با چشمان كنجكاو نگاه كن
سيدحسن اسلامي اردكاني
در اين وانفساي روزگار كه دغدغه اقتصاد و درآمدزايي به تعبير مرحوم اخوان، «كرده جا را بهر هر چيز دگر حتي براي آدميت تنگ» و دامان دانشگاههاي كشور را نيز گرفته، خواندن كتابي كه مخاطب را به دغدغهاي فراتر دعوت ميكند، غنيمتي است. انديشه اصلي كتاب دانشگاه بومشناختي: رويايي دستيافتني (رونالد بارنِت، ترجمه سينا باستاني و جبار رحماني، تهران، پژوهشكده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، 1397، 416 ص) آن است كه دانشگاهها به جاي آنكه، همسو با گرايش مسلط، شعار كارآفريني و خودگرداني مالي سر دهند، بهتر است به عرصهاي فراختر از آن بينديشند و هدف خود را حفظ كرهزمين و همه باشندگانش قرار دهند. در فضايي كه پارهاي از استادان در دل دانشگاه جا خوش كردهاند و مقالاتي توليد ميكنند كه جز ارتقا و امتياز، دردي دوا نميكند، بارنِت از آنها ميخواهد وارد متن جامعه و درگير زندگي روزمره شوند و با مردم و جامعه درآميزند و طرحي نو براي زيستن در افكنند. چنان اين ايده برايم جذاب بود كه ديگر خواندنيها را رها كردم و اين كتاب را تا فرجامش خواندم و كوشيدم براساس آن كار و بار خودم را بازنگري كنم. بارنِت استاد ممتاز آموزش عالي در موسسه آموزش دانشگاه لندن است و در اين كتاب (منتشر شده در سال 2017) حاصل سي سال انديشهورزي خود را صورتبندي و عرضه كرده است. مساله اصلي او آن است كه در قرن بيست و يكم، دانشگاه چگونه ميتواند پا به پاي تحولات گسترده دوام آورد بيآنكه فلسفه وجودياش را از كف بدهد. نويسنده در آغاز پانزده مدعاي اصلي خود را فهرست ميكند از جمله آنكه دانشگاه جداي از جامعه نيست، بلكه با هفت اقليم، زيستبوم يا اكوسيستم سر و كار دارد؛ از آنها اثر ميپذيرد و بر آنها اثر ميگذارد. اين هفت اقليم عبارتند از: اقليم معرفت، نهادهاي اجتماعي، اشخاص، اقتصاد، يادگيري، فرهنگ و محيط زيست طبيعي. با اين نگاه است كه سياستگذاري دانشگاهي بايد جهتدهي شود و با اين نگرش است كه دانشگاه بومشناختي، عميقا دانشگاهي اخلاقي است، زيرا دغدغهاي كلان و ارزشمند دارد. چنين دانشگاهي همزمان واقعگرا و آرمانجو است. زيستن در اين دانشگاه نيازمند عامليت و كنشگري و اين يك مستلزم خيالورزي مناسب و سنجيده است. كنشگري اين دانشگاه از سطح افراد ميگذرد، به نهادهاي اجتماعي ميرسد و در فضايي جهانشمول گسترش پيدا ميكند. در اين دانشگاه، استادان به جاي حس انفعال و قرباني بودن، احساس كنشگري ميكنند و براي بهبود جامعه و جهان خود ميكوشند. اين دانشگاه به جاي تاكيد يكسويه بر رشتهگرايي و گسست از فضاي عمومي، نگرش فرارشتهاي دارد و دانشجويان و استادان را به درگيري با واقعيت آنگونه كه هست و تعامل با آن دعوت ميكند. زماني دانشگاه بومشناختي بهشمار ميرود كه اصول و قواعدي را در نظر بگيرد و به كار بندد، از جمله: (1) دغدغهمندي فعالانه كه در اين قاعده جلوهگر ميشود: «بكوشيد دلسوز جهان باشيد»؛ (2) كاوشگري، يعني هميشه فرصتهايي براي كار و گشودن آفاق وجود دارد و همواره در پي تحقق قابليت دانشگاه در جهان باشيد؛ (3) اصل بهروزي با اين قاعده كه همواره در پي افزايش بهروزي جهان باشيد. (4) گشودگي معرفتشناختي كه ميتوان آن را در اين قاعده صورتبندي كرد: «پيوسته آغوش خود را روي بينشهاي تازه، شيوههاي تازه فهم جهان و چارچوبهاي متضاد بگشاييد»؛ (5) درگيرشدگي كه با اين قاعده شكل ميگيرد: «درگير هر چه يا هر كه ميبينيد، گرديد.»
مقصود از درگيري خصومت نيست، بلكه برقراري روابط صميمانه است، همچون دو تن كه «درگير» عشق ميشوند. هدف آن است كه با جهان پيرامون خود مناسبات درست برقرار كنيم؛ (6) خيالورزي با اين قاعده «در همه سطوح دانشگاهي توانايي خيالورزيتان را پرورش دهيد و به كار زنيد» و (7) بيپروايي با اين قاعده عملي: «به دانشگاه بومشناختي، چونان فضايي براي گفتوگويي انتقادي و باز، پايبند باشيد.» با اين اصول و قواعد، دانشگاه بومشناختي همواره و همدلانه درگير «كليت جهان» است، نه صرفا فضاي علمي و عرصه آكادميك كشوري خاص. زيستن در اين جهان مستلزم آن است كه استاد و دانشجو، همه و همواره در حال يادگيري باشند و همگي در پي بهتر ساختن پيرامون خود باشند. اين پيرامون از فضاي عمومي آغاز ميشود، حيوانات را فرا ميگيرد، جنگلها و كوهها را در مينوردد و همه كرهزمين را پوشش ميدهد. كساني كه در اين دانشگاه زندگي ميكنند، با اشتياق به همه عالم با چشماني كنجكاو مينگرند و از هر آنچه پيرامونشان ميگذرد ميآموزند؛ تجارب خود را در سطحي گسترده به كار ميگيرند و آگاهانه زندگي ميكنند؛ كار و تفريح و دانشوري آنها قطعات مجموعه واحدي است و درون و برون دانشگاه برايشان محل يادگيري و ياددهي است. سخن كوتاه، در اين كتاب آرماني زيبا ترسيم شده است كه ريشه در واقعيت زميني دارد اما از سطح آن ميگذرد و به آسمانها سر ميسايد.