بحران اقتصادي و ايمان
عباسعلي منصوري
ايمان، اشتغال تن و غرق شدن در مناسك نيست. ايمان، اشتغال دل و ذهن به خداست. ايمان احساس نابسنده بودن امور روزمره و طلب يك امري متعالي است كه هم به زندگي معنا دهد و هم شوق و تعالي روحي برانگيزد. ايمان پر كردن خلأهاي زندگي مادي (همچون هويت، قانون) نيست، ايمان درد و طلب خدا داشتن است؛ گويي فرد مومن جهان عاري از خدا را جهاني سرد و بيروح ميبيند و در بن دل خود تمنا ميكند كه كاش همه حقيقت همين جهان سرد نبود بلكه در پس اين امور ملموس و روزمره امري باشد كه ارزش هدف بودن و عشق ورزيدن را داشته باشد. با اين وصف ايمان از سنخ عشق و اشتغال به امري است كه دل و ذهن فرد مومن را ميربايد. بنابراين در مسير ايمانورزي هر آن چيزي كه ذهن و دل و حواس انسان را به خود مشغول دارد و اين اشتغال همراستا با اشتغال به خدا نباشد، آن چيز از جمله موانع ايمان و دينورزي خواهد بود. فقر و تورم وقتي كه تبديل به بحران اقتصادي شود به گونهاي كه افراد هر روز با مظاهر و وجوه اين بحران مواجه شوند و در هر تصميمگيري اثرات اين بحران را ببينند و دچار محاسبهگري دائم شوند...
به بحران ايمان منجر ميشود. بحران ايمان هنگامي است كه زمينه و شرايط نه تنها نسبت به ايمان و دينورزي خنثي نباشد بلكه در تقابل با زندگي و مشي مومنانه باشد و بحران اقتصادي گرفتار شدن در چنين زمينه و هوايي است زيرا در بحران اقتصادي ذهن و دل آدمي مشغول معاش ميشود و بالطبع آن عقل معاشانديش بر عقل معادانديش غلبه ميكند. و اينجاست كه بايد انديشيد كه به راستي فقر ذهن و دل آدمي را بيشتر مشغول خود ميكند يا ثروت و تمكن؟
گرچه نميتوان پاسخي مطلق و كلي به اين پرسش داد زيرا يك طرف ماجرا سرشتها و مزاجهاي متفاوت افراد است اما ميتوان گفت كه در اكثر موارد فقر بيشتر ذهن آدمي را به خود مشغول ميكند زيرا فقر دو نوع اشتغال با خود به همراه دارد: ۱- اشتغال ذهني ۲- اشتغال عيني به كار و فعاليت براي تامين معاش. يعني فرد چندان اوقات فراغت و آسايش جسماني ندارد كه نوبت به دعا و تامل برسد. خستگي جسمش، روح و روانش را هم خسته ميكند. بيوجه نيست كه امام سجاد از خداوند درخواست ميكند كه به او وسعت رزق دهد و چنان او را درگير به دست آوردن رزق نكند كه زماني براي دعا و مناجات نداشته باشد. تاكيد بر زيان بار بودن ثروت و تمكن براي ايمان و معنويت به اين خاطر است كه بين تمكن و دلبستگي خلط ميشود. گرچه تمكن ممكن است سبب دلبستگي شود اما واقعا فقر هم سبب دلبستگي و تمناي دايم چيزي ميشود كه فرد فاقد آن است اما در بن دل آن را طلب ميكند. گرچه فرد فقير امور كمتري براي دلبسته شدن دارد اما ذهن و دل او در طلب و تمناي دايم است. ذهن و دل او دلبسته خواستهها و نداشتههايش است. اتفاقا فقر در دنياي كنوني بيشتر از گذشته سبب اشتغال ذهن ميشود زيرا هم گستره نيازها و مصرفها بيشتر شده است و فرد هر چقدر رياضت و زهد به خرج دهد نميتواند از برخي نيازهاي جديد صرفنظر كند. و هم به خاطر اختلاف طبقاتي و تنوع زندگيها زهدگرايي دشوارتر شده است. به نظر ميرسد كه طبقه متوسط در بهترين وضع بالقوه و شايد بالفعل نسبت به ايمان و معنويت قرار دارند و اگر يك تحقيق ميداني مساله نسبت ايمان و معنويت با طبقه اقتصادي را بررسي كند، اين فرضيه را تاييد خواهد كرد. بنابراين هم خود افرادي كه دغدغه ايمان و معنويت دارند بايد معاش را جدي بگيرند و هم حاكمان و اهل سياست كه ايمان و فرهنگ براي ايشان اصل است بايد رفاه و اقتصاد را دست كم نگيرند و اگر واقعا خواهان مردماني با ايمان و اخلاقمدار هستند، بايد با برطرف كردن مشكلات اقتصادي اشتغال ذهني آنها را كمتر و كمتر كنند.