پرواز راوي روايت همدلي
مجتبي نوروزي
صبح پنجشنبه با خبري سخت و باور نكردني آغاز شد. هر چند شب قبل از آن همه دوستان خواهان دعا براي شفاي محمدسرور رجايي عزيز بودند و از حال نامساعدش و اينكه پزشكان از او قطع اميد كردهبودند خبر داشتم، اما نميتوانستم باور كنم او كه نشانه صبر و پايمردي بود، اينگونه تسليم ويروس كرونا شده است. شايد بسياري رجايي را نميشناختند و اين حجم از پيامهاي تسليت و همدردي پرسشي در ذهنشان درباره اين چهره فرهنگي ناب ايجاد كرده باشد. بيشك درباره او سطور و فصلها و كتابها ميتوان نوشت و دوستانش خواهند نوشت، اما اگر بخواهم اين دوست نازنين را در يك كلمه معرفي كنم بايد او را به معناي واقعي كلمه فرهنگي بنامم. در نظرگاه من چهرههايي كه خود را وقف فرهنگ ميكنند نابترين افراد هر جامعه هستند و برخي ويژگيهاي مشترك دارند كه رجايي عزيز واجد تمام آنها بود. رفاقت 10 ساله و نزديك با او به نگارنده اين سطور امكان ميدهد كه او را يكي از بيآلايشترين و بيتوقعترين افراد روزگار بدانم. شاعري كه در تعاملات خود سادگي و صداقت را اصل قرار داده بود و از هيچ كس توقعي براي كمك به فعاليتهاي پرشمارش نداشت. پشتكاري عجيب داشت كه مهمترين لازمه فعاليت در عرصه فرهنگ است، چراكه تنها پيش پايش را نميديد و افقهاي دورتر را مدنظر داشت و باورمند بود كه با تلاش و پايداري در يك مسير حتما نتايج درخشاني به دست خواهد آمد. بر اين اساس پروژههاي زمانبر را روي دست ميگرفت. پروژههايي كه شايد هيچ كس ديگري ياراي ورود به آن را نداشت. مطابق همين روحيه صبورانه به عرصههايي ورود ميكرد كه پيش از او يا كسي به آن فكر يا جرات ورود به آن را پيدا نكرده بود. محمدسرور رجايي دغدغههايي مشخص و متعالي داشت و همين دغدغهها بود كه تمام فعاليتهايش را جهت ميداد.
نخست، براي او همدلي دو ملت افغانستان و ايران باوري عميق بود كه هيچ حادثه و جريان رسانهاي مسمومي خدشهاي به آن وارد نكرد. بر اين اساس در سالهايي كه فضاي ارتباطات فرهنگي دو ملت به ويژه در فضاي مهاجرت فضايي غبارآلود بود با جمعي از دوستان پايهگذار دوسالانه روايت همدلي شد كه پيش از وقوع همان ويروسي كه او را از ما گرفت، يكي از بهترين و معتبرترين فضاهاي گفتوگو و تعامل ناب بين نخبگان فرهنگي دو كشور بود و اميد كه دوستان و يارانش كماكان به حفاظت از اين درخت ارزشمند ادامه دهند. در همين راستا او در ميان مخالفتهاي مختلف به واژه خونشريكي دو ملت رنگ و بويي خاص بخشيد و عمري بر سر اثبات و تثبيت اين مفهوم گذاشت. او تلاش كرد تا رفاقتهاي دو ملت در عرصههاي خطر را مستند سازد و چه استنادي بالاتر از شهدايي كه در تنگناهاي دو ملت به ياري هم شتافتهاند. از دشت ليلي تا جزيره مجنون نه يك كتاب كه سندي در پيوند دو ملت بود كه او زمان فراواني را صرف آن كرد. كتابي كه حتي عنوانش به زيبايي رنگ و بوي پيوند ناگسستني دو ملت را دارد.
دوم، براي رجايي عزيز ما ادب پارسي ارزشي فراتر از يك زبان داشت. او زبان پارسي را بستري براي انتقال مفاهيم عالي انساني ميدانست و در اين مسير از هيچ كوششي براي اعتلاي ادبيات پارسي به ويژه در بين نسل جوان شاعران و نويسندگان افغانستان دريغ نكرد. او به خوبي متوجه خلأ موجود در ارتباط بين فارسيزبانان در ايران و افغانستان بود و تلاش كرد با راهاندازي جشنواره قند پارسي و مداومت بر آن اهالي ادبيات را در دو كشور متوجه اهميت اين ارتباط كند.
كاري كه بعدها بسياري و در قالبهاي ديگر آن را ادامه دادند، اما كماكان قند پارسي شيرين و دوستداشتني باقي ماند. او يكي از ستونهاي خانه ادبيات افغانستان بود كه در فضاهاي سخت و تلخ مهاجرت و در سالهاي بيتوجهي به ادبيات فارسي در بين مهاجرين، بستري شد براي كشف و پرورش استعدادهاي ناب ادبي در بين جامعه مهاجر كه برخي از ايشان امروز به ستونهاي ستبر پايداري اين عرصه تبديل شدهاند و تمام اينها در گرو اين واقعيت بود كه رجايي خود داراي طبع لطيف شاعرانه بود كه بايد زين پس بيش از گذشته اشعارش را زمزمه كرد و درنهايت بايد به دغدغه او درباره توليد ادبيات براي كودكان مهاجر افغانستاني اشاره كرد. عرصهاي كه هنوز هم تعداد انگشتشماري به آن ورود كردهاند. او پايهگذار نشريه باغ شد و تا همين روزهاي پاياني عمر مانند باغباني مهربان نگرانش بود.
اما اگر بخواهم فارغ از فعاليتها و اقدامات و دغدغههاي اين چهره ارزشمند فرهنگي خودش را توصيف كنم ميتوانم او را صبور و صادق و از همه مهمتر رفيق بنامم؛ رفيقي كه خيلي زود از ميان ما پركشيد و آنقدر آرام و متواضع بود كه حال پس از پروازش متوجه جاي خالياش شدهايم.