فلسفه چيزي درباره هنر زندگي كردن ميآموزد
روژين مازوجي
چندين سال است كه فلسفه ميخوانم و در مكالمههاي روزمرهام وقتي از من ميپرسند چه رشته تحصيلي ميخواني و كار و بارت چيست ميگويم فلسفه. همه متعجب ميشوند و ميگويند چه رشته سختي و بعد به دنبال آن ميپرسند اما درآمدي ندارد درست است؟
غالبا نميدانم چه جوابي بدهم و ميگويم درست است. افلاطون در تمثيل خط در تقسيمبندي شناخت، امتياز ويژهاي به دانش انتزاعي ميدهد به شناختي كه پالوده شده از ماديات است و به ذهني كه تا حد امكان خود را از جهان مادي بالا كشيده و به سمت نور، خورشيد يا خير اعلي پرواز ميكند. بنابراين وقتي از من ميپرسند از فلسفه كه پولي در نمياد. از پيش ميدانم كه خب هدف اين دانش انباشت ماديات نبوده. با اين همه اطمينان دارم كه فلسفه اگرچه انتخاب خوبي براي پولدار شدن نيست اما يك مزيت عملي دارد. سوالي كه هميشه پسِ ذهن من است اين است كه چرا افلاطون اينقدر دغدغه دارد كه سقراط را به عنوان كسي تصوير كند كه تا آخرين دمِ زندگياش دست از تلاش براي اثبات حقانيتش برنداشت؟ چه در مكالمههايش با بزرگان شهر چه در ضيافتها چه در دفاعيهاش در دادگاه. هيبت سقراط براي من نه هيبتي ناشي از برتري هميشگي او در ديالوگهاي النخوسي است. آنچه درباره سقراط منقلبكننده است انسجام شخصيت اوست. هميشه سنخيده است و خردمند. حتي وقتي كه جانش در خطر است دست از تغيير موضع برنميدارد.
براي همين فكر ميكنم افلاطون گرچه والاترين شناخت را شناخت ايدهها ميداند اما آن را در ربط وثيقي نيز با شيوه زندگي ميداند. براي همين اگر بخواهم جواب قانعكنندهاي بدهم كه چرا فلسفه ... ميگويم چون فلسفه چيزي درباره هنر زندگي كردن ميآموزد. اينكه چطور با وجود پرتاب شدنمان در جهان دست و پنجه نرم كنيم ... اينكه كجا تيز و تند باشيم و كجا صاف و صيقل خورده كجا نرم و منعطف و در كجا سخت و نفوذناپذير ... و همه اينها را در چارچوبي منسجم، همخوان و همساز تمرين كنيم. اينكه چگونه ماهرانهتر پرتاب شدن بياختيارمان در جهان را بپذيريم و نه فقط محصولاتي با ارزش توليد كنيم بلكه زندگي خودمان را هم بسان يك اثر هنري منسجم، معنادار و متعين روي بوم جهان بپاشيم. سقراط ايدههاي عميقي به همه ما داده است اما ميراث حقيقي او براي من شخصيت اوست. كسي كه به آنچه فكر ميكند و انجام ميدهد ايمان دارد و وفادار است حتي به همان جام شوكراني كه سر ميكشد و فلسفه احتمالا يعني همين تصوير... تصويري كه در آن انديشه، بدن و عمل با همند و براي هم نه در آشفتگي و تضاد.