چرا ميدويم؟
سهراب صالحين
دو هفته پيش و در يك صبح پنجشنبه پاييزي تصميم گرفتم به مركز شهر سري بزنم و كمي كافهنشيني كنم. اگر فرصتي كنم، كافهنشيني و نوشتن تفكراتم يا برخي مواقع مطالعه كتاب، گوشه امن من براي فرار از هياهوي اين دوره و زمانه است. اينبار وارد كافه جديدي شدم كه قفسه كتابي داشت. در قفسه، رمان «مواجهه با مرگ» اثر «برايان مگي» فيلسوف بريتانيايي و ترجمه «مجتبي عبداللهنژاد» كه توسط «نشر نو» چاپ شده نظرم را جلب كرد.
شروع به خواندن آن كردم و نوع نگارش آنكه به نوعي تعمقي فلسفي در زندگي و در غالب داستاني جذاب است، باعث شد تا پس از خروج از كافه به كتابفروشي روم و كتاب را تهيه كنم. در قسمتي از كتاب، افكار كيير، دوست صميمي شخصيت اصلي رمان را ميخوانيم. در اين بخش كيير در زندگي خود، كار و دستاوردهايي كه داشته و معاني آنها مداقه ميكند. او فردي است كه از مرتبه بالاي علمي برخوردار است و معناي زندگي را براي خود، انجام كار علمي ميدانسته است. اما او پس از رسيدن به مدارج مختلف علمي، ناگهان به كشف جديدي ميرسد.
در كتاب آمده است:
«توقع معنا براي دورههاي مختلف زندگي در چارچوب نتيجهاي كه حاصل شده توقع بيجايي است، پس يا اين دوره هيچ معنايي ندارد يا اگر معنايي داشته باشد در خود آنهاست. همه روزها، ماهها و سالها يا به كلي بيارزش هستند يا اگر ارزشي داشته باشند در خود آنهاست.» سپس او به دورههاي مختلف زندگياش اشاره ميكند كه چطور در هر دوره هدف خود را دستاوردي مانند دانشگاه رفتن يا شاگرد اول شدن و... گذاشته و پس از رسيدن به هركدام، متوجه شده كه هدفي كه براي زندگياش گذاشته هدف درستي نبوده است. در اين سطور كتاب، چيزي كه نظر من را جلب كرد، ذكر اين نكته بود كه اساسا جستوجوي معنا در زندگي اگر همراه با بررسي اهداف و نتيجه آنها باشد، ما را سرخورده خواهد كرد. اينكه من دانشگاه بروم البته كه روزي هدفي بزرگ بوده، نميتواند معناي زندگي من را تعريف كند. اين نكتهاي است كه علاقهمندم در ادامه يادداشت به آن بپردازم.كساني كه اهل ورزشهاي استقامتي مانند كوهنوردي يا دويدن استقامت باشند، مطمئنا تا به حال با سوالهايي از اين دست مواجه شدهاندكه: «حالا كه چي ميري ميدوي؟» يا «جايزه چي گرفتي؟» يا «اين همه راه تا قله رفتي حالا كه چي؟». اين سوالها از آن جهت پرسيده ميشوند كه معناي عمل دويدن يا كوهپيمايي را در نتيجه آن جستوجو ميكنند. بله اگر نگاهمان به نتيجه و دستاورد باشد، شايد هيچ دستاوردي براي شخصي كه سختي رنج تمام كردن يك ماراتن را تحمل كرده بدون اينكه جايزهاي در كار باشد را نيابيم. يا در فتح كردن قلهاي كه بارها و بارها فتح شده است. اما اينجا چيزي كه مهم است و بايد در نظر گرفته شود، اين است كه اين دست سوالات اساسا غلط هستند. چون دستاورد را نه در خود دوره انجام عمل و بلكه در نتيجه آن ميبينند. كسي كه در ماراتني شركت ميكند، ذره ذره ثانيههاي آن ماراتن را با تمام وجود خود حس ميكند. تمام فكر و ذهنش در راستاي رسيدن به آن هدف، يعني تمام كردن ماراتن در زماني مشخص است، اما آن هدف خود تا زماني معنا دارد كه در حال جنگيدن براي آن است. و نهايتا ارزش آن عمل در حين انجام آن است كه به زندگي معنا ميدهد. اينجا بايد زندگي را نه به شكل يك كل منسجم، بلكه شامل لحظههاي مختلف و پويا ديد كه در برخي از آنها معنا را يافتهايم و در برخي ديگر همچنان سردرگم هستيم. اين مساله در خصوص كوهنورد و فتح قله نيز صادق است. كوهنورد تمام آنچه بايد از آن تجربه به دست آورد را در حين انجام آن و نهايتا لحظهاي كه به قله ميرسد را به دست آورده است، اينكه پس از آن جايزهاي در كار است يا خير، مبحث ديگريست كه ربطي به انجام آن فعاليت ندارد، بلكه تقدير جامعه از وجود فردي است كه با انجام عملي، باعث افتخارآفريني يك جامعه شده است.
كوهنورد يا دونده به دنبال دستاوردهايي كه جامعه تعريف ميكنند، نيستند كه آن فعاليت را تكرار ميكنند، بلكه به دليل معنابخشي به لحظاتي از زندگي خود و ارزشمندكردن اين لحظات هستند.