دويدن با اسطورهها
سيد حسن اسلامي اردكاني
اسطورههاي ورزشي كساني با تواناييهاي عادي هستند كه با اراده و برنامه غيرعادي بسياري از ناممكنها را ممكن ميسازند و مرز ميان شدني و ناشدني را كمرنگ ميكنند.
مايك سندراك در كتاب دويدن با اسطورهها: بينشهايي درباره تمرين و مسابقه از 21 دونده بزرگ
(Running with the Legends: Training and Racing Insights from 21 Great Runners, Mike Sandrock, Human Kinetics, 1996)
برخي از اين اسطورهها را معرفي ميكند؛ افرادي از فرهنگهاي مختلف و جنسيت متفاوت. همه اين افراد در چند نقطه اشتراك دارند؛ انضباطي سخت براي مهار و هدايت خويش به سوي اهدافي بلند؛ برنامهريزي دقيق و فراگير، توجه به ذهن و روان خويش، داشتن سرسختي و پشتكار و فارغ از انديشه شكست و پيروزي تمرين كردن.
در دويدن، همزمان نيازمند غرور و تواضع هستيم؛ اين غرور كه بهترين دونده هستيم همراه با تواضعي كه به اين باور جامه عمل بپوشانيم.نويسنده كتاب با چهارده مرد و هفت زن دونده ماراتُن از سراسر جهان گفتوگو كرده است و تجارب و تأملاتشان را در اين كتاب براي علاقهمندان ثبت كرده است. با خواندن اين كتاب اين نكته آشكار ميشود كه دوندگان بيش از آنچه بر بدن خود سرمايهگذاري ميكنند، با روح و روان خود سر و كله ميزنند و چنان به ثبات عاطفي ميرسند كه ديگر پيروزي و شكست برايشان يكي ميشود. در اين كتاب شيوه و ميزان تمرينات ورزشي اين قهرمانان جهاني و توصيههايشان ثبت شده است. آنها نيز چون ما درد ميكشند، آسيب ميبينند، از مسابقات محروم ميشوند و شكست ميخورند. با اين همه برميگردند و مسير خود را ادامه ميدهند. اين اسطورهها درسآموز پايداري و استمرار به شمار ميروند. از آنها ميآموزيم تا از آنها بگذريم.تقريبا همه اين دوندگان در فرهنگي بار آمده بودند كه در آن ورزش تشويق ميشد يا بخشي از زندگي بود. افزون بر آن، گاه پدر يا مادر يا حتي برادران اين اشخاص ورزشكاران حرفهاي بودند و حامي و مربيان نخست اين قهرمانان به شمار ميرفتند. اين مساله اهميت فرهنگ و فضاي ورزشي را نشان ميدهد.
به واقع، هيچكس يكتنه قهرمان نميشود.از برخي نمونههاي خاص كه بگذريم، غالب اين قهرمانان زندگي و گرفتاريهاي روزمره ما را دارند و در عين حال آنها را بهانهاي براي دوري از عرصه قهرماني قرار ندادهاند. براي نمونه خانم گرت ويتز نروژي معلم دبستان بود و ساعت 30: 5 دقيقه بامداد بلند ميشد و قبل از رفتن به مدرسه با تعهد كامل ميدويد. وي هفتهاي بين 100 تا 160 كيلومتر تمرين ميكرد و موفق شد كه ركورد ماراتُن را نُه دقيقه بهبود بخشد. از نظر ويتز، راز موفقيت در كار، تعهد و پشتكار و سرسختي و استمرار و انسجام و در عين حال لذت بردن بوده است. همچنين خانم لورن مولر نيوزيلندي، كه در كودكي به خيالش نميرسيد كه ماراتُن بدود، با اين اصل تمرين ميكرد كه آنچه ذهن باور كند، تن انجام ميدهد. وي ايده يوناني «خودت را بشناس» را كليد موفقيت در دويدن ميداند. باز خانم اينگريد كريستينسن نروژي هفتهاي گاه 190 كيلومتر تمرين ميكرد. يكي از اين اسطورهها توشيهيكو سكو از ژاپن است كه برايش دويدن به نوعي تمرين ذِن است. او با نظمي اسپارتي و نوعي زندگي راهبانه تمرين ميكرد و ميكوشيد بر همه سطوح بدن و ذهنش مسلط باشد. براي او دويدن ذنسوهو (Zensoho) يا نوعي ذِن در حال دو بود. سكو در نهايت نه تنها اسطوره دويدن كه به نحوي خداي زندگي در ژاپن و الگوي ستودني عرصههاي ديگر شده بود.رابرت دو كاستلا، از استراليا، نيز راز موفقيتش را در آن ميداند كه هيچ چيز مانع تمرين او نميشود. وي كه از خانوادهاي كارگر بود همراه پدرش تمرين ميكرد و از او آموخت كه ورزش بايد لذتبخش باشد نه رياضتكشانه و به جاي سختي در تمرين، بايد هوشمندانه تمرين كرد.
جمعه ايكانگا، اهل تانزانيا، اسطوره ديگر اين عرصه، مانند ديگر افراد همسن خود روزانه 16 كيلومتر را به سوي مدرسهاش ميدويد و همين مسير را با دويدن برميگشت. وي زندگي نظاميوار و پرانضباطي بر خودش تحميل ميكرد. اهل خوشگذراني نبود، غذاي فرآوري شده نميخورد و شبها مطالعه ميكرد. رژيم غذايي سالمي داشت.خواندن اين كتاب لذتبخش است اما خلاصه كردن آن دشوار. با خواندن آن متوجه ميشويم كه درون هريك از ما اسطورهاي پنهان است كه با كنشگري و پشتكار ما چه بسا آشكار شود؛ اما يادمان باشد كه در اين مسير هيچ راه ميانبري وجود ندارد.