• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4847 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۴ بهمن

سيگار و روزنامه

جواد ماهر

گفتم كتاب چاپ كنم. آدم است ديگر و گاهي ممكن است حرف‌هاي عجيب غريب بزند. اين جور جاها بايد اطرافياني باشند كه بگويند: «بشين، بينيم، بابا.» اطرافيانِ من ولي حمايت كردند. زنم گفت: «پا شو، زنگ بزن به انتشاراتيه». يكي، دو روزه هر چه انتشاراتي دم دستم رسيد زنگ زدم. كتاب‌هاي قفسه كتاب را يكي يكي برداشتم، و به شماره انتشاراتي‌شان زنگ زدم. ناشرها برخورد سردي داشتند. برخي مي‌گفتند پذيرشِ اثر نداريم. برخي نمي‌دانستند «پذيرش اثر» يعني چه؟ برخي اول مي‌پرسيدند: «شما؟» وقتي مي‌شنيدند «محمود دولت‌آبادي» يا «تقي مدرسي» نيستم، نااميد مي‌شدند. برخي قدري پيش مي‌آمدند، و مي‌پرسيدند: «چه كتابي؟» و وقتي مي‌شنيدند: «روايت»، قاطي مي‌كردند و قطع مي‌كردند. هيچي ديگر. چندمين تلاشم براي نشرِ كتاب، شكست خورد. نشستم و خدا را شكر كردم كه همين چند تا روزنامه و مجله و فضاي مجازي هست كه ما فقيرْ مردم، نوشته‌ها و ديدگاه‌هاي‌مان را منتشر كنيم. وگرنه از بي‌ابرازِ ديدگاهي مي‌مُرديم. پيرمردِ سوپري همه‌چيز دارد. سيگار و ناس و روزنامه هم دارد. سيگار و ناس بيشتر از روزنامه مي‌فروشد. 10 تا روزنامه مي‌آورد، ولي سيگار و ناس، زياد دارد. 10 تا روزنامه را ولي هر روز مي‌آورد. سودِ زيادي براي‌اش ندارد. ولي روزنامه را قطع نمي‌كند. صبحِ سحر در سرما و گرما با موتور مي‌رود روزنامه را مي‌آورد. شايد مي‌خواهد پاي روزنامه‌خوان‌ها از مغازه‌اش قطع نشود. پارسال، پيرمرد سكته كرد. تا خوب شود، پسرِ جوانش مغازه را باز مي‌كرد. پسرك، روزنامه را قطع كرد. مي‌گفت: «نمي‌صرفد». مي‌گفت: «پدرم در هواي سرد و گرم مي‌رفت پي روزنامه كه بيمار شد». آرزو كردم پيرمرد خوب شود و برگردد و دوباره روزنامه بياورد. پيرمرد برگشت، و روزنامه را برگردانْد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون