مدرسههاي يك نفره
ركسانا محمدي
روزها گذشتند و دلمان تنگ ماند براي با هم بودن. براي اينكه وجود هم را كنار يكديگر احساس كنيم اما يك حس واقعي. . .
اين دلتنگي و اين روزها برايمان عادت شده است. عادتي كه شايد خيلي از ما اصلا آن را دوست نداشته باشيم. اما ناچار در خانه، مدرسهاي ساختيم كه ظرفيت آن يك نفر است و فقط صداي هم را ميشنويم. مدرسهاي كه از حياط آن صدايي نميآيد. حياطي بيشور و ذوق. مدرسهاي داريم غرق در سكوت و آرامش.
ديگر اين سكوت براي ما تكراري شده است. البته بعد از اين شنيدن آن همه همهمه و شلوغي سخت است. شايد ديگر سخت شده بود كنار هم بنشينيم و به كلاس درس گوش دهيم. حتي وقتي به روز بازگشت فكر ميكنيم سراسر وجودمان را اضطراب و استرسي همراه با هيجان فرا گيرد. يك حسي توصيفناپذير!
اما تكتك ما بايد دوباره به همان چيزي كه داشتيم و آن را صميمانه دوست ميداريم، عادت كنيم. بايد وظيفهاي كه داريم را به ياد بياوريم. بايد از اعماق وجودمان بخواهيم كه دوباره در حياط مدرسه و كلاس درس حضور داشته باشيم. خواستي قلبي آميخته با تلاش و كوشش. حضوري گرم و صميمي. زمان ميبرد اما يقين دارم حس همدلي و يكي شدن براي همه ما خوشايند خواهد بود. اين سازگاري يك انتخاب نيست. وظيفه است اما وظيفهاي كه همواره برايمان مفيد و روحيهبخش است. ميتوانيم يادگيري، پيشرفت و مشكلات راه و مسير درست زيستن را كنار هم تجربه كنيم. تجربهاي واقعي در حالي كه نگاههايمان به يكديگر است.
بياييد نترسيم از همبستگي. بياييد دست در دست هم تلاش كنيم و به روزهايي بازگرديم كه متعلق به ماست. بياييد در حضور هم بهتر بياموزيم و بهترين شكل موفقيت را بسازيم. زمان بيرون آمدن از تنهايي اجباري رسيده و درهاي خانه دوم ما به رويمان گشوده شده است تا با عشق به سمت آن برويم. ديگر وقت آن است كه عادتهاي دوساله را كنار بگذاريم و باري ديگر از مدرسه چيزي بياموزيم. درس اين روزها سازگاري است...
پايه يازدهم رشته تجربي