ژيد و شوروي
مرتضي ميرحسيني
آندره ژيد اعتقادات ديني و مذهبي نداشت و از اينرو مبارزه كمونيستهاي روسيه با دين را تاييد ميكرد. باورش اين بود كه نه فقط مذهب كه حتي خانواده هم به گذشته تعلق دارد. در خاطراتش نوشت بسيار مشتاقم كه ببينم «از دولتي بدون مذهب و از جامعهاي بدون خانواده، چه چيزي سر بر خواهد آورد. مذهب و خانواده بدترين دشمنان ترقياند.» با اين نگاه بود كه به حكومت شوروي همدلي نشان داد و به حمايت از آن رفت و شعارهاي آنان را باور كرد. «هنگامي كه جهان پيرامون ما در حال فروريختن است، هنگامي كه چيزي ناشناخته در حال وقوع است، چگونه ميتوان نشست و رمان نوشت؟... هرگز به آينده چنين با كنجكاوي چشم ندوخته بودم. تمامي قلبم بر اين واقعه عظيم و در عين حال يكسره انساني، آفرين ميگويد. با تمام وجود آرزو ميكنم كه سرمايهداري و هر آنچه در سايه آن زيست ميكند، نابود شود.» حتي از ارزشهايي كه به آنها باور داشت - در حرف- دست كشيد و نه براي خودش، اما براي ديگران از پذيرش زندگي جمعي و تن دادن به برخي محدوديتها موعظه كرد. كمونيستهاي فرانسه دورش جمع شدند و او را به عضويت در حزب كمونيست دعوت كردند. نپذيرفت. گفت علاقهاي به سياست ندارد، از آزادي فردياش دست نميكشد و فقط از آنچه دلش ميگويد پيروي ميكند. چندي بعد به شوروي سفر كرد و واقعيتهاي آنجا را از نزديك به چشم ديد. آن زمان، يعني نيمههاي دهه 1930 ميلادي يكي از غولهاي ادبي زمانه بود و نوشتهاند «همچون شخصيت مشهوري كه به كمونيسم گرويده است مورد استقبال قرار گرفت؛ در مقام شخصيتي ممتاز و با احترام فراوان، به نواحي مختلف شوروي سفر كرد، از آن سرزمين و مردم مهربانش خوشش آمد.»
دستگاه تبليغاتي شوروي اميدوار بود كه ژيد به يكي از بلندگوهاي اين حكومت در غرب تبديل شود، اما چنين نشد. او نخستين انتقادها را همان سال 1936 در چنين روزهايي به زبان آورد و بعدتر در كتاب «بازگشت از شوروي» از محدوديتهاي شديد و قوانين خشك حاكم بر اين كشور نوشت. در ميان انتقادهايش كه بعدها چندبار ديگر هم تكرارشان كرد، اين گفتهاش بيشتر از همه خشم شوروي و هواداران اروپايياش را برانگيخت، اينكه انقلاب و كوششهايي كه براي تحقق آن انجام شده مسالهاي متفاوت و مجزا از سياست شوروي است و اين نظام نه حكومتي در تلاش براي ايجاد عدالت و برابري كه نوعي ديگر از ديكتاتوريهاي سركوبگر است. حتي كمونيسم را به كاتوليسيسم قرون وسطايي كه به تفتيش عقايد و ضديت با هر انديشه متفاوتي مشهور بود شبيه ميديد. «كاتوليسيسم يا كمونيسم موجب يا دستكم خواهان اسارت ذهنند. جوانان (و بسياري از بزرگترهاشان) با جسم و جان خسته از مبارزات گذشته به دنبال اين اسارت ميروند و گمان ميكنند كه در سايه آن به آرامش و امنيت خاطر و آُسايش فكري ميرسند... بدون آنكه واقعاً بدانند چه ميكنند... بله قضيه از اين قرار است. بعدها كه ميفهمند، واقعا خيلي دير شده است... آنها به اين شكست، به اين سير قهقرايي، به فساد روح و استقرار نظام كه ديكتاتوري ديگري است كمك ميكنند كه مشكل ميتواند از نازيسمي كه با آن مبارزه ميكنند بهتر باشد. جهان را، اگر ممكن باشد تنها با آزادگي ميتوان نجات داد. بدون اين آزادگي فاتحه تمدن، فرهنگ و هر آنچه دوست ميداريم و هر آنچه حضور ما روي زمين را توجيه ميكند، خوانده خواهد شد.»