مرگ دكتر معين
مرتضي ميرحسيني
سالها پيش، فكر ميكنم نيمههاي دهه 1330 خورشيدي بود كه كتاب «ايران» نوشته رومن گيرشمن، باستانشناس فرانسوي به فارسي ترجمه شد. خود گيرشمن هم ديباچهاي براي اين ترجمه نوشت و آن را با اين جملات شروع كرد: «از اينكه اين بنگاه تصميم گرفت كتاب مرا به زبان فارسي ترجمه كند، نميتوانم خشنودي خودم را پنهان دارم، ولي آنگاه كه شنيدم دوست بسيار فاضلم، دكتر معين استاد دانشگاه، ترجمه كتاب را ... به عهده گرفته است، به هيچوجه شائبه خودپسندي، اين خشنودي را مشوب نكرد.» راستش معني همين واژه «مشوب» را هم با جستوجو در فرهنگ لغتي كه مرحوم محمد معين نوشته بود پيدا كردم: آميخته شده، آلوده. محمد معين بهار 1297 در رشت متولد شد. پدر و مادرش را در كودكي، در سال حصبه، گويا زماني كه فقط 6 سال داشت از دست داد و در خانه پدربزرگش شيخ محمدتقي معينالعلما بزرگ شد. به تشويق و پشتيباني همين پدربزرگ -كه از بزرگان و محترمان شهر رشت بود- تحصيل را با جديت پي گرفت و بعد از پايان دوره مقدماتي در رشت، براي تكميل آموختههايش به مدرسه دارالفنون تهران رفت. ذهني پويا و حافظهاي بسيار قوي داشت و چنانكه نوشتهاند اولين كسي بود كه در ايران دوره دكتراي ادبيات فارسي را با موفقيت به پايان برد. با علامه دهخدا در نوشتن لغتنامه دهخدا همكاري كرد و بعد فوت علامه، خودش مسوول پيشبرد اين كار بزرگ شد. دنيا را ديده و در فرانسه و سوييس و آلمان و امريكا هم زندگي كرده بود، اما دلبستگي عميقي به ايران داشت و خودش را نسبت به فرهنگ كشور ما متعهد ميدانست.
مردي اصيل و جدي هم بود، اما قلبي مهربان و شخصيتي دوستداشتني داشت. دختر بزرگش مهدخت معين در مصاحبه با همشهري تعريف ميكند: «به خاطر دارم كه براي برادران و خواهرم كه همه از من كوچكتر بودند، بعدازظهرها قبل از استراحت بسيار كوتاه، چند دقيقهاي قصه ميگفتند؛ آنهم قصههايي كه فيالبداهه از ذهنشان تراوش ميكرد. سر بزنگاه داستان را نگه ميداشتند، بقيه را روز بعد ميگفتند. ۱۰ دقيقه هر روز داستان ميگفتند. هر چند ماه يكبار هم ميگفتند ببينيد چه فيلمي خوب است برويم سينما. هر ۱۰ يا ۲۰ روز يكبار براي مدت نيمساعت، يا به ندرت بيشتر، ما را به منزل اقوام نزديك ميبردند. شبهاي يلدا اقوام نزديك، همه به منزل ما ميآمدند و پدر برايشان حافظ ميخواند. مراسم نوروز، حتي اگر تحويل سال ساعت ۲ يا ۳ بعد از نيمهشب بود، حتما پاي هفتسين برگزار ميشد و ديد و بازديدهاي نوروزي و هدايا براي ما و بچههاي فاميل فراموش نميشد. شبهاي احيا (قدر) در ماه مبارك رمضان نيز، حتما همه خانواده پشتسر ايشان قرآن سر ميگرفتند و با صداي ايشان كه به لهجه عربي فصيح دعاها را تلفظ ميكردند، ميخواندند.» پاييز 1345 كه تازه از سفر تركيه به ايران برگشته بود، در دفتر كارش در دانشگاه سكته كرد. تير 1350 در چنين روزي از دنيا رفت و تمام اين مدت را در اغما بود. البته خانوادهاش - به اميد مداوا - او را مدتي به كانادا بردند اما اين تلاش آنان فايدهاي نداشت و تغييري در حال استاد ايجاد نكرد. هم در تهران و هم در رشت تشييع شد، اما طبق وصيت خودش در آستانهاشرفيه، در فاصله چندصدمتري حرم امامزاده جلالالدين اشرف آرام گرفت. از سالهاي كودكي به اين شهر و به آن باغي كه حالا در آن آرام گرفته است علاقه زيادي داشت و گفتهاند با دوستانش در آن بازي ميكرد.