تولد ادوارد سعيد
مرتضي ميرحسيني
يك: ادوارد سعيد مسيحي ميگفت واژه «اسلام» فقط بخش نسبتا كوچكي از آنچه را واقعا در دنياي اسلام اتفاق ميافتد تبيين ميكند. دنياي اسلام دربرگيرنده بيشتر از يك ميليارد انسان، دهها كشور و جامعه و سنت و زبان و البته بينهايت تجربههاي گوناگون است.
«اشتباه بزرگي است كه سعي شود خصوصيات تمام اين مجموعه متنوع را به چيزي
به نام اسلام خلاصه و رديابي كنيم.» منظورش اين بود كه واقعيتهاي جوامع اسلامي زير سايه سنگين كليگوييهاي رسانههاي جريان اصلي غربي درباره اسلام و مسلمانان -كه معمولا مغرضانه هم هست و به قصد استمرار خشونت و جهالت طراحي شدهاند- پنهان
مانده است.
باور داشت تمايلي براي ديدن و شنيدن آنچه بايد ديد و شنيد وجود ندارد و اشاره ميكرد به اينكه رسانههاي امريكايي، مسلمانان را به تندروي و افراطگرايي متهم ميكنند و به عمد يا به جهل، اين واقعيت را ناديده ميگيرند كه اصل و ريشه بيشتر اين «تندروها» به كشورهايي مثل عربستان و پاكستان برميگردند كه اتفاقا دوستي نزديك و ارتباطات گستردهاي با امريكا دارند و حتي در بسياري موضوعات و مسائل از سياستهاي دولت ايالات متحده پيروي ميكنند.
دو: ادوارد سعيد سال 1935 در چنين روزي در بيتالمقدس متولد شد و در سالهاي نوجواني به اجبار زادگاهش را ترك كرد، چون با اسراييل مخالف بود و با نوشتههايش به ظلمها و نژادپرستي تنيده شده در ايدئولوژي اين رژيم ميتاخت، برخي محافل رسانهاي در غرب او را «پرفسور ترور» و «عامل عرفات در نيويورك» ميناميدند، برچسبهايي كه نه فقط نادرست كه به قول جان پيلجر بسيار رذيلانه هم بودند. سعيد نه ارادتي به ياسر عرفات داشت و نه شيوههاي او براي مبارزه را به نفع
فلسطينيها ميديد.
تقريبا همه عمر خود را با خشونت و دروغپردازي -كه به نظرش دو روي يك سكه بودند- و نيز با سرطان خون جنگيد. صبورانه هم جنگيد. اما متاسفانه در هر دو جنگ، با وجود چند پيروزي كوچك، درنهايت شكست خورد. نه كليشههاي رايج در ذهن عموم غربيها درباره مسلمانان را (كه درباره ساير جوامع هم صدق ميكند) شكست و نه از چنگ آن بيماري رها شد. او پاييز سال 2003 در نيويورك از دنيا رفت.
سه: گويا خانهاش در نيويورك با دكمهاي اضطراري به اداره پليس محل وصل بود و يكبار هم دفتر كارش در دانشگاه كلمبيا را سوزاندند و با خاك يكسان كردند. سالهاي پاياني عمرش هم با دوران اوج اسلامهراسي در غرب همزمان شده بود.
به روزنامهنگار سرشناس و دوست معتمدش، جان پيلجر گفته بود بارها پيش آمده است كه وقتي از خانهام در نيويورك به نقطهاي ديگر از ايالات متحده پرواز ميكنم، به خاطر اسمم (سعيد) تحقيرم كردهاند؛ به من دستور ميدادند «آن گوشه، تقريبا شبيه سگي نافرمان» منتظر بمانم و قبل از تفتيش بدني از جاي خودم تكان نخورم. ميگفت اين رفتار هر روز براي صدها آدم بيگناه تكرار ميشود، ولي هيچ رسانه و خبرنگاري دربارهاش نمينويسد، زيرا به چشم ديده بود كه «روزنامهنگاران هرگز چنين مرعوب نبودهاند.»