علي دهباشي سلامت باد!
فريدون مجلسي
چند روزي است در شبكههاي اجتماعي خبر ابتلاي علي دهباشي به بيماري كرونا ميچرخد. باور نميكردم زيرا هر روز با او مبادلاتي فرهنگي از مقاله تا موسيقي دارم كه در اين روزها قطع نشده بود. اما خودم هم در زماني كه مبتلا به كرونا بودم به اينگونه ارتباطات «مطبوعاتي» با دوستان ادامه داده بودم. ولي وقتي ديدم يادداشت پر مهر و قدرشناسانه استاد محمدعلي موحد درباره خدمات فرهنگي علي دهباشي در شبكههاي اجتماعي دست به دست ميشود، كه نشان از قدرشناسي مخاطبان استاد نيز داشت، در پيام بعدي درباره چگونگي حالش پرسيدم. براي اينكه دلگرمي داده باشم از تجربه خودم و همسرم نوشتم كه در آن روزهاي تلخ تنها و بيمار مانده بوديم؛ گرچه امكانات و دوستان پزشك و غمخوار پيرامون خودمان داشتيم. اما ميدانستم كه چه تنش و التهابي در پي دارد. با نگراني منتظر هفته خطير دوم بودن! اينكه فرزندان دور از خانه بدانند يا ندانند، اينكه وقتي بيماري شدت بگيرد و گلويت را بفشارد چه خواهد شد. به هر حال از تجربيات اميدبخش خودمان برايش نوشتم. از اينكه ويتامينها و آسپرين كودك و بخور را جدي بگيرد. فكر كردم نكند تنها باشد، پرسيدم آيا پرستار و غذاي آماده در كنار دارد و آيا كاري از ما ساخته است؟ پاسخش اميدبخش بود. نوشته چند روز دشوار را پشت سر گذاشته و حالش بهتر است. برايم يك آهنگ والس با اجرايي زيبا و تقطيع و انطباق آن با فيلمهاي مشهور و كلاسيك والس فرستاده بود. امروز خبر يافتم كه در بخش آيسييو بيمارستان فيروزگر بستري شده است. هم موجب نگراني شد و هم آرامش. نگراني از اينكه مبادا با توجه به آسم و اضافه وزن نزديك به عوارض قند كه در شمار بيماريهاي زمينهاي است، كارش به دستگاه كمك تنفسي و عذاب آن بكشد و آرامش خاطر از اينكه در اختيار متخصصان و پرستاران حرفهاي است. علي دهباشي را از ساليان پيش از طريق مطبوعاتي كه اداره ميكرد، ميشناسم. مطبوعاتي كه سرانجام به بخارا رسيد كه در واقع كتابي است در قالب فصلنامه؛ و سالياني است كه ماندگار مانده است. از ساليان جوانياش به نظرم فرد فرهنگمداري ميآمد كه گذشته از نامداران فرهنگي عرصه روز به سراغ پيران و فراموششدگاني ميرفت كه زماني در عرصه فرهنگي كشور درخشيده بودند. معمولا عكسي به يادگار ضميمه و خدمات و درخشش آنان را يادآوري ميكرد. از زماني كه به مناسبتي برنامههاي پرباري درباره شخصيتهاي ادبي و فرهنگي و تاريخي تشكيل ميداد كه به شبهاي بخارا معروف شد، نسبت به اين فعاليت كنجكاوتر شدم. سخنرانيها و پژوهشهاي مناسب اغلب در مجله بخارا درج و ثبت ميشد و مخاطبين آن از از شركتكنندگان در آن جلسات فراتر ميرفت. گاهي كه لابد كفگير به ته ديگ ميرسيد به مناسبت آگاهي از شناخت من نسبت به فرد مورد نظر يا مرتبط بودن مطلب با تاريخ سياسي متاخر از من نيز دعوت ميكردند. آشنايي من با او منحصرا در حواشي همين جلسات بوده كه تعداد آن كم نيست. از مواردي مانند بزرگداشت استادم دكتر محمدعلي اسلاميندوشن، يا مدير فقيد شركت سهامي انتشار استاد حسن محجوب كه در عمر طولاني خود و تا آخرين روز جز در راه كتاب قدم برنداشت. يا در جلساني مانند بررسي فرهنگي دوران عباس ميرزا شاهزاده خوشنام قاجار يا حتي درباره شب شارل دوگل مرد شمشير و قلم، يا بزرگداشت جواهر لعل نهرو به من نيز سهمي واگذار ميشد. مناسبتهاي فرهنگي ديگر بسيار بيش از اينها و مثلا با شركت بزرگاني مانند استاد محمدعلي موحد نويسنده نامدار «خواب آشفته نفت» و حقوقدان مولاناشناس بسيار است كه گزارشهاي آن در بخارا مجموعهاي را تشكيل ميدهد. براي بسياري از بزرگان ادبي ايراني و غيرايراني برنامه پژوهش و بزرگداشت ترتيب داده و اگر به عكسهاي جلسات آغازين و عكسهاي اخير او در اين جلسات نگاهي بيندازيد، ديده ميشود كه در اين مسير طولاني با تبليغ و متقابلا دريافت دانش و اعتلاي فرهنگي، چگونه از خامي جواني به مراحل پختگي تا مرز سوختگي رسيده است. اما در اين ميان كسي كه سرش بيكلاه مانده خودش بوده كه هنوز فرصتي دست نداده و خودش هم كه قطعا در اين فكر نبوده است كه لااقل شبي هم به قدرداني از يك عمر دوندگي و خدمت فرهنگي او اختصاص يابد. چه بد كه اكنون به بهانه جدي شدن بيماري او بايد به سطوري چند در اين باب اكتفا شود.
در ميان اظهار نگرانيها و التهاب بسياري از كساني كه پيگير سهشنبههاي بخارا بودهاند، سهشنبههايي كه گاهي به پنجشنبه ميافتاد! يكي، دو مورد ابراز ترديد حتي درباره صحت بيماري او يا بهرهمندي بخارا از كاغذ با نرخ دولتي ديدم اما شمار كثير همدردي كنندگان دلگرم كننده بوده است. در همه جاي دنيا نه تنها از نشريه فرهنگي معتبري مانند بخارا حمايت ميشود بلكه بيشتر دولتهاي اروپايي در صورت حفظ اعتبار و سطح علمي و فرهنگي، شمارههايي از اينگونه نشريات را براي استفاده و نگهداري در كتابخانههاي آموزشي و عمومي خريداري ميكنند. اگر وزارت ارشاد كاغذ با نرخ دولتي در اختيار او و نشريهاش قرار داده، كه به تنهايي يك موسسه است، بايد از مواردي شمرده شود كه به حداقل وظايف خود عمل كرده است. براي علي دهباشي سلامت و رهايي سريعتر از اين بيماري پليد و طول عمر آرزومنديم.
در انتظار شماره آينده بخارا.