• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4909 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲ ارديبهشت

به مناسبت اول اردیبهشت روز سعدی

آشتی با استاد سخن

محسن آزموده

تابستان پارسال، برای علی، پسر هشت ساله دوستم، گلستان سعدی را هدیه گرفتم. به پیروی از گفته شیخ اجل که فرموده «به چه کار آیدت ز گل طبقی؟/ از گلستان من ببر ورقی» و همچنین به یاد خاطره دلنشین و تامل‌برانگیزی که مرحوم استاد یوسفی در ابتدای تصحیح ارزشمندش از گلستان نوشته.  دریغ است عین خاطره را به قلم شیوا و روان دکتر یوسفی نخوانیم، شاید این‌گونه روشن شود که چرا به فرزند رفیق شفیقم، گلستان هدیه دادم: «چهل و چند سال پیش بود که با گلستان آشنا شدم.  در آن زمان طفلی بودم دبستانی و این کتاب نفیس را به عنوان جایزه به من دادند. شاید اهداکنندگان جایزه خود چندان توجه نداشتند که رفیقی صمیمی را به من معرفی کرده‌اند که ازان پس همیشه با او محشور خواهم بود و به هر مناسبتی با او گفتگوها خواهم داشت. اکنون همان کتاب پیش روی من گشاده است و بر نخستین صفحه آن- به خط ناپخته کودکی از داشتن کتابی سرشار از شادمانی بوده- نوشته شده: «این کتاب متعلق است به غلامحسین یوسفی». دیدن صفحات این کتاب- که چون یادگاری عزیز آن را محفوظ داشته‌ام- سال‌های خوش کودکی را به خاطرم می‌آورد: روزهای شاد و روشن، خالی از دغدغه و اضطراب و فارغ از تلخی‌های زندگی. اما دیری نمی‌گذرد که حسرت آن ایام بی‌بازگشت فرا می‌رسد و این یادهای دل‌انگیز را از صفحه ذهن فرو می شوید. آنگاه سعدی را می‌بینم که در گلستان با من از واقعیت‌های حیات سخن می‌‌گوید که گاه تلخ است و گاه شیرین»(رسم‌الخط استاد یوسفی حفظ شده است). شما را نمی‌دانم، اما راستش را بخواهید، با وجود حکایت بالا خودم هنوز مطمئن نبودم علی این هدیه را بپسندد. در این روزگار، با فراگیری انواع و اقسام بازی‌ها و سرگرمی‌های اینترنتی و آنلاین و تفریحات متنوع  رنگارنگ، بعید می‌پنداشتم علی حتی حوصله کند کتاب قطور و سنگین را تورق کند. تنها دلخوشی و امیدم این بود آن را در گوشه‌ای از کتابخانه‌اش نگه دارد و سال‌های بعد که بزرگ شد، وقتي چشمش به عطف آن افتاد، یاد روزگاران دور و دوست پدرش بیفتد.  اما در دیدار بعدی با دوستم در کمال تعجب دریافتم اشتباه می‌کردم. اکبر-دوستم- گفت علی هدیه‌اش را خیلی دوست دارد، بعضی شب‌ها آن را می‌آورد تا چند سطری برایش بخوانم و معنی کنم. به دوستانش هم فخر می‌فروشد که چنین کتابی دارد و خلاصه خیلی از این هدیه خوشحال شده.  نمی‌دانید از شنیدن این خبر چقدر خوشحال و شگفت‌زده شدم.  همچنین دریافتم درک و شناختم از دنیای کودکان و نوجوانان و علاقه‌مندی‌های آنها بسیار اندک و ناچیز است؛ در واقع هیچ شناختی از ایشان ندارم. معمولا به بچه‌ها اسباب بازی و سرگرمی‌های کودکانه و کفش و لباس، هدیه می‌دهند.  وقتی هم کسی می‌خواهد به کودک یا نوجوانی کتاب هدیه بدهد، توصیه کتابفروش و دیگران آثاری چون هری پاتر و باب اسفنجی است و امکان ندارد کسی مثلا گستان سعدی را پیشنهاد کند. انگار نه انگار تا صد و پنجاه سال پیش، کودکان ایرانی فارسی را در مکتبخانه‌ها با گلستان سعدی می‌آموختند.  شاید ما اشتباه می‌کنیم، شاید طبع و سرشت لطیف کودکان و نوجوانان، آن قدر که ما از سعدی و فردوسی و حافظ دور شده‌ایم، دور نباشد. می‌شود امتحان کرد.  همین امشب گلستان را باز کنید و در خانه یک حکایت بخوانید، ضرری ندارد. مثلا این حکایت از باب هفتم «در تاثیر تربیت» را که زنده یاد محمدعلی فروغی در سال 1319  برای کتاب «گلستان برای دبیرستان‌ها» انتخاب کرده است: «حکیمی پسرانرا پند همیداد که جانان پدر هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر محل خطرست یا دزد بیکار ببرد یا خواجه بتفاریق بخورد اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده و اگر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولتست هر جا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بی هنر لقمه چیند و سختی بیند. سختست پس از جاه تحکم بردن/ خو کرده بناز جور مردم بردن// وقتی افتاد فتنه در شام/ هر کس از گوشخ فرارفتند// روستازادگان دانشمند/ بوزیری پادشا رفتند// پسران وزیر ناقص عقل/ بگدائی بروستا رفتند.»
(رسم‌الخط مرحوم فروغی حفظ شده است).

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون