خدايا مطربان را انگبين ده
نيوشا طبيبي
گوشهايمان پر است از شنيدن خبرهاي ناگوار، از روايتهاي تلخ. فيلمها، داستانها، ترانهها، روزنامهها، شبكههاي اجتماعي و حتي محاورههاي روزمره در تاكسي و اتوبوس و بقالي ونانوايي بيشتر سياهي است و نااميدي. اوضاع سياسي و عملكرد آنان كه دستي بر آتش دارند، به ويژه كساني كه در هر فرصتي مصاحبهاي ميكنند و به رسانهها دسترسي دارند، به شيوهاي است كه آدمهاي معمولي مثل من را از اميد تهي ميكند. نزديك شدن نوروز، بيش از آنكه برايمان شاديآور باشد، موجب اضطراب و دلواپسي است. اين زمان و اين مناسبت را نياكان ما در مقدم بهار، براي جشن و سرور و شادي و گذاردن بار يكسال تلاش بر زمين قرار دادهاند. نهايت ظرافت و هوشمندي در انتخاب اين وقت مبارك به كار رفته، از اين حيث بايد آن تدبير را بزرگ داشت. بايد با رجوع به اصل و اساس و دليل انتخاب اين زمان مناسب، آن شادي حقيقي و آن جنبشي كه فارغ از گرفتاريهاي روزمره آدميان در روح زمين پديد ميآيد را دريافت و حظ و لذتي درخور برد.
خود ما هم - گذشته از آنچه در اطرافمان ميگذرد - آنقدر به اين مراسم شيرين و ساده ايراني يعني نوروز، پيرايهها بسته و وزنش را سنگين كردهايم كه ديگر توان برداشتنش را نداريم. در سنت گذشته ايرانيان، پهن كردن سفره هفتسين، گذاشتن چند ظرف تنقلات معمولي و ساده جلوي مهمان، معمولا ظرفي شيريني و نان خانگي و ميوه محلي كار را راه ميانداخت. پوشيدن يك تكه لباس نو هم كفايت ميكرد كه نشانهاي باشد از نو شدن. اما امروز برگزاري مراسم نوروز آنچنان در پيچ و خم تشريفاتي زائد و بيهوده گرفتارمان كرده كه از نيمه بهمن همه ما به جاي خوشحالي در اضطراب آمدن نوروز هستيم. سنتي كه بايد ما را شاد كند، روحمان را سبك كند، رابطهاي نزديكتر بين ما و آفرينش و معنويت برقرار كند، حالا به عنصري زحمتافزا و هزينهبردار تبديل شده. واقعيت اين است كه ما گاهي استعداد غريبي در دگرگون كردن پديدهها از خود نشان ميدهيم. زماني هر چيز غريبي را به عنصري آشنا تبديل ميكرديم. از آمدن سيبزميني و گوجهفرنگي سر سفرههايمان چندان زماني نميگذرد، اما ما آنها را به نحوي در غذاهايمان به كار بردهايم كه گويي هزار سال است در فهرست مواد غذايي ما جا دارند. از اين نمونهها بسيار هستند. حالا اندك اندك پديدههاي آشنا را غريبه و از درون تهي ميكنيم. نوروز ما در اين چند دهه گذشته، مانند بسياري از سنتها و مراسم ايراني تبديل به آميزهاي از اغراق و تجمل و هزينههاي بيهوده شده. چيزي كه در اين مراسم خاص و شاديآور گم شده، شادي، تحولخواهي و نو شدن حقيقي است. بايد در جستوجوي شادي، به سادگي حقيقت روح نوروز بازگرديم، بايد به اضطرابهاي اسفند پايان دهيم.
در ميان اين همه خبر تلخ و صداي ناهمگون نابهنجار كه روح آدمي را ميخلد و روح را افسرده ميكند، آواي خوش ساز و دُهلي كه از كوچههاي شهر به گوش ميرسد مانند سايهساري خنك در زير آفتابي تند و آزاردهنده است. اين مطربان نازنين، بازماندههاي همان سنت شادي و سادگي ايراني هستند. با سرنا و دهل، با قيچك و تنبك، محله به محله ميگردند و مردم را به دستافشاني در مقدم بهار و نوروز دعوت ميكنند. حاجي فيروزهايي كه بين ماشينهاي سر چهارراه تنبك به بغل ميخوانند و شادي ميآورند، مستحق هزار مهرباني هستند. آنها كساني هستند كه به ياد ما ميآورند بايد در اين زمان به خصوص، شاد باشيم. بايد حق نياكانمان را در انتخاب اين زمان نيكو به جاي آوريم، بيتشريفات و تقليد، بيپيرايه با سادگي و مهرباني و لبخند به استقبال روزگار نو برويم. حق اين مطربان را به جاي آوريم كه مولانا دعايشان كرده و كار آنها را ستوده: «خدايا مطربان را انگبين ده/ براي ضرب دست آهنين ده*چو دست و پاي وقف عشق كردند/ تو همشان دست و پاي راستين ده* چو پر كردند گوش ما ز پيغام/توشان صد چشم بخت شاه بين ده».