ناخدا و كشتي
محسن آزموده
ناخدا شك داشت كه كشتي سالم است يا نه. «او ميدانست كه كشتي كهنه است و در ابتدا خوب ساخته نشده» اما بعد از كمي كلنجار دروني، در نهايت با خودش گفت: انشاءالله گربه است و كشتي هم مشكلي ندارد. او هيچ تلاشي براي تاييد باور خود به سالم بودن كشتي نكرد و مسافران و محمولهها را در ميان درياهاي مواج به امان خدا سپرد.
ويليام كينگدم كليفورد، رياضيدان و فيلسوف بريتانيايي در اواخر قرن نوزدهم در كتابي با عنوان «اخلاق باور» (1876) ميلادي با ذكر اين داستان، مدعي شد كه ناخدا در قبال هر گونه بلايي كه به علت فرسودگي يا خرابي كشتي بر سر مسافران و اموالشان بيايد، مسوول است و فراسوي الزامات قانوني و حقوقي، به لحاظ اخلاقي و وجداني بايد پاسخگو باشد. او با اين مثال ميخواست نشان دهد كه چرا ما در برابر باورها و عقايد (beliefs) خود، مسووليت اخلاقي داريم و از نظر دروني و عقلاني و وجداني، حق نداريم خيلي ساده از كنار آنها بگذريم.
ما روزانه دهها و بلكه صدها پست و يادداشت و خبر و فايل صوتي و تصويري را در فضاي مجازي به عنوان بستههاي اطلاعاتي رد و بدل ميكنيم، شعري از فروغ فرخزاد يا احمد شاملو، يا مطلبي درباره آخرين تحقيقات پزشكي راجع به كرونا يا گفتاري از پروفسور سميعي يا گزين گويهاي از دكتر شريعتي يا مقالهاي از جديدترين دستاوردهاي ناسا يا يك فايل صوتي درباره سرقتهاي اخير از خانهها و... اطلاعاتي ناسنجيده و متنوع از هر دري، خواه به سياست و اجتماع ربط داشته باشد يا به حوزه سلامت و بهداشت يا مسائل خانوادگي يا تاريخ و ادبيات و جغرافيا. آنها را دريافت ميكنيم، خوانده و نخوانده، جويده و ناجويده، بدون اينكه مطمئن شويم واقعا از فروغ است يا شاملو، براي ديگران «فوروارد» ميكنيم.
لحظهاي به اين فكر نميكنيم كه آيا اين اطلاعات درست است يا غلط؟! وقتي هم كسي از ما ميخواهد كه منبع آنها را ارايه كنيم، ميخنديم و او را مسخره ميكنيم كه «اي بابا، دلت خوشه! سخت نگير! كي به كيه!» بعضي هم فردي را كه ميكوشد صحت و سقم اطلاعات را دريابد، به فخرفروشي و مته به خشخاش گذاشتن متهم و او را ملانقطي و خودبزرگبين خطاب ميكنند.
متاسفانه بيتوجهيم به اينكه اين اطلاعات ناسنجيده و ناموثق به تدريج به باورهاي ما تبديل ميشوند. بعد از مدتي تنها منبع آگاهيهايمان، همين دادههاي افواهي و كوچهبازاري ميشود. اولين و دمدستيترين پيامد اين خلق و خو هم رواج آن چيزي است كه هري فرانكفورت، فيلسوف امريكايي، «حرف مفت» يا «ياوه» (bullshit) ميخواند. «حرف مفت» به تعبير فرانكفورت، گفته يا سخني است كه گوينده به درستي و غلطي آن كار ندارد و بدون توجه به صدق و كذب، آن را بيان ميكند، براي وقت گذراني يا اظهار لحيه يا خودشيفتگي يا رفع تنهايي يا ... اما نتيجه نگرانكننده ياوهسرايي به هر علت يا دليلي، از دست رفتن اعتماد در جامعه و پديد آمدن آدمهايي است كه به هيچ حرفشان نميتوان اتكا كرد. از اينرو فرانكفورت ميگويد رواج حرف مفت، بدتر از دروغگويي است، چون در دروغگويي، فرد كاذب، دستكم ميداند كه راست چيست و تعمدا دروغ ميگويد. توجه به صحت و سقم باورها و مسووليتپذيري در قبال آنها، به معناي تامل (reflection) در درونيترين ساحت وجودي، نوعي مراقبه محسوب ميشود و بر آرامش و آسايش ما ميافزايد، ضمن آنكه ديگران را نسبت به گفتار و نوشتار ما مطمئن ميسازد و موجب ميشود كه هر حرف و كلامي را كه ميگوييم يا مينويسيم، به عنوان حرف حساب شده، جدي بگيرند.