• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5074 -
  • ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۵ آبان

مرگ سردار ملي

مرتضي ميرحسيني

بسياري اين را نمي‌دانند كه ستارخان دوره پاياني عمرش را عملا خانه‌نشين بود. قهرماني‌هاي او در تبريز و مقاومت جانانه‌اش در جنگ با قواي استبداد فقط يكي از فصل‌هاي زندگي‌اش بود. فصل مهم ديگر، رفتنش به تهران و حوادثي بود كه او در پايتخت با آنان مواجه شد. يكي از اهل روزگار پيش‌بيني كرده بود كه هم ستارخان و هم باقرخان، در تهران روي ديگر سياست را خواهند ديد و «گرفتار اغراض شخصي اين وكلا و اين وزرا و اين پلتيك‌ها خواهند شد. ميانه اين دو سردار باغيرت جدايي خواهند انداخت، بلكه آنها را تحقير خواهند كرد.» البته در ورود به تهران، از آنان استقبال باشكوهي شد. سهراب يزداني در كتاب مجاهدان مشروطه مي‌نويسد: «آنان در ميان امواج عظيم استقبال‌كنندگان از كرج به سوي تهران حركت كردند. از چند فرسخ مانده به پايتخت تا دل شهر طاق‌نصرت‌ها و چادرها به افتخارشان برپا بود. هر طاق يا چادر را يكي از اصناف يا گروه‌هاي قومي و مذهبي برپا ساخته بود. رسته‌هاي نظامي، مجاهدان، سواران بختياري و قشقايي در مسير آنها اداي احترام مي‌كردند. تا جايي كه مردم به ياد داشتند، چنين پيشوازي از هيچ‌كس صورت نگرفته بود.» چند هفته نخست، همه‌چيز تقريبا -يا حداقل به ظاهر- آرام بود، اما اندك اندك تضادها و رقابت‌ها آشكار شدند و بزرگي و افتخاري كه ستارخان در تبريز كسب كرده بود در تهران رنگ باخت و حتي اعتبارش ميان مردم عادي -كه زماني بسيار دوستش داشتند- مخدوش شد. به تعبير يزداني، بت تبريز در تهران فرو ريخت. بعد هم كه ماجراي سازماندهي هواداران مسلح انقلاب و اجراي قانون خلع سلاح پيش آمد و تا درگيري مسلحانه در پايتخت، در پارك اتابك پيش رفت. عده‌اي كشته شدند و چند نفر از جمله خود ستارخان زخم برداشتند. سردار ملي در اين ماجرا زخم ديگري هم برداشت كه بسيار عميق‌تر بود. به گفته حاج محمدتقي جورابچي (از بازرگانان سرشناس آن روزگار) ستارخان و باقرخان -كه راه‌شان از چندي قبل از هم جدا شده بود- بعد از درگيري‌هاي خونين پايتخت بدنام شدند و از چشم مردم افتادند؛ «ديگر اقبال اينها رو به تنزل نهاد. ديگر اسم و رسم اينها از ميان رفت. چنانچه در اول عكس اينها را به همه‌چيز مي‌زدند، ديگر منسوخ شد. ديگر آن شهرت كه در جميع اطراف و شهرهاي داخله و خارجه بود، محو شد. ديگر اسم اينها در ميان مردم گفته نشد.» ستارخان از آن پس در تهران، در خانه‌اش نشست و چهار سال و چند ماه باقي مانده از عمرش را با مستمري ماهانه‌اي كه از دولت مي‌گرفت زندگي ‌كرد. خاموش نمانده بود، اما نقش چنداني هم در رويدادها نداشت. سرانجام 25 آبان 1293 (در 48 سالگي) «ناگهان حالش برگشته بدرود زندگي گفت.» كسروي مي‌نويسد: «دولت ايران نوازش و ارج‌شناسي را كه از زنده او دريغ گفته بود از مرده‌اش دريغ نگفت و در روز پنجشنبه بيست‌وهفتم آبان جنازه او را بيرون آورده و با پاسداري‌هاي سپاهيانه كه در آن ژاندارم و قزاق و دسته‌هاي پياده و سواره بختياري و شاگردان دبيرستان‌ها همدست مي‌بودند و گروه انبوهي از آذربايجانيان و تهرانيان دنبال ايشان راه مي‌رفتند تا به خوابگاه جاويدانش رسانيدند و سپس با دستور دولت ختم باشكوهي برپا كردند.» سردار ملي را -كه مردي دلير و فروتن، اما نه بي‌خطا بود- نزديك حرم عبدالعظيم به خاك سپردند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون