• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۸ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5018 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۱۵ شهريور

ترور و وظيفه

مرتضي ميرحسيني

بيست سالش بود كه شغلش را از دست داد. در شكل‌گيري و تداوم اعتصاب در كارخانه‌اي كه در آن كار مي‌كرد او را مقصر شناختند و بيرونش كردند. همان زمان از دين بريد، به همه آموزه‌هاي مذهب كاتوليك پشت كرد و بيشتر از قبل به آنارشيست‌ها نزديك شد. نامش لئون چولگوش بود، متولد امريكا و ساكن اوهايو، اما تبار لهستاني داشت و پدر و مادرش مهاجران فقيري بودند كه ايالات متحده را -به اميد زندگي بهتر- براي اقامت انتخاب كرده بودند. چولگوش زياد مطالعه مي‌كرد و حتي نوشته‌اند به شيكاگو و كليولند هم مي‌رفت تا سخنراني‌هاي اِما گلدمن را از نزديك و بي‌واسطه گوش كند. اما آدم عميقي نبود و حتي در جمع همفكرانش «عجيب و غريب» شناخته مي‌شد و به قول باربارا تاكمن در ميان آنان «از لحاظ فهم از همه پايين‌تر بود.» كساني كه او را از نزديك مي‌شناختند مي‌گفتند روزي كاري دردسرساز مي‌كند و پاي همه ما را هم وسط مي‌كشد. راست مي‌گفتند. سال 1901 در چنين روزي به رييس‌جمهور امريكا، ويليام مك‌كينلي شليك كرد. مك‌كينلي آن روز در شهر بوفالو (ايالت نيويورك) بود و به كساني كه براي تماشاي نمايشگاه پان امريكن مي‌آمدند خوشامد مي‌گفت. چولگوش دو گلوله شليك كرد كه هر دو به سينه مك‌كينلي نشست. مي‌خواست براي تكميل كارش چند تير ديگر هم شليك كند كه محافظان رييس‌جمهور مانع شدند و دستگيرش كردند. مك‌كينلي چند روز بعد در بيمارستان مُرد و تئودور روزولت كه معاون اول و كفيل رياست‌جمهوري بود جاي او را گرفت. چولگوش هم در دادگاه به اعدام محكوم شد و پاييز همان سال روي صندلي الكتريكي نشست (توماس اديسون از صحنه اعدام او فيلم گرفت). جرج وودكاك در كتاب آنارشيسم مي‌نويسد چولگوش باوجود برخي كنش‌هاي آنارشيستي، به هيچ كدام از گروه‌هاي آنارشيست تعلق نداشت و «به احتمال زياد يك بيمار عصبي بود كه مدت‌ها در تنهايي به بي‌عدالتي جهان انديشيده و سرخود بر آن شده بود با كشتن مك‌كينلي نسبتا ملايم، كه به نظرش تجسم نظامي بود كه او از آن نفرت داشت، دست به عملي نمادگونه بزند.» در اعترافاتش نوشت: «پرزيدنت مك‌كينلي را كشتم چون مي‌خواستم به وظيفه‌ام عمل كنم و چون او دشمن آدم‌هاي خوب و زحمتكش بود.» به مطبوعات آن روز كه سخت پيگير انگيزه‌هاي اين ترور بودند نيز گفت پس از شنيدن حرف‌هاي اما گلدمن درباره اينكه «همه فرمانروايان بايد به قتل برسند، چنان به فكر فرورفتم كه نزديك بود سرم از شدت درد منفجر شود.» مي‌گفت «مك‌كينلي مملكت را زير پا مي‌گذاشت و جار مي‌زد كه همه‌جا نعمت و فراواني است، آن‌هم در حالي كه فقرايي وجود دارند كه رنگ اين نعمت و فراواني را نمي‌بينند. من معتقدم هيچ حاكمي نبايد بالاي سر ما باشد و حق اين است كه همه كساني كه حكومت مي‌كنند كشته شوند. من سراغ دارم كساني را كه با من هم‌عقيده‌اند و مي‌گويند بسيار خوب است كه آدم رييس‌جمهور را بكشد و حكمران نداشته باشد.» او اين افكار را آنقدر با خودش تكرار و خودش هم آن را تاييد و تقويت كرده بود كه احساس رسالت مي‌كرد «به حكم وظيفه بايد ضربتي بزرگ وارد كند» و اين ضربه را هم بايد در روز روشن، مستقيم و ميان جمعيت و البته به تنهايي بزند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون