• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5074 -
  • ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۵ آبان

ويكتورهوگو، فقر و جعفر وانتي

ابراهيم عمران

از بس مسائل مالي و رنج‌هاي روحي، بابت درآمد كم، گريبانگير توده پيرامون‌مان شده است؛ لامحاله يادداشت‌هاي اين ستون نيز تكراري مي‌نماياند. ولي چاره چيست؟ به قول ويكتورهوگو كه از او پرسيدند رمان بي‌نوايان تا كي خواننده دارد و جواب داد تا زماني كه فقر وجود دارد؛ اين قلم نيز در قلمدان سر بر مي‌آورد و از مردمي مي‌نويسد كه آزگارهايي رنج‌شان مي‌دهد... بامدادان با چهره معصومش آمده بود تا بارنامه‌هاي ديروز و ديشب بازار را بدهد. سرش پايين بود و بي‌صدا به حجره‌هاي اطراف مي‌رفت. كمي بيشتر دقت كردم. جعفر هميشگي نبود. هر چند هميشه در اوج مشكلات صبرش زياد بود ولي اين‌بار نگاهش بر آمده از كوهي رنج بود. به سمتم آمد گفت سايت اجاره‌ها را برايش بررسي كنم. گفتم مگر موعد خانه‌ات سر آمده است؟ گفت صاحبخانه دو ماه جلوتر گفته كه حواسم باشد كه بايد صد ميليون به پول پيش اضافه كنم. گفتم خدا براي همه كارسازي كند و براي شما هم. گفت ديگر اميدي ندارم كه بتوانم در اين شهر زندگي كنم. شهر را طور خاصي تلفظ كرد. گفت منظورم محدوده جغرافيايي تهران است. ادامه داد كه از پيروزي كوچ كرديم حكيميه، چون كه پول منطقه پيروزي را نداشتيم. حاليه نيز از آنجا به كدام منطقه برويم؛ خدا عالم است! گفت طي يك سال دو نفر كار كرديم و نخورديم و نپوشيديم و براي بچه چيزي نخريديم؛ توانستيم پنجاه ميليون جمع كنيم. در خيال خودمان گفتيم شاهكار كرديم و به حتم مي‌توانيم صاحبخانه را راضي كنيم با اين عدد كه بيشتر اضافه نكند. غافل از اينكه به راحتي عذر ما خواسته شد. گفتم به هر حال پايين‌تر يا بالاتر جايي پيدا مي‌شود. نگراش نباش. گفت نگران نيستم. ديگر راستش اصلا فكرم جايي قد نمي‌دهد كه نگران امور شوم. در شش و بش بحث با جعفر بوديم كه اكبر چرخي رسيد و بي‌آنكه بداند موضوع از چه قرار است، گفت شنيديد آقا مصطفي چقدر اجاره كرده آپارتمان جديدش را؟ گفتم تو از كجا مي‌داني؟ گفت مهدي انباردارش صحبت مي‌كرده كه جاي تازه‌اش را ماهي پنجاه تومن اجاره كرده و كلي هم پيش داده؛ به اينجا كه رسيد جعفر زد بيرون. به اكبر گفتم، حال داري اول صبحي اين حرف‌ها را مي‌زني؟ به من و تو چه ارتباطي دارد اين حرف‌ها؟ گفت مگر چه گفته كه جعفر اين شكلي آشوب شد؟ گفتم صاحبخانه جوابش كرده يه جورايي. دو زاريش افتاد. رفت دنبالش؛ گفتم اكبر ولش كن. الان حالش مساعد نيست. گفت مي‌تواند يه شكلي از دلش در بياورد. گفتم تو هم كه تقصيري نداشتي‌. اين حرف‌ها در بازار زياد رد و بدل مي‌شود. اصلا ذات بازار اين حرف‌هاي مگو و در گوشي است. اكبر هم رفت. با رفتن اين دو؛ من نيز به فكر فرو رفتم. داستان هميشگي مقايسه بين نوع زندگي افراد، درگيرم كرد. آخر منطق و چرايي در آن مشاهده نمي‌شود. يكي لنگ پنجاه ميليون كه سالي پرداخت كند تا بتواند در آپارتمان نقلي‌اش بنشيند و ديگري ماهي پنجاه ميليون فقط اجاره دهد؟! سال‌هاست در اين چرايي بي‌جواب مانده‌ايم و هيچ‌گاه هم شايد به نتيجه‌اي نرسيم. فقط آگاهيم كه افرادي مثل جعفر با امساك‌هاي خودخواسته پولي جمع مي‌كنند و نمي‌دانند تورم خانه‌بر‌انداز ارزش آن را تقليل مي‌دهد و افرادي ديگر فارغ از تورم و مشكلات موجود در دنيايي ديگر سير مي‌كنند. پولي كه مي‌تواند روحيه و آرام جان و سال باشد در ماهي خرج مي‌شود. بي‌نوا جعفر كه مصداق گفته ويكتورهوگو شد و فقر را موجوديت بخشيد. فقري كه ديگر جولان مي‌دهد و به زودي پاشنه در هر خانه‌اي را خواهد كند و آشيان‌ها را از بن ويران. نمي‌دانم جعفر چه خواهد كرد با اين قيمت‌ها ولي نيك آگاهم امثال او ديگر زير پونز نقشه اين شهر نيز جايي نخواهند داشت و سعدي چه خوب سرود برايشان كه: مكن ز گردش گيتي شكايت اين درويش/ كه تيره‌بختي اگر هم بدين نسق مردي

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون