بغداد مرا كفايت ميكند
مرتضي ميرحسيني
مستعصم سيوهفتمين خليفه از خاندان عباسي بود. نوشتهاند چند ويژگي مثبت - مثل علاقه به هنر خوشنويسي -و دهها ويژگي منفي داشت و به قول عباس اقبال «بيعزم و سست راي و بياطلاع از امور سياست و مملكتداري و هيچگاه از حقايق مسائل مطلع نميشد و هيچ كس از او واهمه و هراسي در دل نداشت. اكثر ايام او به سماع اغاني و ملاقات زنان و مردم مسخره ميگذشت يا روزگار خود را بدون استفاده صحيحي در كتابخانه شخصي ميگذراند.» در شانزدهمين سال خلافتش هجوم مغولان به عراق را به چشم ديد و بدون آمادگي مجبور به دفاع از بغداد شد. آماده نبود، نه چون از پيشروي و تاختوتاز مغولان بيخبر بود. ميدانست اتفاقاتي در شرق جهان اسلام روي داده است، اما تا زماني كه خودش مستقيم با آنها روبهرو نشد، جدي بودنشان را باور نكرد. «با اينكه هر روز خبر وصول عساكر مغول ميرسيد، خليفه بيخبر عشرتپرست به هيچوجه درصدد چارهجويي برنيامد و درباريان مغرض غافل به جاي مالانديشي و تذكر احوال مسلمين خوارزم و ايران و روم، همه وقت اخباري را كه ميرسيد در پيشگاه خليفه بياساس و خالي از اهميت و اعتبار جلوه ميدادند و خليفه هم درصدد نبود كه يا دامن همت به كمر زده با جمع كردن قشون و كمك گرفتن از ملوك به جلوگيري از هولاكو بپردازد يا لااقل با فرستادن تحف و هدايا و قبول ايلي از پيشرفت مغول و عاقبت وخيمي كه اين كار در برداشت جلوگيري نمايد و هر وقت كه با او از جلو آمدن مغول به طرف عراق گفتوگو ميكردند ميگفت بغداد مرا كفايت ميكند، در صورتي كه من از بلاد ديگر بگذرم، مغول در بند گرفتن اين شهر كه منزل و مقام من است، نخواهند بود.» اما مغولها به سركردگي هولاكو آمدند. آنان سراسر ايران را تسخير و اميران و قدرتهاي محلي را به اطاعت كشيده و حتي فرقه اسماعيلي را هم با خشونت سركوب كرده بودند. آنان در مسير پيشرفت به سوي غرب و تسلط بر سراسر آسيا، تصميم به سرنگوني قطعي دولت بغداد داشتند. خليفه را به تسليم خواندند، اما او - در ابتدا - نپذيرفت. شهر به محاصره افتاد و بعد از حدود يك هفته، در چنين روزي (يا چنين روزهايي) از سال 636 خورشيدي به زانو درآمد. خليفه شكست از هولاكو را پذيرفت و «به دست خويش كليد خزائن پانصد ساله اجدادي را در كف او نهاد و دفاين خويش را به او نمود.» هولاكو ابتدا خليفه و مردان دولت و دربارش را به گرمي و ملايمت پذيرفت و به آنان امان داد. بعد به واسطه آنها، كساني را كه هنوز به دفاع از شهر مصمم بودند در مقاومتشان مردد و ترغيب به تسليم كرد. هنگامي كه مطمئن شد همه مدافعان شهر سلاحشان را زمين گذاشتهاند و به ميل يا اكراه تسليم شدهاند، مدارا و ملايمت را كنار گذاشت و دستور به مجازات شهر داد. نخست خليفه و بعد پسرانش را كشتند و سپس همه وابستگان به خاندان عباسي را نيز سربهنيست كردند. كساني كه مردم را به ايستادگي تحريك ميكردند هم همگي بيرحمانه سلاخي شدند. مغولان در شهر دست به غارت و كشتار زدند و يك هفته كامل هر چه خواستند، كردند. اينچنين بود كه عمر طولاني (نزديك به 525 سال) خلافت خاندان عباسي در خون و تباهي به پايان رسيد. بغداد براي خليفهاش كفايت نكرد.