• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5101 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۲۷ آذر

اگر حسينقلي مستعان نبود؟

آلبرت كوچويي

اين برادر بزرگم بود كه بوي خوش كاغذ و چاپ را به خانه‌مان آورد. اگرچه پدر و مادر، خود اهل كتاب بودند، اما برادر، روزنامه‌خوان بود. البته بيشتر مجله‌خوان. اتاقش پر از دوره‌هاي مجله‌هاي تهران مصور، سپيد و سياه و بعد از آنها، جسته گريخته آسياي جوان، ترقي، اميد ايران و جز اينها بود. كودكي‌ام، جدا از خواندن زبان انگليسي و بعد لاتين با كميك ستريپ‌هاي «روبرت كوچولو» در سپيد و سياه گذشت و بعدتر، مثل برادر، پاورقي‌خوان شدم. با من، خواهر هم، عاشقانه‌هاي پاورقي را مي‌خواند و من اما پاورقي‌هاي تاريخي، حماسي و افسانه‌اي را. هنوز مجلات تخصصي نيامده بودند. چيزي مثل كيهان بچه‌ها، اطلاعات دختران و پسران، كيهان ورزشي، اطلاعات بانوان و جز اينها. اين بود كه دل به مجلات برادر خوش مي‌كرديم.
استفاده از مجلات برادر، دستورالعمل‌هاي خاص خودش را داشت. اگر ورقي بد تا مي‌خورد تا چند روز به عنوان تنبيه، محروم از خواندن مجلات برادر مي‌شديم. پاورقي‌ها، مثل مجموعه‌هاي امروز تلويزيوني، كه مخاطب كشته-مرده خود را دارند، با آدم چنين مي‌كردند. من و خواهرم تا شماره‌هاي گذشته مجلات برادر را بخوانيم و به روز برسيم. سال‌ها گذشت. سال‌ها گذشت و راديو با داستان‌هاي شب آمد، داستان‌هاي پي‌درپي هر شبه كه پاورقي‌ها پيش ما، رنگ باختند. اگرچه هنوز، پاورقي‌ها، حال و هواي خوش خودشان را به همراه داشتند. حسينقلي مستعان، ستاره پاورقي‌هاي مجلات بود. گاه با اسم‌هاي مستعار، جبيب، انوشه و ح.م. حميد مي‌نوشت كه ما بي‌توجه به آن بوديم. پاورقي‌هاي مستعان نخست، تهران مصور را به نان و نوايي رساند و بعد سپيد و سياه را. بعد البته ارونقي كرماني و امير عشيري و جز اينها آمدند و ميداندار شدند. تا به نسل ذبيح‌الله منصوري رسيد كه توليد او به سرعت چاپ افست در برابر چاپ ملخي بود. آفت، از شمع پرس، شهرآشوب و جز اينها، بيداد كارهاي حسينقلي مستعان بود. مردي كه تهران مصور را به اوج شمارگان آن هنگام چهل، پنجاه هزار نسخه در هفته رساند. كوچ مستعان كه به سپيد و سياه انجاميد. كمر تهران مصور را شكست. عيش مضاعف من هنگامي بود كه تابستان‌ها از آبادان داغ و سوزان به همدان خنك مي‌زدم. در همدان، خويشاونداني داشتم كه اهل كتاب و دو تن از آنها پاورقي‌خوان بودند. همسايه هم بودند. از خانه عموزاده‌مان در «دركولانج» مي‌كوبيدم تا آخرهاي خيابان عباس‌آباد. تا برسم به پاورقي‌هاي ده مرد رشيد، قزلباش و...
اين دو خويشاوند، جدا از مجلات، پاورقي‌هاي هفته به هفته را كه جدا از مجلات در مي‌آمدند جلد شده داشتند. پاورقي‌هايي كه مثل برگ زر در طاقچه‌هاي زير زمين خانه درندشت و خنك چيده شده بودند. خستگي خواندن مسلسل‌وار پاورقي‌ها را با كوزه دوغ و برف الوند، در مي‌كرديم. يك كوزه دوغ به دو ريال كه بايد كوزه آب قاطي‌اش مي‌كرديم و مي‌خورديم. از بس غليظ بود. اگر محمود مشرف آزاد تهراني، دبير ادبيات‌مان نمي‌شد، من و ديگر شاگردان مدرسه اميركبير و ابن سينا در آبادان، مي‌مانديم به پاورقي خواندن تا برسيم به سريال‌هاي زرد و مبتذل ماهواره‌اي امروز! م. آزاد دبير ادبيات‌مان شد و حسن پستا دبير تاريخ و جغرافيا كه ما را با ادبيات كلاسيك و شعر نو آشنا كردند.
اين دو بودند كه سبب شدند تا دل از مجلات زرد آن هنگام كنده و به ادبيات فاخر و شعر روز، رو بياوريم. به بركت توجه و توصيه آنها بود كه دانستيم، ادبيات فاخر كجا، دنياي پاورقي‌ها، كجا؟ اگرچه اگر حسينقلي مستعان، عشيري، ذبيح‌الله منصوري و جز آنها نبودند، روزنامه‌خوان و كتابخوان هم نمي‌شديم تا برسيم به ماركز ولوركا و.... اگر حسينقلي مستعان نبود؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون