به مناسبت 30 ارديبهشت روز تولد احمدرضا احمدي
يكي از خفتگان در ابر و باران
محمد آزرم
چرا من/ هيچوقت/ از اين بالهاي رنگارنگ/ از اين شبهاي متواري/ نداشتم/ بالهايم كه در حريقهاي جمعهها/ سوخته بودند/ به شبهايم مهر باطل زده بودند/ من بودم جعبهاي خالي از بيسكوييت/ ليوانم شكسته/ كه آب در آن عمر محدودي/ داشت/ تنها دلخوشي من در اين جهان مشوش/ شكوفههايي بود/ در پشت پنجرهام/ با فراموشي فصل/ مبدل به پرندههايي/ شده بودند/ كه مدام از روز تولدم/ ياد ميكردند
(احمدرضا احمدي، جنگل ميسوزد ما نگاه ميكنيم
نشر كارگاه اتفاق، 1399، ص50)
30 ارديبهشت سالروز تولد احمدرضا احمدي است. به قول خودش از آخرين خفتگان در ابر و باران. از آخرين كساني كه هرچه مينويسند راهي به شعر باز ميكنند؛ آن هم در زمانهاي كه آخرين ردههاي شعر در حال محو شدن است. احمدرضا احمدي برخلاف روايت شعري كه نقل شد، در نوشتن هميشه بالهاي رنگارنگ و شبهاي متواري دارد. نگاهي سوررئاليستي كه نه از دانش نظري كه از منطق خواب و خيال نشأت گرفته است. زبان حسي عاطفي شعر احمدي در جديدترين آثار منتشر شدهاش پيشبرنده روايتي حسي عاطفي است كه جز منطق شعر نامي ندارد:
شاعران/ آخرين خفتگان/ در ابر و باراناند/ تا كسي از آنان/ ياد نكند/ از خواب بيدار/ نميشوند/ مگر آنكه دركنارشان / گل لادني شادمان/ بشكفد/ آن وقت است/ كه به ديدار برف و باران/ و ستارههاي آسمان/ ميروند./ (همان، ص 48)
خيالپردازي احمدي گاهي زبان روزمره را چنان غريبه ميكند كه عبارتي مستعمل و از كار افتاده مثل «به دنبال نان بودن» جان ميگيرد و شخصيت پيدا ميكند و چنان بسط مييابد كه تبديل به قطعهاي شعر ميشود:
يكي پس از ديگري/ از اين رودخانه/ عبور ميكنند/ صحبت از جسارت نيست/ صحبت از تكه نان است/ به دنبال تكهاي نان هستند/ كه آن طرف رودخانه/در زير سايه درختي/ خفته است/ اعتنا به كسي ندارد/ احتياج به كسي ندارد/ همه كساني كه/ به آن طرف رودخانه رسيدند/ گمنام نبودند/ فقط به دنبال تكهاي نان بودند/ مهم نبود آن تكه نان / جوان بود يا پير بود/ آنان اعتقاد داشتند/ آن تكه نان/ فقط تكهاي نان است./ (همان، ص 51)
احمدرضا احمدي، استعاره را چنان به كار ميگيرد و چنان آن را بسط ميدهد كه به جاي آنكه چيزي جانشين چيز ديگري شود، خود استعاره تبديل به چيزي جديد و عنصري اصلي در روايت شعر ميشود:
سايهام از من رها/ شده است/ نميدانم/ مقصدش كجا است/ حوصله ندارم/ وقت ندارم/ در جستوجوي سايهام/ باشم/ شايد ديگران/ در جستوجوي سايه من/ باشند/ تا آن را بيابند/ و به من بدهند/ آفتاب/ فقط بر من/ ميتابيد/ (همان، ص 85)
كار ديگري كه احمدرضا احمدي در شعر انجام ميدهد، تركيب كليشههاي زباني با خيالپردازيهاي انتزاعي است به نحوي كه دركل قطعه شعر آشناييزدايي صورت گيرد اما خود شعر نسبت به اين تكنيك داراي آگاهي متني باشد:
پرندهاي كه مرا با خود ميبرد/ به سوي گلهاي ناشناس/ كلبه دهقان در مه/ توقف قطار در ايستگاه/ مبهم نيست/ شفاف و روشن است/ اين هجرت من با پرنده/ عشق را به ياد/ آدمي ميآورد/ اگرچه ميدانيم/ اين اتفاق دير است/ خيلي دير است/ و دور است / (همان، ص 94)
سوررئاليسم دروني شده احمدرضا احمدي، داراي منطقي زماني و مولود عصر سينماست،گرچه به جاي رفتن به سمت اجراي زباني، روايتگري را برميگزيند:
صبح آرام آرام/ از پشت پنجرهام/ عبور ميكند/ صبحي تنهاست/ فقط دو و سه برگ خشك/ خرگوشي سفيد/ اسبي سفيد/ همراه صبح است/ صبح تا ظهر/ با آنها ذوب ميشود/ من از هماكنون/ صداي ذوب شدن/ برگهاي خشك/ خرگوش سفيد/ اسب سفيد/ و صبح را/ ميشنوم./ (احمدرضا احمدي، خفتگان غرق در عسل و ابريشم، نشر كارگاه اتفاق، 1399، ص 21)
در تصويرسازيهاي زباني شعر همواره بايد به اين نكته توجه داشت كه خلاقيت ايجاب ميكند، روايتي پديد آيد كه سينما از نشان دادن آن ناتوان باشد. به عبارت ديگر روايت شعر نبايد قابليت بازنمايي با تصوير سينمايي را داشته باشد. در شعري كه از احمدرضا احمدي مثال زدم، تنها بودن صبح و ذوب شدن آن، شعر را از تبديل شدن به نوشتهاي آماده براي ترجمه به زبان سينما نجات ميدهد.
هراس شاعر، شعر است و احمدرضا احمدي مثل شاعران راستين نميتواند از اين هراس بگذرد يا بگريزد حتي در روز تولدش كه غنيمتي براي شعر فارسي است:
هنوز هراس مرا/ رها نكرده بود/ كه باران بر من باريد/ شايد روز سيام ارديبهشت بود/ يا ساعتي قبل از آن روز/ كه آفتاب طلوع كرده بود/ آرامشي ناپايدار/ خوي من شده بود/ در روزهايي/ كه هراس با سماجت/ از من دور نميشد/ سالها/ آرام آمدند و رفتند/ من از خودم گريخته بودم/ اما نميتوانستم/ از هراس بگريزم. (همان، ص 115)
سيام ارديبهشت فرصتي براي يادآوري است تا شبهاي متواري را با شعر احمدرضا احمدي از بطلان نجات دهيم.