شكواييه يك روزنامهنگارحقالتحرير
ماهرخ ابراهيمپور
امروز صبح پس از مدتها بارش باران حال مرا قدري خوب كرد و اين حس خوب باعث شد سراغ گزارشي بروم كه چند وقتي است ناقص مانده بود و حوصله تكميلش را نداشتم. فكر ميكنم يكي، دو ساعتي مشغول بودم كه يك پيامك آمد، از ترس اينكه خبر مرگ نباشد و حس نيمه خوبم را خراب كند، اعتنا نكردم. بعد از چند دقيقه حس كنجكاوي مرا سر گوشي كشاند و آه از نهادم برآمد؛ مبلغي از كارت بانك كسر شد! خشكم زد، من خريدي نكردم و انتقالي نداشتم. گوشي را زمين گذاشتم و سعي كردم آرام باشم، چند لحظه بعد دوباره سراغ تلفن رفتم و پيام ديگري را ديدم كه بانك خبر داده بود، كسر پول به دليل عدم پرداخت قسط بوده است! حال قضيه قسط چه بود؟ سال 98 به همت مديرعامل سابق خانه كتاب وامي براي اهل قلم درست شد كه از عجايب روزگار شامل حال خبرنگاران حوزه كتاب هم ميشد و اين ميان در كمال ناباوري من هم توانستم وام را دريافت كنم. از آنجا كه دو دوست اهل فرهنگ ضامنم شدند، براي آنكه شرمندهشان نشوم، هر ماه قسط را پرداخت ميكردم و حتي بعد از مدتي قدري بيشتر ميريختم تا اينكه ماه گذشته به دلايلي نتوانستم واريز كنم. منتظر بودم حقالتحريرم را پرداخت كنند تا دو قسط را باهم پرداخت كنم كه تا اين لحظه خبري از حقالتحرير نيست. بگذريم از وضع و حال بد روزنامهنگاران. شما بدترينش را براي روزنامهنگاران حقالتحرير تصور كنيد. فكر كنم 15 دقيقه گذشت. گزارش را رها كردم و به بانك زنگ زدم. كلي با كارمند بانك كه مامور بود و معذور، بحث كردم كه قانونا بايد قبل از برداشت پول با پيامك اطلاع ميداديد اما كارمند محترم حرف خودش را ميزد...
اين مطلب را نوشتم برسد به دست وزير محترم فرهنگ و ارشاد اسلامي كه گفته بود اوضاع روزنامهنگاران خوب نيست و بايد شرايط بهتر شود و.... جناب وزير، شرايط بدتر و بدتر شد، كو و كجاست آن تحول كه اوضاع به شود؟!