهر 1395 گفت: توسلي «هيچگاه درگير جامعهشناسي ايدئولوژيك به معناي اسلامي و بومي آن نشده و همواره از جامعهشناسي علمي داراي استاندارد دفاع ميكند. در كتابهايي هم كه مينويسد مسائل مذهبي و غيرمذهبي را با يكديگر خلط نميكند و به همين دليل جامعهشناسي علمي را قبول دارد». اگر بخواهيم براساس كتابهاي دانشگاهي و تحقيقاتي توسلي، عملكرد و منش آكادميك او را ارزيابي كنيم، تحليل قانعي راد كاملا واقع بينانه است. مهمترين كتاب دانشگاهي توسلي، «نظريههاي جامعهشناسي» است كه بارها تجديد چاپ شد و يكي از منابع اصلي اين درس در دانشگاهها بود. در اين كتاب هيچ سخني از جهتگيريهاي سياسي و ايدئولوژيك وجود ندارد. اساسا او براي تاليف كتابهاي درسي جامعهشناسي علمي بسيار تلاش كرد و در هيچيك از اينگونه تاليفهايش به گرايشهاي سياسي و حاكم نپرداخت. توسلي در كلاسهاي درس نيز تلاش ميكرد تا استقلال علمي علوم اجتماعي را در نظر بگيرد، اگرچه بر پيوند ميان علوم اجتماعي با جامعه و مسائل آن نيز كاملا باور و تاكيد داشت. مجموعه تحقيقات تجربي كه او از پيش و پس از انقلاب در زمينه مسائل شهري و قلمرو جامعهشناسي كار و صنعت و بسياري موضوعات ديگر انجام داد، همه بيانكننده اين واقعيت است كه او به اهميت علوم اجتماعي آكادميك براي ساخته شدن جامعه ايران در بستر تجدد و معاصر شدن عميقا ايمان داشت و براي آن كوششهاي بسياري ميكرد.
در عين حال توسلي از آن دسته استادان دانشگاه نبود كه بخواهد از آرمان استقلال رشته دانشگاهي و علم اجتماعي، توجيهي براي محافظهكاري و مصلحتجوييها و عافيتطلبيهاي متعارف ميان بسياري از دانشگاهيان بسازد. او به عنوان روشنفكر و فعال سياسي عضو نهضت آزادي بود و تا آخر حياتش نيز اين عضويت را ادامه داد. توسلي با عضويت در اين حزب، شكلي از «فاصله انتقادي» با گفتمان سياسي حاكم را ايجاد كرده بود و اين امر نقش تعيينكنندهاي در شكلگيري هويت سياسي و مدني او داشت. براي دانشگاهيان اين موضوع كاملا آشكار و بسيار معنادار بود. توسلي از اين طريق نشان ميداد كه جامعهشناس ميتواند ضمن ايفاي نقش علمي و وفاداري به استانداردهاي دانشگاهي، فعاليت سياسي و مدني داشته و نوعي سرمايه و اعتبار سياسي و اجتماعي براي علوم اجتماعي بيافريند. از اين رو، توسلي استادي دانشگاه را صرفا به شغل و حرفهاي براي كسب و كار تقليل نميداد. اگر توسلي صرفا به كار نوشتن كتابهاي درسي و دانشگاهي ميپرداخت و در فضاي مدني و روشنفكري جامعه ايران مشاركتي نداشت، او اين جايگاه و اعتبار جدي در سطح ملي را به دست نميآورد. همانطوركه شخصيت شجريان را صرفا تواناييهاي هنري و موسيقيايياش شكل نميداد و مشاركت او در فضاي مدني جامعه ايران، اعتبار و جايگاه متمايزي به او بخشيد، اعتبار و اهميت توسلي نيز صرفا براي فعاليتهاي دانشگاهي و علمياش نبود. فاصله انتقادي كه توسلي از طريق فعاليتها و هويت مدنياش ايجاد كرد، بخشي از تلاش او براي كاستن از سيطره همهجانبه گفتمان سياسي حاكم بر علوم اجتماعي بود. توسلي ناگزير بود نقش دشوار و پيچيدهاي را ايفا كند. او از يك سو بايد در دانشگاه ميبود و از سوي ديگر جايگاهي در نظام سياسي ميداشت تا بتواند براي گسترش علوم اجتماعي و دفاع از آن فعاليت كند. اما در عين حال بايد از هضم و ادغام شدن كامل خود در سيستم پرهيز ميكرد. فعاليت و هويت سياسي و روشنفكرانه او كمك ميكرد تا اين پيوند او با سيستم استقلال و هويت مدني او را تا حدودي حفظ كند.
اما در انتها ميتوان هر چند به اجمال داوري كلي از كاميابي يا ناكامي توسلي در صورتبندياش از مساله استقلال نهادي و علمي علوم اجتماعي در ايران داشت. به گمان من به رغم تلاشهاي گسترده، صداقت و پيگيريهاي ارزشمند توسلي در تشخص بخشيدن يا تمايزيابي رشتههاي علوم اجتماعي و به ويژه جامعهشناسي، راه او ناتمام ماند و او نتوانست اين آرمان اصلي و دغدغهاش را به شيوهاي اصيل و تمامعيار تحقق بخشد. توسلي از سرمايه و منزلت دانشگاهي كمنظيري در علوم اجتماعي ايران در دوره پساانقلاب برخوردار شد. اين سرمايه بزرگ هم محصول تلاشهاي او بود و هم محصول موقعيت تاريخي كه او در آن قرار داشت. راه و آرماني كه انتخاب كرده بود نيز آرمان بزرگي بود و هست. اما تمايز و تشخصيابي ميدان علم و علوم اجتماعي صرفا از راه تاسيس نهادها و گسترش آنها و همچنين نوشتن و انتشار كتابهاي درسي و انجام پژوهش براي كمك به حل مسائل اجتماعي ممكن و ميسر نميشود. تشخصيابي و استقلال واقعي علم و علوم اجتماعي همچنين نيازمند جوشش خلاقيتها و نوآوريهاي معرفتشناختي و روششناختي و نظري است. چيزي كه براي علم قدرت و اصالت ميآورد و مانع سيطره يا هجوم ويرانگر قواعد ميدانهاي ديگر به آن ميشود، تلاش براي ارايه روايتي ناب از معرفت علمي است، روايتي كه بتواند اعتبار و شايستگي آن را اجتماع علمي هم در سطوح ملي و هم در سطوح جهاني پذيرا باشد.
شرح بيشتر اين داستان در اين يادداشت مجمل نميگنجد و ناگزير به همين مقدار بسنده ميكنم. اما منصفانه و واقعبينانه نيست اگر نگوييم كه تحقق چنين آرماني، وظيفه جمعي همه كنشگران دانشگاهي است و نبايد و نميتوان از استاد توسلي و هيچ فرد خاصي انتظار داشت كه مسووليت چنين بار سنگيني را بر دوش كشد. توسلي تا آنجا كه «موقعيت تاريخي» و «مقتضيات نظام دانش در ايران امروز» اجازه ميداد كوشيد و براي دغدغههايش مبارزه كرد. اگر ما و ديگران هم بتوانيم همانند او و اندازه او بكوشيم و دغدغهمند باشيم، ميتوان اميد داشت كه دير يا زود علوم اجتماعي دانشگاهي در ايران به استقلال و تشخصي ميرسد كه استاد توسلي روياي آن را در سر داشت و ميپروراند. راه رسيدن به اين مقصود هم اين است كه «ميراث معرفتي توسلي» را به شيوهاي انتقادي ارزيابي كنيم و از راه گفتوگوي جمعي و معرفتي آن را پالايش و آرايش مجدد دهيم. تا آنجا كه توسلي و ميراث او در گفتمان علوم اجتماعي ايران رسوب كرده و به صورت دانش در ضمير و زبان كنشگران اين علوم استقرار و هويت مستقل پيدا كند. در اين مسير به گمان من سه پرسش اساسي بايد در برابر ميراث معرفتي توسلي قرار گيرد: 1) توسلي جامعهشناسي و علوم اجتماعي را چگونه ميديد؟ 2) توسلي چه روايت و رويكردي از مساله و جامعه ايران داشت؟ 3) توسلي يادگيري و ياددهي علوم اجتماعي را چگونه ميدانست؟ آينده توسلي در گرو اين است كه ما و آيندگان اين پرسشها را چگونه صورتبندي و دنبال كنيم.
علوم اجتماعي ايران امروزه از نظر نهادي از ساختارهاي لازم برخوردار است. دانشآموختگان، مجلات، گروههاي آموزشي و رسانه امكانات قابل قبولي دارند. بايد ديد كه آيا اين امكانات ميتواند با «ميراث معرفتي توسلي» مواجههاي فعال و انتقادي كند يا خير. به خاطر داشته باشيم كه توسعه علمي و ماندگاري عالمان تنها و تنها از طريق «انباشت انتقادي» دانش و «گسترش روابط بينامتني» ممكن ميشود و لاغير. اگر چنين اتفاق مباركي رخ دهد، در آن صورت ميتوان اميدي براي استقلاليابي نهاد علوم اجتماعي در ايران را داشت. اين همان رويايي است كه استاد توسلي برايش زيست و مبارزه كرد. ياد و نامش را براي هميشه گرامي ميداريم و راه او براي استقلال نهاد علم و علوم اجتماعي ايران را خواهيم پيمود.
استاد انسانشناسي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي
استاد جامعه شناسان
از شمار دو چشم يك تن كم/ وز شمار خرد هزاران بيش
استاد بزرگ و پيشكسوت علوم اجتماعي و جامعهشناسي ايران، جناب آقاي دكتر غلامعباس توسلي، بعد از يك دوره بيماري صبح روز پنجشنبه 25 مهر 1399 در منزل خود در تهران جان به جان آفرين تسليم كرد.دكتر توسلي متولد 1314، از نيمه دهه 40 تا نيمه دهه 90 شمسي در كسوت استادي در موسسه تحقيقات اجتماعي و دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران و ساير دانشگاهها به تدريس نظريات و حوزههاي جامعهشناسي به آموزش و پژوهش اشتغال داشته، آثار ارزشمندي تاليف و ترجمه كردهاند و بسياري از دانشآموختگان علوم اجتماعي افتخار شاگردي ايشان را داشتهاند. استاد دكتر توسلي در دوران پس از انقلاب نقش تعيينكنندهاي در حفظ و تداوم و تثبيت رشتههاي علوم اجتماعي و جامعهشناسي داشت و علوم اجتماعي ايران از اين رو وامدار تلاشهاي مسوولانه اين استاد فرزانه هستند. وي همچنين از موسسان و اولين رييس انجمن جامعهشناسي ايران بوده است و نقش تعيينكنندهاي در ايجاد و تثبيت جايگاه انجمن ايفا كرد.درگذشت اين استاد بزرگ جامعهشناسي ايران را به خانواده محترم استاد، به خصوص همكار ارجمندمان سركار خانم دكتر افسانه توسلي، همه همكاران و شاگردان ايشان و اجتماع علمي جامعهشناسي و علوم اجتماعي ايران تسليت عرض ميكنيم و براي ايشان رحمت و مغفرت و براي خانواده معزز ايشان شكيبايي و طول عمر باعزت مسالت داريم. در خصوص زمان و نحوه برگزاري مراسم تشييع استاد بعدا اطلاعرساني خواهد شد.
انجمن جامعهشناسي ايران ، دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران، انجمن ايراني مطالعات فرهنگي و ارتباطات ، انجمن انسانشناسي ايران، انجمن جمعيتشناسي ايران