دائوي سهروزه
سيد حسن اسلامي اردكاني
تعطيلات سهروزه نيمه خرداد امسال، پديده خاصي بود. چون اسم «تعطيلات» داشت، دل و دماغ كار جدي برايم نميگذاشت؛ چون قانون منع تردد بود، نميشد مسافرت رفت؛ چون هوا بسيار گرم بود، نميشد يك كوهنوردي حسابي كرد و چون بالاخره «تعطيلات» بود، نميشد در خانه ماند و رفتار عادي داشت و سرگرم بود. من هم ناگزير شدم براي اين چند روز يك برنامه مختصر مطالعه چوانگ زه براي خودم بگذارم و خوشخوشك در درياي دائو يا شريعت فلسفي چين كمي شنا كنم. حاصل اين برنامه خواندن چند كتاب در اين زمينه بود، به خصوص گلچين خوبي كه توماس مرتون از آثار چوانگ زه، به زبان انگليسي فراهم كرده بود. چوانگ زه، يا استاد چوانگ را به سبب داستان «خواب و پروانه»اش در ذهن داشتم. نقل ميكند: شبي خواب ديدم كه پروانه شدهام. بعد كه بيدار شدم ديدم كه نه. همان چوانگ هستم. اما الان شك دارم و نميدانم كه به واقع من چوانگ هستم كه ديشب خواب ديدم پروانه شدهام يا در اصل پروانهاي هستم كه الان در خواب خودم را چوانگ ميبينم.
در پي آن ناگزير شدم دوباره كتاب دائو ده جينگ لائوزه (برگردان اورسولا ك. لهگين) با ترجمه خوب ع. پاشايي را بخوانم و لذت ببرم. چوانگ زه از فرزانگان و صاحبان حكمت چيني است كه در سنت اصلي چين يعني دائو گام ميزند. دائو نيز، گرچه تعريفناپذير است، به معناي طريقت و آيين و شيوه زندگي سازگار با آسمان و زمين است.
با همه جذابيتي كه خواندن آثار چوانگ زه دارد، خلاصه كردن آراي او دشوار است. اين فرزانگان و فيلسوفان چيني به شكلي نظاممند و فيلسوفانه بحث نميكنند، بلكه با زباني شاعرانه و تمثيلي و به شكلي داستانگونه حقايق ازلي عالم را باز ميگويند و قواعد اخلاقي را بيان ميكنند. اينگونه كتابها را ميتوان به چهار بخش تقسيم كرد: نخست، بيان اصول كلي مانند آب ساكن تصوير را بهتر منعكس ميكند؛ دوم، بيان قواعد رفتاري چون در كمال جسم خود بكوش و جان خويش را تنگ در آغوش گير، يا نكتهسنج باش اما آرام؛ سوم، تمثيلات زيبايي چون نهنگاني كه در دريا زورقها را در هم ميشكنند، در خشكي مقهور مگسي هستند، يا لاكپشتي كه در اقيانوس زندگي ميكند، نميتواند عمق آن را براي قورباغهاي كه در بُن چاهي ميزيد بازگويد و چهارم داستانكهايي با مايههاي فلسفي و اخلاقي. طبق يكي از اين حكايتها زني زيبارو در چين بود كه به دليل برخي مشكلات روحي ترشرويي ميكرد. با اين همه، شمع جمع ديگران بود. در اين حال، زني زشترو او را ديد و براي آنكه محبوبيتي كسب كند، مانند او شروع كرد به ترشرويي و تندخويي. بدينترتيب، گل بود به سبزه نيز آراسته شد! ياد برخي نويسندگاني افتادم كه دشوارنويسي را فضيلت ميدانند و به كانت استناد ميكنند كه دشوارنويس بود. به نظرم كانت همان زيبارو است كه هرچند سخت بنويسد، باز كانت است و «شمع بزم همه عشاق»!
ايده اصلي چوانگ زه نشان دادن مسير زندگي درست و منطبق با قانون ازلي و آسماني است. اگر كسي بتواند اين راه را بيابد و بر اساس آن زندگي كند، فرزانه واقعي و انسان والا به شمار ميرود. چنين كسي از قضاوت دست ميكشد، جدل را رها ميكند، در پي نام و آوازه نميگردد، شادي را درون خويش ميجويد و نگران داوري ديگران نيست و دغدغه كفن و دفن خويش نيز ندارد. داستان زير نكته آخر را خوب توضيح ميدهد.
هنگامي كه چوانگ زه در آستانه مرگ بود، شاگردانش در پي آماده كردن مراسمي سنگين براي تشييع و تدفينش برآمدند. اما استاد، آنان را بازداشت و گفت كه جسدم را بر زمين رها كنيد كه زمين و آسمان تابوتم خواهد بود. شاگردان اعتراض كردند: استادا! در اين صورت كلاغها و كفتارها جسد شما را خواهند خورد!
استاد پاسخ داد: اگر هم خاكم كنيد كرمها و مورچگان خواهندم خورد! پس در هر صورت خورده خواهم شد. اما چرا شما اينقدر بر ضد پرندگان هستيد؟
از خواندن اين كتابها نبايد انتظار اطلاعات تازهاي داشت. كاركرد آنها گستردن چشمانداز و ژرف ساختن بينش و نگاه آدمي است. به همين سبب، هرگز اين كتابها كهنه نميشوند و چون اشعار والا هميشه خواندني هستند.