نقاشِ اعتراض و رهايي
علي فرامرزي
دهه 1340 را ميتوان از پرتناقضترين دورههاي تاريخ معاصر ايران دانست. اگرچه ايران در آن دهه در زمينههايي چون اقتصاد، توليد و همچنين فرهنگ يكي از موفقترين دهههايش را پشت سر ميگذاشت اما درعين حال تضادي آشكار با حاكميت وجود داشت؛ خصوصا نزد طبقه انتلكتوئل و كتابخوان كه آشكارا با دربار تنافر داشتند و اين تضاد وارد دهه 50 هم شد. كمتر اثر فرهنگي و هنري را در آن مقطع ميتوان يافت كه نگاهي در تاييد شرايط موجود داشته باشد. از كوچهبازاريترين ترانهها تا آبگوشتيترين فيلمها هم به راحتي خطي از نارضايتي و اعتراض به وضع موجود را در خود داشتند و عجيب اين است كه اين نگاه ناپذيراي معترض، چندان ربطي به طبقه اجتماعي و خاستگاه طبقاتي نداشت. خوشبينترين حالتش نوعي نيهيليسم پنهان در عرفان و بوديسم فاصلهدار با اكت سياسي بود و عجيب اينجاست كه اين نوع توليدات هنري و فرهنگي از طرف سياستمداران و متوليان فرهنگي نيز به ناچار پذيرفته شده بود. در عرصه تجسمي يكي از نمونههاي شاخص اين تناقض را ميتوان در زندگي و آثار هنرمندي يافت كه در عين برخورداري مادي و اجتماعي همچنان بر نگاه معترض و ناپذيراي خويش اصرار ميورزيد و خلاقيت خود را بر ريل نيهيليسم سرزميني و جغرافياي زادگاهش به پيش ميراند. از طرفي مورد تكريم و تاييد بالاترين سطوح حاكميتي قرار داشت و از سويي معترضترين نگاه فرهنگي زمانه خود را نمايندگي ميكرد. پشت هيچستانهايي ميساخت كه روشنترين و شفافترين رنگهايش هم چندان اميدي را به انسان بشارت نميداد. شيكي آثارش چيزي از يأسش نميكاست.
نورهاي درخشيده در دوردستها هم در يخبستگي و تركخوردگيهاي جغرافيايي به ترسي عصبي و نگرانيهايي نهان در زيبايي تبديل ميشد. بسيار راحت است كه او را از نقاشان دورههاي كويري ايران بناميم و انبوه آثار اين نقاش پركار را شاهد مدعاي خود كنيم؛ اما با اين دستهبندي نه تنها بر آثار ايران درودي نيفزودهايم بلكه روح و ذهنيت نهان در آن پس و پشتها را قرباني طبقهبندي، دستهبندي و راحتطلبي خويش كردهايم. گرچه به نظر ميآيد درودي دوربين جهانبيني خود را در اكثر آثارش بر هيچستانهاي كويري نشانده و حتي شهرها را از آنجا چون دوردستهايي فراموششده مينگرد اما چنان به نظر ميرسد كه او فقط خشكي و بيبري كوير را نمايان نميكند و در لايههاي زيرين آن آثار، آيندهاي را بشارت ميدهد كه آن نورهاي دوردست و روشناييهاي پشت مخروبههاي شهري هم چندان چيزي از تراژدي در حال وقوع نميكاهد و اميدي برنميانگيزد. اين همه از قلم نقاشي تراوش كرده كه از تاييدات كافي و وافي برخوردار بوده و به عنوان يكي از نخستين زنان هنرمند معاصر، پيوسته مورد تكريم هم بوده است. معترض چپاولهاي سرزميني بودن و نمايههاي تجمل و برخورداري همچون دانههاي جواهرات، يا دستههاي گل را در برهوتي بيآب رهانيدن و حتي كاخها را چنين كوخ نماياندن از عمق نارضايتي و يأسي حكايت دارد كه ابراز خوشبيني و اميدواري نقاشش چيزي از احساس تنهايي نهفته در آن آثار كم نخواهد كرد. شهرهاي نيمهمضمحل و حتي برجهاي تركشده بيصاحب حكايت حجران و بيغولگياي را مينماياند كه گويي او روايتگر و پيشگوي زمانهاي است كه از پي زمانهاي آينده سر برخواهد آورد. نبود انسان در اين انبوه آثار و غيبت اشرف مخلوقات در آنها چيزي از عنصر زنانگي آثار كم نميكند. هر بيننده دقيقنگري، آن شخصيت زنانه و آن باروري مادرگونه را به خوبي درمييابد و بدون آگاهي از هويت نقاش به زن بودن او پي ميبرد. درودي متافيزيك را در دل جغرافيا نشانده كه گويي جايي در ناكجاآباد و جهاني ماورايي بايد در جستوجوي انسان گشت و نايافته و بينتيجه معلق در بين هست و نيست و واقعيت و توهم، تن به سرگرداني داد. ايران درودي نقاش عدم قطعيت است؛ عدم قطعيتي كه بازيگوشانه ما را روي نقطه برخورد دو دايره عين و ذهن به گونهاي رها ميكند كه گويي ما در عدم قطعيت برخاسته از شك فلسفي او نيز تنها بينندهاي ناظر و زودگذريم كه حس خود را با حس او پيوند دادهايم. تاثيرپذيريش از صحنه و تئاتر و نوع نورپردازي آثارش به گونهاي تاريخ را معاصريت بخشيده كه بيننده به لحاظ زمان و قوع هم با ذهنيتي بدون قطعيت و بيزمان و مكان روبروست. او با آنكه اشاراتي آشكار در بسياري از نقاشيهايش بر سرزمين مادري دارد اما نازك بودن و ترانسپالت بودن نماها و فرمها براي هر زمان و شايد هم هر مكاني، قابل پياده شدن هستند. نبود انسان ميتواند صرفا ناظربودني را حكايت كند كه شاهد آن بخشهاي پشت هيچستاني هستي است كه عينيت چندان هم بر او حجاب نشده و واقعيت چيزي دور از دسترس و خوابي بيتعبير است.