اسماعيل مسيحگل
هرمان هسه يكي از پُرمخاطبترين نويسندگان خارجي در ايران است. بيشتر رمانهاي اين نويسنده آلماني- سوييسيِ برنده نوبل ادبي 1946 در ايران با ترجمههاي مختلف و متفاوت به بازار كتاب عرضه شده است. در روزهاي گذشته مجموعهاي از او به نام «هرمان هسه و شادمانيهاي كوچك» به تدوين و ترجمه رضا نجفي و پريسا رضايي از سوي انتشارات مرواريد به چاپ دهم رسيد كه با توجه به ركود و كسادي بازار چاپ و نشر، در نوع خود قابلملاحظه است. چندي پيش هم رمان «دميان» هسه با ترجمه رضا نجفي در مدت كوتاهي سه نوبت از سوي نشر افق تجديد چاپ شد؛ تجديد چاپهايي كه از استقبال خوانندگان فارسيزبان از هرمان هسه حكايت دارد. در كارنامه رضا نجفي ترجمه 15 كتاب، 10 كتاب تاليفي و انتشار نقدها، مقالات و يادداشتهاي مختلفي در مطبوعات ديده ميشود. به بهانه چاپ دهم كتاب «هرمان هسه و شادمانيهاي كوچك» با رضا نجفي در مقام مترجم آثار هسه گفتوگو كردم.
هرمان هسه نويسنده پرفروشي است. از اينجا آغاز كنيم كه آيا بازار گرم آثار هسه تاثيري در انتخاب كارهاي او براي ترجمه داشت؟
نه، به هيچوجه! من پيش از ترجمه كار هسه، در مقام يك خواننده به آثار او علاقهمند شده بودم. 15يا 16 ساله بودم كه كاملا تصادفي رمان گرگ بيابان به دستم رسيد. پيش از آن من حتي نام هسه را نشنيده بودم، اما با خواندن اين رمان، گويي جادو شدم. از من نپرسيد كه چه چيز باعث شد نوجواني ايراني بدون آگاهي از فلسفه نيچه و مفاهيم مكتب يونگ و گنوسيسم و ايدهآليسم آلماني كه لازمه فهم آثار هسه است، بر اساس ترجمه نه چندان خوب «گرگ بيابان» به طلسم اين كتاب گرفتار آيد. اين رازي است كه خودم هم از آن سر در نميآورم. فقط حدس ميزنم كه لابد بخشي از ناخودآگاهي من با جنبههايي از سپهر انديشه هسه همسنخي داشت. آن زمان اين نوجوان 15 ساله ايراني بيشك شباهتي به شخصيت اصلي رمان، هاري هالر نداشت و دشواريهايش نيز دشواريهاي يك ميانسال آلماني نبود اما شايد ناخودآگاه دريافته بودم كه اين رمان پيشگويي حديث نفس من در آينده است و چندان نيز شگفتزده نشدم كه در آستانه پنجاه سالگي خودم را در همان وضعيت و حال و هواي هاري هالر يافتم.به هر حال دليل گزينش آثار هسه براي ترجمه هر چيز ديگري بود مگر بازار گرم آثارش در ايران و در نظر داشته باشيد من پيش از ترجمه هسه نقدهايي بر آثار او نوشته و حتي از سر شور و شعف با جيب خالي به دهكده زادگاه هسه در جنگل سياه سفر كرده بودم. از آن گذشته من گزينش اثري براي ترجمه صرفا به ملاحظه پرفروش بودنش را كاري غيرحرفهاي البته به معناي اخلاقياش، ميشمارم. ترجمهاي كه بيعشق صورت گيرد، آني نميشود كه ميتوانست و ميبايست شود؛ شرط چنين عشق نيز شناخت است، بي شناخت، هر عشقي لاجرم در سطح باقي ميماند.
چرا ترجمه از هسه را با اين مجموعه آغاز كرديد؟
پيرو بحث پيشين بايد تكرار كنم مترجم خوب كسي نيست كه تابع تقاضاي بازار است، مترجم خوب بايد بداند نياز مخاطب بيشتر كدام است و جاي چه كتابي خالي است. اين، گونهاي احساس مسووليت در برابر خواننده است و بياحساس مسووليت، عشق نيز ارزشي نخواهد داشت. براي ترجمه، به عشق و براي عشق به شناخت نياز است و بياحساس مسووليت، شناخت بيارزش خواهد بود. زماني كه خانم پريسا رضايي و من دست به تدوين و ترجمه مجموعه «هرمان هسه و شادمانيهاي كوچك» زديم، مانند هماكنون بيشتر ناشران به دنبال انتشار رمانهاي هسه بودند؛ ولو ترجمه مكرر در مكررشان اما باور من اين بود كه هسه در ايران نامداري ناآشناست. هسه را فراوان ميخواندند بي آنكه او را درست بشناسند. به ندرت كاري از او از زبان مبدا، يعني آلماني بازگردان ميشد. كيفيت ترجمهها پذيرفتني نبود. از آن گذشته خوانندگان ايراني هيچ هسه شاعر، هسه منتقد، هسه نقاش و هسه جستارنويس را نميشناختند. ايده من اين بود كه در اين هياهوي چاپهاي مكرر رمانهاي هسه، بايد به وجوه كمتر شناخته و بلكه ناشناخته هسه پرداخت. از اين رو همكارم خانم رضايي و من با وسواس دست به تدوين يك مجموعه زديم و بخشي از جستارها، سه داستان، حدود سي شعر، چندين نقد از و درباره هسه، چندين نامه و تصاويري از نقاشيهاي او را براي اين مجموعه برگزيديم. در روزگاري كه كتابسازي مد بود و آب ريختن در كار، دو يا حتي سه برابر مواد و مصالح ترجمه شده، تاليف شده، پيوستهايي شامل كتابشناسيها و كارنامه كاري هسه و ... را بيرحمانه حذف كرديم و دستكم سه كتاب را در يك كتاب فشرديم و گنجانديم. به عبارتي يك مجموعه پر و پيمان و براي زمان خودش تر و تازه و نو در شناخت بهتر اين نامدار ناآشنا. گذر زمان نشان داد كه وسواس و سختگيري آغازين ما ارزشش را داشت.
بنابراين انتخاب اول مترجم براي شما به مثابه انتخاب ويژهاي است.
بله، براساس تجربه، پيشنهادم به مترجمان يا نويسندگان جوان اين است كه بكوشند با يك انتخاب خوب وارد بازار كتاب شوند. يك آغاز خوب، استقبال خوانندگان و ناشران را از كارهاي بعدي آدم تضمين ميكند. «هرمان هسه و شادمانيهاي كوچك» نخستين كتاب من در مقام مترجم بود. موفقيت اين اثر موجب شد خوانندگان و ديگر ناشران به كارم اعتماد كنند و از كارهاي بعدي من نيز استقبال كنند. كساني كه با اوضاع چاپ و نشر در ايران آشنا هستند ميدانند كه چه اقبال خوشي است كتاب آدم حتي به چاپ دوم برسد؛ چه رسد به چاپ دهم! از اين رو دستكم من درباره كتاب هرمان هسه و شادمانيهاي كوچك سخت بختيار بودم؛ به ويژه اينكه اين ترجمه و تدوين از سوي منتقدان فراواني با نظر لطف روبرو شد. به هر حال اين كتاب يادگاري از دوران جواني من است و كلي براي من جنبه نوستالژيك دارد. با اين كار بود كه من به عنوان مترجم و بلكه هسهشناس شناخته و تثبيت شدم و بخشي از زندگي حرفهاي من آغاز شد. خوشحالم اين اثر پس از 20 سال همچنان زنده است و نفس ميكشد و خوانندگان جديد مييابد.
جريان چاپش از چه قرار بود؟ چطور شد انتشارات مرواريد كتاب را چاپ كرد؟
گويا نصايح من به همكارانم دارد فزون از اندازه ميشود. با اين حال از من به مترجمان و نويسندگان جوان نصيحت كه از همان آغاز با يك ناشر معتبر و خوشنام كار كنند تا از اعصاب خرد شدنهاي بعدي آسوده باشند. البته ميدانم كه اين پيشنهاد مانند پيشنهاد زنگوله به گردن گربه انداختن است. يعني دست برقضا مشكل نوقلمان همين است كه ناشري به آنان اعتماد كند. ما اين بختياري را داشتيم كه آقاي حسنزاده، از مديران نشر مرواريد و مسوول انتخاب كتاب، باورش اين بود كه بايد به مترجمان مستعد و جوان و پر انرژي فرصت و ميدان داد. خُب، ما نيز هم جوان بوديم و هم پر شر و شور و به گمانم مستعد. به هر حال آقاي حسنزاده هم پرتجربه بود و تشخيص داد كه پيشنهاد ما براي انتشار مجموعهاي از هسه، موفق از كار در خواهد آمد. جداي از اين، بارها و بارها اين ناشر ما را از دلسردي درباره اوضاع آشفته چاپ و نشر بازداشت و روحيه ما را حفظ كرد. اجازه دهيد تنها يك مورد ذكر كنم از باب نمونه براي شناخت ناشر خوب از ناشر بد. ميدانيد كه من سالهاست در آلمان زندگي ميكنم و هيچ خبردار نميشوم آيا كتابي از كتابهاي قديميام تجديد چاپ شده است يا خير؟ بارها شد كه مانند ديروز، خروسخوان صبح، آقاي حسنزاده كه آدم سحرخيزي است از ايران زنگ زد و خبر چاپ مجدد كتابم را داد. چنين اخلاق حرفهاي در اين روزگار وانفسا كه بسياري دوستيها سر مبالغ جزيي به آساني به باد ميرود، ناياب و ارزشمند است و تفاوت يك ناشر خوب و معتبر با انبوه ناشران سودجو را نشان ميدهد.
به جز «هرمان هسه و شادمانيهاي كوچك» كه همين روزها به چاپ دهم رسيد، شما كارهاي ديگري نيز از هسه ترجمه كردهايد. از آنها هم بگوييد.
البته گفتم كه من از 20 سالگي تا به امروز مقالهها و نقدهاي فراواني درباره هسه و آثارش نوشتهام. نخستين و تا به حال تنها منبع تاليفي در زبان فارسي كه به نقد و تفسير كارهاي هسه پرداخته «شناختي از هرمان هسه» نوشته من است. متاسفانه هنوز فرهنگ خواندن نقد ميان خوانندگان فارسيزبان جا نيفتاده است. به رغم ده بار چاپ مجموعهاي كه صحبت آن را كرديم، اثر تاليفي من كه انتشارات كاروان منتشرش كرده بود در همان نخستين چاپ متوقف مانده و حتي پس از آنكه ناشر اجازه انتشارش را به خودم واگذار كرد، نتوانستم ناشري براي چاپ آن بيابم.به هر حال جدا از نقدهايي كه بر آثار هسه نوشتهام، گزيدهاي از اشعار او را نيز با نام «پرسه زدن در مه» به ياري نشر هرمس ترجمه كردهام. متاسفانه به رغم اينكه اين كتاب سالها ناياب است، هنوز ناشر كتاب را براي چاپ مجدد نفرستاده است.رمان «دميان» هسه را نيز نشر افق به ترجمه من منتشر كرده كه به تازگي به چاپ سوم رسيده است. در ضمن من كتاب در ستايش سالخوردگي اين نويسنده را كه به ترجمه پريسا رضايي از سوي انتشارات مرواريد منتشر شده است، ويراسته و پيشگفتاري نيز بر آن نوشتهام. اكنون نيز مشغول ترجمه «سيذارتا» هستم.
چرا دميان را ترجمه كرديد؟ مگر نه اين است كه اين رمان از سوي چندين مترجم به فارسي بازگردانده شده است؟
راستش پيشنهاد من به نشر افق نقد آثار هسه بود. در مقابل ناشر اصرار بر ترجمه برگزيده رمانهاي هسه را داشت. نظر ناشر اين بود كه بيشتر اين آثار از آلماني ترجمه نشدهاند و كيفيت ترجمهها مطلوب نيست و در هرحال تقاضا همچنان براي اين آثار وجود دارد. پس از چك و چانههاي فراوان ناشر و من به راهحل ميانهاي رسيديم؛ اينكه من كار ترجمه را انجام دهم و ناشر هم نقد و تفسير كار را به پيوست ترجمه منتشر كند. چنين شد كه «دميان» را ترجمه و با نقد و تفسير مفصلي به دست انتشار سپردم. گفتني است كه اين ترجمه تنها ترجمه از زبان آلماني است و مهمتر اينكه ناشر ايراني كپيرايت اثر را از ناشر آلماني اخذ كرده است. به عبارتي اين ترجمه با رضايت، كنترل كيفي و تاييد ناشر آلماني منتشر شده است. شايد اين نكتهها چاپ و نشر كار مرا توجيه كند. چاپ سوم اين اثر در مدتي به نسبت كوتاه، به رغم وجود و حضور ترجمههاي گوناگون از همين كتاب در بازار نشر، گوياي درستي گمان ناشر و موفقيت كار من بوده است.
صرف نظر از آنچه به مزاح گفتيد كه نصايحتان به جوانترها برون ز اندازه شده، اتفاقا آنچه گفتيد راهگشا است. به هر حال اين تجربهها ميتواند به كار مترجمان جوان بيايد. ديگر چه توصيههايي داريد؟
اينكه پراكندهكاري نكنند. ترجمه ده كتاب از يك نويسنده ارزشش بيشتر است تا ده ترجمه از نويسندگان متفاوت. وقتي شما روي آثار يك نويسنده تمركز كنيد به زودي بدل به متخصص همان نويسنده ميشويد. گاهي فقر ما ميتواند موجب غناي ما شود. در غرب آنقدر درباره هر نويسنده نوشته و آثارشان را ترجمه كردهاند كه نزديك به محال است آدم بتواند بدل به متخصص براي نمونه كافكا يا داستايفسكي، يا هر نويسنده ديگري شود. در اين بيبضاعتي منابع و ترجمهها و نوشتهها با اندكي تمركز و كار تخصصي آدم به راحتي بدل به كارشناس فلان نويسنده خواهد شد. به مترجمان جوان پيشنهاد ميكنم از اين وضعيت سود ببرند و هم خدمتي به جامعه كتابخوان ايران بكنند و هم بدل به مترجمي حرفهاي شوند.
جدا از مترجم آثار هسه، شما را به عنوان داستاننويس و ... هم ميشناسند. در پايان ميخواهم از شما بپرسم كه ما كدام رضا نجفي را بايد پيش از بقيه بشناسيم؟
خب، چون صحبت سر چاپ جديد كتاب «شادمانيهاي كوچك هرمان هسه» است، پس لابد در حال حاضر شما با مترجم كار روبرو هستيد! اما من متوجه نكته نهفته در پرسش شما هستم؛ اينكه آيا اين تعدد مشغلهها آسيبي به كيفيت حرفهاي كار نميزند؟ اينجا بايد دو نكته را متذكر شوم. نخستين نكته كه من همواره به همكاران خود يادآور ميشوم اين است كه در كشوري چون ايران اگر بخواهي با يك كار فرهنگي زندگيات را بچرخاني دير يا زود دچار مشكل خواهي شد. در اين ديار نشريات عمر درازي ندارند؛ ناشران در خطر ورشكستگي قرار دارند، تضميني هم به صدور مجوز براي چاپ كتاب نويسنده و مترجم جماعت نيست؛ با نقد ادبي هم كه ناگفته پيداست نميتوان گذران زندگي كرد و قس علي هذا. به اين ترتيب به قول قدما آدم بايد بياموزد به چند هنر آراسته شود.اما نكته دوم؛ به رغم گوناگوني پيشهها، من به شخصه همواره در يك حوزه مشخص كار كردهام و آن ادبيات داستاني است. من اگر چيزي نوشته يا نقد كردهام، اگر چيزي به فارسي بازگرداندهام، يا ويراستهام، اگر تدريس كردهام يا داوري آثاري را برعهده گرفتهام، نزديك به همه آنها در حوزه ادبيات داستاني بوده است. به همه همكارانم نيز همين توصيه را دارم كه در حوزه مشخصي كار كنند تا پس از مدتي در آن بخش متخصص شوند و كارشان حرفهاي باشد.
مترجم خوب كسي نيست كه تابع تقاضاي بازار است، مترجم خوب بايد بداند نياز مخاطب بيشتر كدام است و جاي چه كتابي خالي است. اين، گونهاي احساس مسووليت در برابر خواننده است و بياحساس مسووليت، عشق نيز ارزشي نخواهد داشت. براي ترجمه، به عشق و براي عشق به شناخت نياز است و بياحساس مسووليت، شناخت بيارزش خواهد بود.
زماني كه خانم پريسا رضايي و من دست به تدوين و ترجمه مجموعه «هرمان هسه و شادمانيهاي كوچك» زديم، مانند هماكنون بيشتر ناشران به دنبال انتشار رمانهاي هسه بودند؛ ولو ترجمه مكرر در مكررشان؛ اما باور من اين بود كه هسه در ايران نامداري ناآشناست. هسه را فراوان ميخواندند بيآنكه او را درست بشناسند. به ندرت كاري از او از زبان مبدا، يعني آلماني بازگردان ميشد. كيفيت ترجمهها پذيرفتني نبود.