مرگهاي همه اجتنابپذير
علي وراميني
آخرين سكانس فيلم «فهرست شيندلر»، آنجا كه شيندلر بعد از نجات جان دهها انسان حسرت اين را ميخورد كه اي كاش جان بيشتري نجات داده بود، به بهاي هر آنچه هنوز دارد و ميتوانست در ازاي هر كدام از آنها انساني را از مرگ دور كند، آنجا كه در ادامه با حسرت و گريه به انگشترش نگاه ميكند، به انگشتري كه ميتوانست بهاي جان آدمي باشد، از درخشانترين لحظات سينمايي است كه بدون حرفي كم يا زياد، مواجهه آدمي كه نه فضيلتمند است نه روحاني و نه عارف را با مرگ ديگري نشان ميدهد. آدمي كه فقط زمختي و پلشتي مرگ اجتنابپذير را ديده است و ميخواهد كه بخشي از يك قتلعام يا وضعيت نا انساني نباشد.
تلاش براي تعويق مرگ ديگري، البته كه مرگِ اجتنابپذير، مرزي است كه ميتواند آدمها را از اين منظر به دو گروه دستهبندي كند؛ يكي ميشود شيندلرِ ابتدايي كه از وضعيت بحران در پي كاسبي است و ديگري همان شيندلر كاسب كه در آخر ميبينيم. هميشه البته مرز به اين شفافي نيست؛ يعني چنان نيست كه بتوانيم دقيق و واضح تشخيص دهيم كه اگر چه كار كنيم، مرگ اجتنابپذير ديگري را به تعويق مياندازيم. اين پيچيدگي نبايد از ما سلب مسووليت كند، بلكه كار ما را دشوارتر ميكند.
مساله معروفي در فلسفه اخلاق وجود دارد به اين مضمون كه اگر شما با لباس فاخر چندميليوني در حال قدم زدن كنار درياچهاي باشيد و ببينيد كه كودكي در حال غرق شدن است حاضريد كه به آب بپريد و با علم به اينكه در صورت اين كار لباس شما از بين خواهد رفت، كودك را نجات دهيد؟
احتمالا كمتر كسي به جواب فكر ميكند و ميگويد كه البته بايد كتوشلوار را فداي جان آن كودك كرد، آنوقت فيلسوف اخلاق به شما ميگويد پس چطور ما حاضر نيستيم پول آن كتوشلوار يا گوشي موبايلمان را به كودكان گرسنهاي بدهيم كه طبق برآوردها با آن پول يك سال بيشتر ميتوانند زنده بمانند؟ درواقع فيلسوفان اخلاق با طرح اين مساله ميخواهند حدود مسووليت ما در برابر ديگري را نشان بدهند.
اين مثال را تنها براي روشن شدن مسووليت اخلاقي و دشواريهاي آن حتي به لحاظ نظري بيان كردم تا بدانيم كه اگر بنا باشد، اخلاقا به ديگري و مرگ ديگري فكر كنيم هميشه مساله به سادگي وضعيت شيندلر نيست؛ هر چند انتخابهايمان به مراتب از شيندلر راحتتر باشد.
اين بار اخلاقي وقتي كه مسووليتي داريم بار حقوقي هم پيدا ميكند؛ يعني سياستمداران، دولتمردان و تصميمگيران حتي اگر اخلاقا چنان تربيت نشده باشند كه خود را در برابر مرگ اجتنابپذير ديگري مسوول بدانند، در ساز و كارهاي سياستورزي مدرن اين هنجار اخلاقي به هنجار حقوقي تبديل ميشود.
مرگهاي پياپي اخير؛ مرگ كولبران غرب ايران، مرگ سربازمعلمها، مرگ خبرنگاران محيطزيست، مرگ هر روزه مبتلايان به كرونا و هزاران مرگي كه ما كمتر از آنها ميشنويم، همه مرگهايي اجتنابپذير بودند كه درنهايت، اگر نه در همه آن، لااقل در بخشي از آن مسوولي مقصر است.
مسوولي كه در برابر انسان از مرگ برگشته و مستأصل آنطور مينشيند كه گويي بر عرش لايتزلزل نشسته، مسوولي كه عوض شرمساري از وضعيت كشتههاي مستمر كرونا لب به فحاشي منتقدان ميگشايد، مسوولي كه با هزينه يك سال همايشها و بولتنهاي سازمانش ميتواند چند كارخانه در غرب تاسيس كند تا حداقل سالي چند آدم كمتر كشته شوند، مسوولي كه به جاي تخصيص وام براي تعويض ناوگان فرسوده حملونقل جادهاي، شريك ساخت مالهاي عريض و طويل ميشود و واردات خودرو لاكچري.
درست است كه به قول فردوسي شكاريم همه يكسر پيش مرگ، اما نه اين مرگها كه ميشد نباشد. حوادث اخير و مواجهه مسوولان ما نشان داد كه نه ديگر سنت اخلاقي شرقي را داريم نه ساز و كار مدرن غربي. درواقع تصميمگيران نه آنقدر با اخلاق درگير هستند كه بتوانند به مرگ ديگري فكر كنند نه ساز و كارهاي حقوقي ما آنقدر بازدارنده است كه چنين نباشد كه خانوادههاي خبرنگاران، سربازمعلمها، كولبران، كشتهشدگان كرونا و... همه شب و روزشان تباهي باشد و مسوولان ما هم مصاحبه كنند كه «هميشه همينطور مينشينند» يا «منتقدان لايق بيش از اين فحش هستند.»