فرهنگ و اميد ملي
رضا دبيرينژاد
اگر بخواهيم يك عنوان كلي براي حال امروزمان به كار ببريم و بيتعارف آن را تعريف كنيم، ميتوان آن را يك افسردگي فراگير خواند. همانند شخصي كه در يك بنبست گير افتاده و بر هيچ ديوار آن پنجرهاي نيست كه بتوان فراسوي آن را نگريست.
شايد مهمترين علت اين افسردگي نبود تصويري از فردا باشد. فردايي كه انگار در محاق رفته و نميدانيم چگونه خواهد بود. از سويي قرار گرفتن در پاندمي موجي از ترس و فوران خبرهاي نگرانكننده را با خود دارد كه جامعه را خسته كرده و از سوي ديگر مجموعه فشارهاي اقتصادي و اجتماعي، افراد را فراتر از نگراني و ترس، مستأصل كرده است كه نميدانند چه حركتي بكنند.
در نتيجه جامعه درجا ايستاده است و تلاشي براي پيشروي نميكند، زيرا نميداند به كدام سو برود كه مطمئن باشد، اين جامعه همچنين تصويري روشن از فرداي خود ندارد كه به سوي آن بشتابد. نداشتن تصوير از فردا سبب ميشود آدمها آرزويي هم نپرورانند و وقتي آرزويي نيست آرماني هم شكل نميگيرد كه براي آن بكوشند يا از خود مايه بگذارند.
وضعيتي استيصالگونه امروز افراد را نااميد كرده است و همگي ترس از دست دادن دارند. از دست دادن هر چيزي كه ميتواند بخشي از زندگي باشد تا خود زندگي! براي همين افراد تلاش دارند تا فقط خود را حفظ كنند. همين امر آنها را به مجمع الجزاير كوچك جدا از هم تبديل كرده است، جزايري كه ديگر چيزي از خود توليد نميكنند و تنها به تماشا نشستهاند. اين سكوت طولاني و اين نااميدي كشدار ميتواند خستگي جامعه را افزونتر كند.
جامعهاي كه مدام دل به چيزهايي بسته تا اميدي بزايد اما متاسفانه شاهد تضادهاي بيشتر است.
اميدواري ملي از تضاد حاصل نميشود و نميتوان اميد را براي بخشي از جامعه پروراند در حالي كه بخش ديگري از جامعه دچار نااميدي باشند به ويژه در روزگار دردمند امروز كه ما به اميد بيشتر براي زيستن و تابآوري زندگي نياز داريم. در روزهاي كمبودها و بحراني كه زندگي را هدف قرار داده است و دلخوشيهاي روزمره نيز حذف شدهاند ما به اميدهاي واقعيتر، پايدارتر و فراگيرتر نياز داريم. امروز نيازمند اميد ملي هستيم كه ما را مقاوم كند و آرمان زيستن را برايمان بپروراند تا برايش ايثار كنيم و بجنگيم؛ جنگيدن با هر چيز كه نااميدمان ميكند.
اين اميد بايد اجتماعي باشد و چنين اميدي تنها ميتواند از فرهنگ زاده شود چنانكه همواره فرهنگ بوده است كه در ساحت تجربه زيسته بشري زندگي را ارزش بخشيده تا براي آن بتوان دوام آورد. اما امروز كه اميد گم شده، فرهنگ نيز كم آورده است و نميتواند اميدي بسازد، شايد خود فرهنگ نيز گم شده كه نميتواند آنچه بايد محقق سازد را انجام دهد. از اينرو بايد هر دو را بيابيم هم فرهنگ و هم اميد ملي را.