سروان رنو و كافه ريك
حسن لطفي
سروان لويي رنو (كلود رنس) با آنكه ميداند در كافه ريك (همفري بوگارت) چه اتفاقات غيرقانوني رخ ميدهد، شيتيلش را ميگيرد و چشم بر اين اتفاقات ميبندد.تا آنكه با آمدن مبارزي (ويكتور لازلو) در كافه اتفاقي رخ ميدهد كه خلاف نظر و منافع مافوق او (سرگرد اشتراسر) است. سرگرد اشتراسر كه جايگاهش به خطر افتاده با عصبانيت، به سمت رنو ميآيد و به او ميگويد: نظر من اينه كه اين مكان فورا درش تخته بشه! رنو با ترديد ميگويد: ولي داره به همه خوش ميگذره. اشتراسر پاسخ ميدهد: بله! زيادي داره خوش ميگذره! اين مكان بايد بسته شه. رنو مردد است، چراكه ميداند بهانهاي براي بستن كافه ندارد. اشتراسر عصباني ميگويد: بهانهاي پيدا كن و سروان رنو حرف او را گوش ميكند و دستور بستن كافه را ميدهد. وقتي هم ريك اعتراض ميكند كه به چه بهانهاي اين كار را ميكند، رنو در حالي كه خودش را متعجب نشان ميدهد، ميگويد: من شوكه شدم، شوكه شدم وقتي فهميدم كه اينجا قماربازي ميكنند! در همان حال شيتيلش را هم ميگيرد! حكايت سروان رنو، سرگرد اشتراسر و ماجراي آن دو در فيلم كازابلانكا، حكايت تكراري فرمانده قدرتمند و مجري حرف شنويي است كه براي قانوني كردن دستور مافوقش حكم آن مديري را پيدا ميكند كه شعارش اين است: يا راهي پيدا ميكنيم يا راهي ميسازيم. فقط شعارش را كمي تغيير ميدهد: يا قانوني داريم يا قانوني ميسازيم ! البته كار چنين آدمهايي به همينجا هم ختم نميشود، گاهي وقتها بعضيهاشان مثل سروان رنو در نهايت كم ميآورند و وارد مسير درستتري ميشوند. گاهي وقتها هم خودشان نمنم يك پله بالاتر ميروند و تبديل به كسي ميشوند كه دستور صادر ميكند. قاعدتا در چنين مواقعي جايش را به يكي ديگر ميدهد و... تا وقتي اين اتفاق درون فيلمي ميافتد كه مكاني مثل كازابلانكا دارد اين اتفاق خوشايند است و تماشايي اما همين كه اشتراسر و رنو وارد دنياي واقعي ميشوند تحمل كردنشان خيلي سخت ميشود. آن وقت است كه امثال ريك طاقت نميآورند و صداشان بلند ميشود. صدايي كه گاهي اوقات تظلمخواهياش دل آدم را ريش ميكند. او هم دنبال راه و قانون است، اما چون قدرت ندارد پي قانونسازي و راهسازي نميرود. دنبال قانون نوشتهاي ميگردد كه بگذارد جلوي سروان رنو! اما!... بگذريم كازابلانكا فيلم خوبي است و قانون با ارزش است. اما تماشاي فيلم كازابلانكا و اجراي درست قانون خيلي بهتر و با ارزشتر است.