ادامه از صفحه اول
برجام، انتخابات، اصولگرايان
بنابراين هر دو فرض به يك نتيجه نسبتا مشابه در فضاي انتخاباتي ميرسد. در چنين فضايي هر نامزدي كه به طور جدي شعار اصلاح در روابط خارجي را سر دهد، به لحاظ تبليغاتي و سياسي چندين گام جلوتر از ديگران است و اگر اين نامزد مورد اعتماد اصلاحطلبان باشد، بهطور عادي اين ظرفيت و توانايي را دارند كه مردم را هم پشت آن بسيج كنند و از حالا ميتوان احتمال داد كه نتيجه جز آن خواهد بود كه اصولگرايان انتظار دارند و اسب خود را براي سواري در پاستور زين كردهاند. در اين فضا تاكيد بر نظامي بودن فرد يا اقتدار شخصي مسالهاي را حل نميكند، مگر آنكه در خدمت اين شعار باشد. با توجه به اين وضعيت به نظر ميرسد كه تنها راهحل، پيشنهاد امام جمعه قم است كه شوراي نگهبان مجامله را كنار بگذارد و خيلي روشن همه را حذف كند و دو نفر از جوانان انقلابي را معرفي كند، زيرا مطابق نظر وي اينجا دموكراسي غربي نيست. البته اين راهحل در روي كاغذ جالب و شدني است، ولي آثار و عوارض يكي از اين جوانان انقلابي را مردم پيشتر ديدهاند و پيه آن به تن كشور ساييده شده است. همان يكبار براي تاريخ يك كشور كافي است.
درباره «تنهايي استراتژيك»
حتي يكي از پادشاهان گوركاني (اكبرشاه) براي حل مشكلات فرقهاي، آيين جديدي به نام «توحيد الهي» براي برقراري «صلح كل» ايجاد كرد كه شباهت زيادي به آيين تصوف داشت. اما ازبكان و عثماني هويت ملي خود را بر اساس مذهب اهل سنت تعريف ميكردند و در مقاطعي گرايش به همكاري با هم عليه ايران صفوي داشتند. در چنين شرايطي ايران با هويت شيعي و دولتهاي اروپايي با هويت مسيحي در چنين شرايطي متمايل به دوستي و اتحاد با هم عليه دولت عثماني به عنوان دشمن مشترك بودند و در عمل و در حد امكانات آن دوره تاريخي توانستند زمينههايي براي همكاري گسترده با هم ايجاد كنند؛ امري كه موجب خشم عثماني بود. تلاشهاي نادرشاه (كه براي جنگهاي بيمعني و بيپايان خود هم به سرباز سني نياز داشت و هم به سرباز شيعه) براي حل اختلافات مذهبي بين ايران و عثماني به جايي نرسيد. با اين حال، برخي تحولات و تجربهها در ادوار بعدي نشان داد كه درك و برداشت ايرانيان از موقعيت خود و مذهب شيعه و زبان و فرهنگ فارسي الزاما مانعي براي دوستي و همكاري با ديگر ملتهاي منطقه نيست. روابط ايرانيان با گروههاي جمعيتي عرب تا قبل از سربرآوردن پانعربيسم عمدتا دوستانه بوده است تا حدي كه دربار پهلوي اول با وجود گرايشهاي ملي و باستانگرايانه و با وجود مغايرت با قانون اساسي ترديدي در مزاوجت با يك دربار عربي نكرد. در 1317 شمسي نيز افتراقات مانع از آن نشد كه نمايندگان دولتهاي ايران و تركيه و عراق و افغانستان در تهران گرد هم آيند و امضاي خود را پاي سندي براي همكاري نهند كه به پيمان سعدآباد مشهور شد. دو دهه بعد نيز پيمان سنتو و سازمان همكاري منطقهاي و نيز روابط بسيار نزديك با شماري از دولتهاي دست راستي ترك و عربي نشان داد كه همسوييها و گرايشهاي سياسي تعيينكنندهاند و برداشتها و الگوهاي تاريخي يا مذهب و زبان و فرهنگ الزاما نبايد و نميتوانند مانعي براي همكاري دولتهاي همسو و ملتهاي همسايه باشند. اجمالا مشكل عمده طي چند دهه گذشته تمركز ايران بر كار در حوزه عربي بوده كه منشا برخي سوءتفاهمها و در نتيجه تعارضات سياسي شده است. چنين اولويتي به نوبه خود ما را تا حدودي از نياز مبرم به كار در ساير حوزهها، به ويژه حوزه فرهنگ و زبان فارسي غافل كرده است. كم توجهي به اشتراكات زباني و فرهنگي كه به ويژه ما ايرانيان را به كشورهايي مانند افغانستان و كشورهاي آسيايي ميانه پيوند ميدهد، موجب شده تا خلأ ايجاد شده توسط ديگران پر شود. البته جاي بحث در اين مورد بسيار است.