از عادتهايم: كتابخواني
سيد حسن اسلامي اردكاني
من: «خوب برايم تعريف كنيد، اين يك ماه اخير چه كتابي خواندهايد؟»
او: «كتاب مشخصي كه چه عرض كنم، اما...»
من: «دو ماه اخير چه كتابي خواندهايد؟»
او: «تازگي يك كتاب گرفتم كه...»
من: «سه ماه اخير چه كتاب مشخصي خواندهايد؟ اصلا مهم نيست بگذريم.»
اين گفتوگويي است كه گاه در آزمون جامع يا مصاحبه دكتري از دانشجويان ميپرسم و گفتوگو اينگونه پيش ميرود و غالبا بريده ميشود. البته نه انتظار كتاب خاصي دارم و نه بر نوع معيني از كتاب تاكيد ميكنم. هدفم بيشتر آن است كه ببينم حال و هواي مخاطب چگونه است و متناسب با كتابي كه خوانده است، درباره آن كمي گفتوگو كنيم. اما گاه اوضاع نوميدكننده ميشود و برخي از كساني كه انتظار ميرود اهل كتاب خواندن باشند به مدت سه ماه كتاب خاصي نخواندهاند. ديگر من خجالت ميكشم ادامه بدهم.
وقتي دانشجويي ميگويد كه به خاطر گرفتاريها و... يك ماه اخير كتابي نخوانده است، مثل اين است كه كسي بگويد يك ماه است كه به دليل گرفتاري فرصت حمام رفتن يا لباس عوض كردن يا مسواك زدن نداشتهام.
من با همه مشكلات معيشتي و غير معيشتي جامعه كمابيش آشنا هستم. درباره كساني هم حرف نميزنم كه به دليل تنگناي اقتصادي يا فقر فرهنگي كتاب نميخوانند. سخنم درباره كساني است كه به هر دليلي خواستار مثلا «تحصيلات عالي» و كسب مدرك هستند. طنز ماجرا اينجا آغاز ميشود كه برخي از اين كسان به شكلهاي مختلفي وقت ميگذارند و پول خرج ميكنند تا احتمالا تخصصي كسب كنند و مدركي به دست آورند. اما از سادهترين راه كسب تخصص يعني خواندن كتاب دوري ميكنند و چون آدمهاي مارگزيده از كتابهايي چون سرخ و سياه استاندال دوري ميكنند.
من اين بخت را داشتهام كه كتابخواني بخشي از عادات من شده است و هيچ دليلي يا توجيهي آن را متوقف نميكند. مقصودم از عادت آن است كه كتاب را تنها براي هدف آموزشي خاصي يا مناسب درسي يا براي نگارش مقالهاي نميخوانم، بلكه خود «خواندن» برايم لذتبخش است. در نتيجه، فارغ از نتايج احتمالي يا جانبي كتاب آن را ميخوانم.
غالبا كتابي را كه انتخاب ميكنم و شايسته خواندن ميدانم، از اول تا فرجامش را ميخوانم و حتي گاه كسلكنندگي بخشهايي از آن را تاب ميآورم. اين عادت به خواندن كتاب و ترجيحا كتابي كه شكل فيزيكي و چاپ شده دارد، اينك بخشي از شخصيت من شده است. از لمس كتاب، تورق آن، زير و رو كردن و مرورش لذت ميبرم. همانقدر از ورق زدن كتاب لذت ميبرم كه يك كبوترباز از گشودن بالهاي كبوترش و فوت كردن در زير بالهايش لذت ميبرد. هنگامي كه ميشنوم كسي مدتها كتابي نخوانده است، به نظرم همچون كسي است كه مدتها فرصت نكرده است فنجاني قهوه يا استكاني چاي با دوستي بنوشد. كتابخواني همزمان طعم قهوه خوب و مصاحبت با دوست را يكسان و يكجا برايم به ارمغان ميآورد و بهانههايي كه براي فرصت نداشتن ميشنوم، در بهترين حالت درست شبيه بهانههايي است كه براي ورزش نكردن از اين و آن ميشنوم.
كتابخواني خود عادت خوب و سنت حسنهاي است كه در پي خويش عادات خوب ديگري پديد ميآورد كه به آنها خواهم پرداخت. كتابخواني بخشي بنيادين از فرآيند فرهيختگي و شهروندي خوب است. بيتوجهي به اين نكته موجب كژرويهاي گستردهاي شده است.
راستي شما اين يك ماه اخير چه كتاب جدي و قابل توجهي كه بشود به ديگران پيشنهاد كرد، خواندهايد؟